eitaa logo
رفاقت باشهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
729 ویدیو
16 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
رب الشهدا والصدیقین🌹 8⃣1⃣ نيروهای ستون پنجم ومنافقين درهمه جا پراکنده بودند. در گوشه ای از شهر و در نزديکی فرودگاه، هتل کاروانســرا قرارداشت. نيروهای سيد مجتبی آنجا بودند. يکی ازبچه های سپاه گفت: شماهم به آنجا برويد،سيدشماراردنميکند. وقتی به هتل کاروانسرارسيديم، سيد مجتبی مانند يک پدر دلسوزبه استقبال ما آمد. تک تک مارادرآغوش گرفت وبوسيد. شيوه های مديريت سيد رادر کمترفرماندهی ديده بودم. خيلي از نيروها او را به نام" آقا" صدا مي کردند وارد شديم ودر سالن هتل نشســتيم. سيد گفت: اينجا محل تشکيل گروهی ازمدافعين به نام فدائيان اســلام است. درهای گروه فدائيان اسلام به روی همه کسانی که به خاطر خدا و حفظ اسلام به اينجا آمده اند باز است. ســيد در مورد نحوه نبرد با دشــمن، نظرات خاصی داشــت. البتــه برخی از فرماندهان نظراورا قبول نميکردند، ســيد با توجه به دوره های آموزشــی که قبل از انقلاب طی کرده بود ميگفت: دشمن با پيشرفته ترين سلاح ونيروی کافی به صورت منظم به ما حمله کرده. ما نميتوانيم ونبايد به صورت منظم بادشمن درگير شويم. بلکه بايد به صورت چريکــی عملياتهائی را انجام دهيم تا قدرت اين ارتش منظم ازبين برود. اودر عمل ثابت کرد که اين روش بهترين نوع مبارزه در سال اول جنگ است. ســيد با فعاليتهائی که در طی يكســال حضور در منطقه آبادان داشــت، مانع از ســقوط شهر شــد. مديريت ســيد برمنطقه به قدری قوی بود که بسياری از فرماندهان عدم سقوط آبادان را مديون فعاليتهای گروه فدائيان اسلام ميدانند. سيد مصداق واقعی حديثی بود که می فرمايد: مردم را به غيراز زبان به سوی خــدادعوت کنيد. برخورد او با نيروها خصوصاً تازه واردها به قدری با محبت و دلسوزانه بود که همه با اولين برخورد عاشقش ميشدند. دربعد شــخصی نيز ســيد به مصداق يک شــيعه واقعی بود، انســانی کامل، مديری شجاع ورزمنده ای توانا. به يادندارم که هيچگاه نماز شب اوترک شده باشــد. ديگران راهم به بيداری در ســحرونماز شب توصيه می کرداو خوب ميدانســت كه پيامبراعظم فرموده اند: برشــما بادبه نمازشــب حتي اگريك ركعت باشد. زيرا انسان را از گناه باز ميداردو خشم پروردگاررا خاموش میكند و سوزش آتش را در قيامت دفع مينمايد.(۱(كنزالعمال ج۷ ص۷۹۱ ســيد خودرا شــاگردمکتب امام خمينی (ره) ميدانســت. اوپس ازآزادی ميدان تيرآبادان از تصرف دشمن، نام آن را به ميدان ولايت فقيه تغييرداد. هر چند برخی از فرماندهان نظامی با اينکار مخالف بودند. همزمان با ســيد مجتبی هاشــمی که درآبــادان جنگهای نامنظــم رارهبری ميکرد. شــهيد چمران در کل خوزستان، شهيد وصالی در سرپل ذهاب، گروه شهيد اندرزگو در گيلان غرب ودر بسياری از جبهه ها اين نحوه نبرد گسترش پيدا کرد و تا قبل از فتح خرمشهرادامه داشت. ادامه دارد..... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 8⃣1⃣ می خواستم از همان اول راستش را به حاجی بگويم و دل حاجی را به رحم بياورم، اما نتوانستم، فكر كردم بدجنسی است. گفتم: « حاجی من چند واحد ديگه پاس كنم، ميتونم فوق ديپلم بگيرم. حالا كه بعد از چند سال رشته م بازگشايی شده، اجازه بدهيد برگردم اصفهان.» حاجی زيرچشمی نگاهم كرد و تبسمی لب هايش را لرزاند، گفت «تو بايد بمونی، با من باشی. مگه نميگفتی می خوای با هم تا لبنان و فلسطين برویم، بريم قدس رو بگيريم؟ پس فكر دانشگاه رو بذار كنار. اصلا مگه نميخوای شهيد بشی؟» ديدم حاجی كوتاه نمی آيد، گفتم: «ببينيد! اصل قضيه خيلی هم دانشگاه و درس نيست. اين جا عقرب داره. يكی، دو تا هم نه. پريشب خودم يكيشان رو توی رخت خواب مهدی كشتم. از اون شب از ترس اين كه مبادا بچه رو عقرب بزنه خواب ندارم. تازه، الان هوا خنكه، فردا كه بهار بشه اين ها خوب چاق و چله ميشن، اون وقت ديگه از در و ديوار اين شهر عقرب ميباره.» حاجی ساكت بود و انگشت هايش انگار بين موهای پرپشت مهدی گير كرده بود، تكان نميخورد. بالاخره گفت «به خاطر چندتا عقرب ميخوای من رو تنها بذاری و بری ،با آن كه سرم زير بود حس كردم كنج چشم های حاجی چيزی برق زد. گفتم: «همين چند واحد رو بگذرونم، امتحاناتم كه تموم شد، بياييد دنبالم، با هم برميگرديم.» آمدم دانشگاه و به بدتر از عقرب دچار شدم. ديدم همان بچه هايی كه قبل از انقلاب فرهنگی با هم بوديم، بچه هايی كه ادعای انقلابی بودن داشتند، مذهبی بودند، همه شان سر حال و قبراق، كت و شلوارپوشيده سر كلاس نشسته اند. آن وقت حاجی می آمد جلو چشمم با چشم های قرمز، خاك آلود. بعد از هر عمليات كه می آمد اصرار ميکردم خودش را وزن كند، ميديدم هفت، هشت كيلو كم كرده. عمليات خرمشهر از شدت ضعف چند نفر زير بغلش را گرفته بودند و نصفه شب آوردندش خانه. به اين چيزها فكر ميكردم و آن آقايان را هم ميديدم، بی طاقت ميشدم، دلم ميسوخت، بيش تر كلاس هايم را نصفه می گذاشتم می آمدم خانه. حاجی كه زنگ ميزد، پشت تلفن گريه ميكردم، می گفتم «همين الان بايد بيايی خانه.» دارد........ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊