eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
647 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهیدی که با خاک تربت امام حسین(ع) اجین شده بود🌹 یکی از همرزمان شهید تعریف می کرد: یک مقدار خیلی کم به اندازه ی شاید نصف یک نخود تربت خود گودی قتلگاه دست به دست گشته تااین مقدار به دست من رسیده و یک مقداری گلاب هم بود که با این گلاب ضریح امام رضا(ع) را شستشو داده بودند جمع آوری شده بود و یک مقداری هم به ما رسیده بود... به هر حال گفتیم که تربت ابی عبدالله همه چیز را شفا میده.. رفتیم منزل یک مقدار از آن تربت را ریختیم داخل آن گلاب و آوردیم و دادیم به عزیزان گفتیم هر طور شده آقا سید این را بخوره ... وقتی این را دادم به آقا سید جملاتی را که آقا سید عنوان می کرد خیلی جالب بود... می گفت: این آب چیه دادید به من؟ من خوشم آمد از این... این بوی ابی عبدالله را می دهد، بوی کربلا را می دهد، بوی مدینه را می دهد.. باز از این آب می خواهم... آقاسیدی که اصلا هرچی به او می دادند نمی خورد می گفت: باز از این آب می خواهم... بعد در اون لحظه عزیزانمان به من دسترسی نداشتند گویا می روند یک مقدار آب زمزم که داشتند، می دهند به او... ایشان گفت: این که تربت نداره....!! درست یک شب قبل از شهادتش بود دوباره همین خاک تربت را داخل گلاب ریختم انگار القا شده بود به من که بروم این را به لب و صورت آقاسید بمالم... آقاسید در بی هوشی کامل بود... عاشق امام حسین بود یک تکه از وصیت نامه اش این بود: به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است شادی روح پاک ومطهر شهدا صلوات 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹 اجازه نمی داد پشت سر کسی حرف بزنیم. می گفت: "اگر مشکلی هست، روی کاغذ بنویس و به آن شخص برسان." 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
از 🍃🌺 ✍ معمولاً در هیئت ها برای مداح، صندلی یا چیزی قرار می دهند تا در بالاترین جای مجلس بنشیند، بعد هم مجلس را آماده می کنند. موقع شروع مجلس یک نفر با ذکر صلوات، ورود مداح را خبر می دهد و ... اما سید اصلاً در قید و بند این برنامه ها نبود. همان پایین مجلس می نشست، می گفت چراغ ها را خاموش کنند، بعد شروع می کرد به مداحی.💗 اخلاص عجیبی در کارهایش موج می زد. یک بار برنامه هایی که برای آماده سازی مراسم در بیت الزهرا داشتیم کمی عقب افتاد، یک سری از ۳ کارهای تدارکاتی باقی مانده بود.😢 سید مثل همیشه مشغول کار شد، نصب پارچه ها و لامپ و ... همزمان هم مردم دسته وارد بیت الزهرا می شدند. وقتی مراسم تمام شد یک نفر از من پرسید: «ما آخر مداح را ندیدیم، چقدر با سوز و حال می خواند. راستی مداح هیئت کی بود!؟» سید را به او نشان دادم، خیلی تعجب کرد! باورش نمی شد همان کسی که قبل از مراسم مشغول بستن لامپ و ... بود مداح هم باشد.😃 خیلی ها تصورشان از مداح چیز دیگری بود. اما سید باورهای ما را تغییر داد. به یکی از دوستان صمیمی او، که از ذاکران اهل بیت علیهم السلام است، گفته بود: «هر وقت وارد هیئت شدی و جمعیت زیاد آن، تو را به وجد آورد و احساس کردی که مردم به خاطر تو آمده اند، همان لحظه برو بیرون و مداحی نکن! زیرا غرور انسان را نابود می کند.»😑 بارها دیده بودم بعد از اتمام کار هیئت، ظرف ها را می شست، می گفت: «افتخارم این است که خادم عزاداران امام حسین علیه السلام باشم.» از دیگر برنامه های او دعای کمیل سید در مسجد جامع ساری بود. دعای ندبه او نیز کانون انسان سازی بود. همیشه بعد از برنامه دعای ندبه به همراه دوستان مشغول فوتبال می شد. این دوستی و ایجاد علاقه باعث جذب بیشتر جوانان به مجالس اهل بیت می شد. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹لطف امام زمان به شهید علمدار🌹 🍂بسم رب الشهدا و الصدیقین🍂 ✍سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد.  مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود.توی جیب ایشان هم پول نبود...  وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است.تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. .. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو...... ❇️خاطره ای از همسر 
هر وقت از سرڪار میومد یہ راست میرفت توے اتاقش. دراز میـــڪشید روے پتو از این پهــلو بہ اون پهــــلو. هرڪار میکرد آروم نمیشد گریه میــڪرد از بـــس درد داشت میرفتم ڪنارش میگفتم:مادر بذار تا پهـلوت رو بمالم شــاید دردش اروم بگیره میگفت :  【 نه مـــادرجان این درد ارث مـــادرم حضرت زهــــــــــراست.】‌ بذارین با همین درد آرامـــش برسم 🌹
یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد. گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد..
🕊|🌷|🕊 هر کاری این دکترها میکردند سید به نمی ‌آمد. اگر هم می آمد.. یه (سلام الله) می‌ گفت؛ دوباره از هوش می‌ رفت. کمی آب با به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم مالیدم رو لبهای سید. چشمهایش را باز کرد وگفت: این چی بود؟ گفتم: ... گفت: نه آب نبود، ولی دیگه این کار را نکن..! من با مادرم تو کوچه های بودیم تازه اینجا بود که من یازهرا(سلام الله) گفتن هاشو فهمیدم. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹شهیدی که بعد از شهادت برای امام حسین(ع) مداحی می کند و فرمود:هر مشکلی بانام زهرا(س) رفع می شود🌹 یکی از همرزمان شهید می گفت: یک شب آقا سید با پیراهن مشکی به خوابم آمد. گفتم: سید چرا مشکی پوشیدی؟؟ گفت: محرم نزدیک است تمام شهدا جمع هستند حضرت امام گفته که باید برای امام حسین(ع) مداحی کنیم...🏴 خیلی با او درد و دل کردم گفتم: سید مارا ول کردی و تنها گذاشتی دستت دیگر بر سر ما نیست...😞 گفت: چرا این حرف را میزنی؟ من لحظه به لحظه با شما هستم و دستم روی سر شماست...😇 گفت: هر چی مشکل در این دنیا دارید و هر غم و غصه ای دارید فقط با نام مبارک مادر من رفع می شود...😉 درد داری و حاجت می خواهی؟ عاشورا بخوان عاشورا شما را درمان می دهد و کمک می کند. توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید..... 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹شهیدی که با خاک تربت امام حسین(ع) عجین شده بود🌹 یکی از همرزمان شهید تعریف می کرد: یک مقدار خیلی کم به اندازه ی شاید نصف یک نخود تربت خود گودی قتلگاه دست به دست گشته تااین مقدار به دست من رسیده و یک مقداری گلاب هم بود که با این گلاب ضریح امام رضا(ع) را شستشو داده بودند جمع آوری شده بود و یک مقداری هم به ما رسیده بود... به هر حال گفتیم که تربت ابی عبدالله همه چیز را شفا میده.. رفتیم منزل یک مقدار از آن تربت را ریختیم داخل آن گلاب و آوردیم و دادیم به عزیزان گفتیم هر طور شده آقا سید این را بخوره ... وقتی این را دادم به آقا سید جملاتی را که آقا سید عنوان می کرد خیلی جالب بود... می گفت: این آب چیه دادید به من؟ من خوشم آمد از این... این بوی ابی عبدالله را می دهد، بوی کربلا را می دهد، بوی مدینه را می دهد.. باز از این آب می خواهم... آقاسیدی که اصلا هرچی به او می دادند نمی خورد می گفت: باز از این آب می خواهم... بعد در اون لحظه عزیزانمان به من دسترسی نداشتند گویا می روند یک مقدار آب زمزم که داشتند، می دهند به او... ایشان گفت: این که تربت نداره....!! درست یک شب قبل از شهادتش بود دوباره همین خاک تربت را داخل گلاب ریختم انگار القا شده بود به من که بروم این را به لب و صورت آقاسید بمالم... آقاسید در بی هوشی کامل بود... عاشق امام حسین بود یک تکه از وصیت نامه اش این بود: به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است شادی روح پاک ومطهر شهدا صلوات 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت حجب و حیا در چهره‌اش موج می‌زد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت، اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت و سرش را بالا نمی آورد. می‌گفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید... 🕊🌱 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊