eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
647 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💐🌾🍂🌺🍃💐 🌾🍂🌺🍃💐 🍃💐🌾 🍂🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 5⃣3⃣ عصر روز يكشنبه شــانزدهم آذر پنجاه و نه بود. سيد مجتبی همه بچه ها را در سالن هتل جمع کرد. تقريباً دويست وپنجاه نفر بوديم. ابتدا آياتی از سوره فتح را خواند. سپس در مورد عمليات جديد صحبت کرد: برادرها، امشــب با ياری خدا برای آزادسازی دشت و روستاهای اشغال شده در شمال شرق آبادان حرکت ميکنيم. استعداد نيروی ما نزديك به يك گردان اســت. امادشــمن چند برابر ما نيرو و تجهيزات مستقر كرده. ولی رزمندگان ما ثابت کرده اند که قدرت ايمان بر همه سلاح های دشمن برتری دارد. بعــد ادامــه داد: دفتر فرماندهــی کل قوا(بنی صدر) اعلام کــرده: صبح فردا نيروهای ارتش برای اســتقرار در منطقه جانشين ما خواهند شد. توپخانه ارتش هم پشــتيبانی مــارا انجام خواهد داد. بعد درمورد حفــر کانال صحبت کردو گفت: دوســتان عزيــز ما در طی اين مدت کانالی را به طول ســيصد متر تا نزديک خطوط دشــمن حفر کرده اند. همه از اين کانــال عبور ميکنيم. دقت کنيد تا به خاکريز و ســنگرهای دشمن نرسيديم کسی تيراندازی نکند. بايد در سكوت كامل به دشمن نزديك شويم. يکي ديگر از فرماندهان ادامه داد: برادر هاشــمی فرماندهی عمليات و برادر شــاهرخ ضرغام معاونت اين عمليات را برعهده دارند. برای رمز اين حمله هم کلمه"دوقلوها"انتخاب شده! بچه ها با تعجب به هم نگاه ميکردند. اين اســم خيلی عجيب بود. فرمانده با خنده ادامه داد: روز قبل، خدا به آقا ســيد دوتا فرزند دوقلو داده ما هم هر چه از ايشان خواستيم به تهران بروند قبول نکردند. برای همين رمز حمله را اينطور انتخاب کرديم. نيروهــا آخرين تجهيزات خود را دريافــت کردند. نمازمغرب را خوانديم و مجلس دعای توســل برپا شــد. هر چه گشتم شــاهرخ را نديدم. رفته بود توی تاريكی و تو حال خودش بود. بعد از دعا كمی غذا خورديم و حرکت بچه ها آغاز شد. همه ســوار بر كاميونها تاروســتای سادات و سپس تا ســنگرهای آماده شده رفتيم. بعد از آن پياده شديم و به يك ستون حركت كرديم. آقا ســيد مجتبی جلوتر از همه بود. من ويكــی از رفقا هم در کنارش بودم. شاهرخ هم کمی عقبتر از ما در حرکت بود. بقيه هم پشت سر ما بودند. در راه يكی از بچه ها جلو آمد وبا آقا ســيد شــروع به صحبت كرد. بعد هم گفت: دقت کرديد، شاهرخ خيلی تغيير كرده! سيد با تعجب پرسيد: چطور؟! گفت: هميشه لباسهای گلی و کثيف داشت. موهاش به هم ريخته بود. مرتب هم با بچه ها شوخی ميكرد و ميخنديد اما حالا! سيد هم برگشتو نگاهش کرد. در تاريكی هم مشخص بود. سر به زير شده بود و ذکر ميگفت. حمام رفته بود و لباس نو پوشيده بود. موها را هم مرتب کرده بود. سيد برای لحظاتی در چهره شاهرخ خيره شد. بعد هم گفت: از شاهرخ حلاليت بطلبيد، اين چهره نشون ميده که آسمونی شده. مطمئن باشيد که شهيد ميشه! ادامه دارد...... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊