eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
647 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💐🌾🍂🌺🍃💐 🌾🍂🌺🍃💐 🍃💐🌾 🍂🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 1⃣3⃣ بيست و چهارم آبان بود. مقام معظم رهبری که در آن زمان امام جمعه تهران بود به آبادان آمدند. بعد هم به جمع نيروهاي فدائيان اسلام تشريف آوردند. قبلا مسئولین دیگر هم براي بازديد آمده بودند. اما اين بار تفاوت داشــت. شــاهرخ همه بچه ها را جمع کــرد و به ديدن آقا آمد. فيلم ديدار ايشــان هنوز موجود اســت. همه گرد وجود ايشــان حلقه زده بودند. صحبتهاي ايشان قوت قلبي براي تمام بچه ها بود. مدتي بعد آيت االله خلخالي که پشــتيباني گروه را انجام ميداد به آبادان آمد. همان روز شاهرخ به حمام رفت بود. پس ازمدتها بالاخره لباسهايش را شست! هيچ لباســي که به اندازه شاهرخ باشد نداشتيم. به ناچار لباسهايش را پهن کرد. فقط لباس زير پوشيد ويک پتو دور خودش گرفت. باعجله به محل سخنراني آقاي خلخالي آمد. ايشــان در گوشــه اي روي يك سكو ايســتاده بود و همه بچه ها در اطراف اوبودند. وســط صحبتها، شاهرخ دوان دوان رســيد و از پشت جمعيت سرک ميکشيد. قد او يک سرو گردن از همه بلندتر بود. آقاي خلخالي صحبتهايش را قطع کرد و با تعجب گفت: ببينم، اين آقا کيه؟! بچه ها کنار رفتند. شاهرخ با آن پتوئي که دورش گرفته بود خنديد و جلو آمد. آقــاي خلخالي قد وهيــکل اورا برانداز کردو گفت: بــاور كنيد من ديدم ايشــان با اين هيبت از دور ميدود ترســيدم. ماشاءاالله عجب قد وهيکلي! خدا شما رزمنده ها را حفظ كند. شب،بچه ها اين ماجرا را براي هم تعريف ميکردند و ميگفتند: قاچاقچي هاي بزرگ از آقاي خلخالي ميترسند. آقاي خلخالي هم از شاهرخ میترسد. شــهيد رجائي نخســت وزيرمحبوب، ســيد احمد آقا فرزنــد حضرت امام، شــهيدان مظلوم دکتر بهشتي و شهيد چمران نيز بازديدهائي را از گروه فدائيان اسلام داشتند. هر کدام به نوعي اززحمات بچه هاو شخص سيد مجتبي هاشمي تشكر كردند. توي خط بودم. سيد تماس گرفت و پرسيد: شاهرخ هست؟ گفتم: نه ســيد ادامه داد: ده نفرنيروي جديد ازتهران آمده . فرســتادم پيش شما، الان ميرسند. در مورد نحوه نبرد و ديگرمسائل اينها را توجيه کن. چنــد دقيقه بعد رســيدند. يكســاعتي برايشــان صحبت کــردم و در مورد کارهايمان توضيح دادم. بعد گفتم لباســهاي شما رنگي است. اولين کاري که ميکنيد اين است که لباس خاکي بپوشيد تا دشمن شما را تشخيص ندهد. بعد هم کمي صحبت کردم و رفتم داخل سنگر چند دقيقه بعد يکي ازبچه ها آمد و گفت: ببين اين نيروهاي جديد چيکار ميکنن! آمدم بيرون،همه آن ده نفر وســط دشت و جلوي ديد دشمن، ايستاده بودند. يک بيل را هم در زمين فرو کرده بودند. بعد هر کدام چاقوي خودش رادست گرفته بود و به سمت دسته بيل پرت ميکرد! جاي شاهرخ خالي بود. زبان اين افرادرا خوب مي فهميد. مي دانست چطور برخورد كند. از اينها بدتر را هم آدم كرده بود. مسابقه راه انداخته بودند. هر چه دادزدم بيائيد تو سنگر، الان شما رو ميزنن، بي فايده بود. با ســيد تماس گرفتم وماجرارا گفتم. در جواب گفت: توي اينها يکي هست که همه ازاو حساب مي برن، گنده لات اينهاست، قد وهيکلش از همه درشت تره، صداش کن بياد پشت گوشي. ادامه دارد..... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊