eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
675 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
بقیه‌ی بچه‌های گردان تخریب، مشغول پاک‌سازی معبرهای میدان مین در منطقه بودیم. چند روزی بود که عملیات در غرب کشور شروع شده بود. من بودم، حاج محسن و یکی دو تا دیگر از بچه‌های تخریب. من از سمت چپ شروع کردم و حاج محسن خودش آستین‌ها را بالا زد و از سمت راست وارد میدان مین شد. می‌خواست خودش کنار بچه‌ها و دوش ‌به ‌دوش آنها توی میدان باشد و عمل کند. 🌷🌷🌷 ظاهرا پای راست حاج محسن به ‌خاطر جراحت‌های قبلی خم نمی‌شد؛ به همین دلیل بود که نمی‌توانست راحت هر دو پایش را خم کند و بنشیند زمین. عادتش این بود، از کمر که دولا می‌شد، انگشتانش را باز می‌کرد و می‌برد لای شاخک‌های "مین والمری". همه می‌دانستیم که الان حاجی چه می‌گوید: - گوگوری مگوری ... بیا بغل عمو ... شاخک را می‌پیچاند، چاشنی مین را درآورده و آن را خنثی می‌کرد. همه‌مان می‌خندیدیم. 🌷🌷🌷 نگاهم به مین‌های جلوی دستم بود، ولی گه‌گاه نگاهی هم به حاج محسن می‌انداختم. صدای "گوگوری مگوری"اش همه را می‌خنداند. یک مین را از خاک درآوردم و گذاشتم کنار. برگشتم نگاهی به حاج محسن انداختم که دیدم انگشتانش را برد لای شاخک‌های یک والمری. خواستم پهلوی خودم با حاج محسن تکرار کنم: گوگوری مگوری ... حاجی شروع کرد به ‌گفتن: - گوگوری مگو ... گرومپ ناگهان انبوهی از ساچمه‌ی فلزی، آتش و انفجار همه جا را پر کرد. منتظر بودم تا حاجی بقیه‌ی حرفش را بزند. دود غلیظ و سیاه که خوابید، چشمم به حاج محسن دین‌شعاری با آن ریش بلند حنایی‌رنگ افتاد. اما صورت و ریش حاج محسن رفته بودند. 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada