eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
647 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🕊🌹🕊🥀 ✍📃 💐اوایل به خاطر فرزند کوچکمان می‌گفتم نرو اما می‌گفت: «اجازه بده من برم». به خاطر همین گفتم که برو و تو را به حضرت زینب(س)امانت می‌سپارم تا او ازتو مراقبت کند و از خداوند می‌خواهم صبر حضرت زینب(س) را به من هم عطا کند. من به دلم افتاده بود که حاج‌ سیدرضا در این راه به شهادت خواهد رسید. می‌دانستم اگر به سوریه برود دیگر برنمی‌گردد.من قبل از اینکه بخواهم با حاج‌ سیدرضا ازدواج کنم، به تمام این مسائل فکر کرده بودم و از همان اولین روز ازدواج و تشکیل زندگی مشترک آمادگی شنیدن خبر شهادت همسرم را داشتم. کاملاً آماده بودم در این راه هر اتفاقی برای حاج‌ سیدرضا بیفتد. 🌷حاج‌ سیدرضا سه بار به سوریه ‌رفت. اولین بار که اعزام شد، ۴۰ روز آنجا ماند و برگشت. دفعه دوم مجروح شد و در نهایت برای سومین بار در حلب سوریه به شهادت رسید.😭 ✏️راوی:همسر شهید 💐ولادت : ۱۳۴۸/۰۱/۱۵ شهرلیلان 🥀شهادت : ۱۳۹۵/۰۴/۲۳ حلب،سوریه 🌹🕊 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🌹 @baShoohada 🌹
📃 💐بعد از شهادت ابوناصر سردار شهید فرشادحسونی زاده حال و روزم خیلی بهم ریخته بود و بخاطر فشار روحی و روانی و خاطراتی که از ابوناصر در تیپ مالک اشتر داشتم به معاونت عملیات قرارگاه حضرت زینب رفتم و مسولیت محور صنمین را موقتا به بنده واگذار نمودند تا چند روز بعد نیروهای جدید وارد شدن به آنها واگذار نمایم و بروم معاونت آموزش قرارگاه را پیگیر باشم. دو هفته ای گذشت و بهم اطلاع دادن دو نفر از بچه های خوزستان برای تحویل گرفتن محور خواهند آمد. من رفتم قرارگاه و اون دونفر را بهم معرفی نمودن که یکی از آنها برادر مصطفی با اسم جهادی ابومهدی بود.لحظه اولی که با ایشان برخورد نمودم حس نمودم که چهره اش خیلی برایم آشنا است و لهجه شیرین و گرم خوزستانی که داشت منو یاد ابوناصر و ابوزهرا و نادر حمید می انداخت. خیلی زود در دلم جا باز کرد.من بخاطر جراحت از ناحیه مغز و اعصاب دوران دفاع مقدس و عملیاتهای یگان صابرین و سوریه و شهادت پدر و عمو و پدر همسرم در دوران دفاع مقدس از لحاظ روحی و روانی و جسمی در روابط عمومی خیلی سرسخت بودم و زود با کسی رفیق نمی شدم اما اینبار فرق میکرد و آشنای غریبی رو پیدا کرده بودم که چهره اش بوی دوستان و عزیزان شهیدم رو میداد.او برادر مصطفی رشیدپور بود‌ انسانی که چهره اش آرامش کامل داشت و مهربان بود و دوست داشتنی و لب هایش همیشه خندان بود و در برخورد اول تو را جذب خودش میکرد و مغناطیس جذبش خیلی زیاد بود. مسئولیت توجیه منطقه عملیاتی لشکر ارتش سوریه به این دو برادر به عهده بنده بود و چند روزی در خدمت ایشان بودم تمامی برخوردهای آقامصطفی مانند شهدای زمان جنگ بود. 📿درتمام کارها داوطلب بود صفا و صمیمیت زمان جبهه را داشت. و نماز اول وقت و ذکر و دعا و نماز شبش در این مدت که من همسنگرش بودم ترک نشده بود. اهل سکوت ومطالعه بود.سرسفره مواظب دوستانش بود و خودش کمتر غذا میخورد و بهترین را به همسنگرانش تقسیم میکرد. انسانی سخت کوش و پرکاری بود.با کوله باری از تجربه به سوریه آمده بود و دنبال هدفش بود تا به مقصد برسد. 🌹آقامصطفی آماده بود که بال و پری بگشاید و پرواز کند و به برادر و دوستان شهیدش برسد.و لحظه ای آرام و قرارنداشت و پس از چندین ماه مجاهدت توانست خودش را به کاروان لاله های زهرایی برساند و در عصر قحطی شهادت به برادران شهیدش بپیوندد. 🌷روحش شاد ویادش گرامی باد.🌷 ✏️راوی:همرزم شهید 🥀 🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada