eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
647 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ تقدیم به مادران صبـــور شهدا:🌷 با قابِ عڪست دوستـی چند سالہ دارد حجم دلتنگـی اش را فقط عڪس هــا می‌دانند....😔🌷 می گفت:اوایلی که شهیدشده بود همه می گفتند شهدا زنده اند اما معنی این حرف رو نمی فهمیدم...🌷 یه شب سر دلتنگی خیلی بهش گله کردم باهاش حرف می زدم که چطور🌷 مراقب منی؟ چطور زنده ای اما نیستی؟ با گریه خوابم برد دیدم عباس بال داره هر کجا که من می رفتم همراهم میومد گاهی میومد کنارم کارمو راه می انداخت و میرفت آسمون....🌷 از خواب پریدم و گفتم: "وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللهِ اَمواتاً بَل أَحياء عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ" 🌷 شهادت: عملیات والفجر ۳، مهران 🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قیمت ندارد تو بگو این لحظه چند ؟! صلوات 🌹 ღ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عبدالحسين در بيمارستان مشهد بسترى بود و من هم نيز بستري بودم . گه گاه به او سر مىزدم ، از ناحيه سر مجروح شده بود، حالش خوب نبود، يك شب نزديك اذان صبح مادرش سراسيمه نزد من آمد و گفت : عبد الحسين حالش هيچ خوب نيست . سريعا بالاى سرش رفتم ، او را به نرده هاى تختش بسته بودند كه به زمين پرتاب نشود. گاهى تكان هاى شديدى مىخورد و سپس بىهوش مىافتاد. پزشك بالاى سرش آورديم ، با داروهاى آرام بخش تا حدودى آرام گرفت و بىهوش روى تخت افتاد. مدتى بعد ناگاه بلند شد و نشست و مرا صدا زد و گفت : «خاك تيمم بياور » مردد بودم بياورم يا نه ؟ چون بعيد مىدانستم وقت را درست تشخيص بدهد، به هر حال آوردم ، تيمم كرد، مهر خواست ، مهر را روى زانويش گذاشت ، تكبيره الاحرام بست ، با حالتى عجيب با خداى خود حرف مى زد، منتظر بودم سلام نماز را بدهد تا با او صحبت كنم ، قبول باشدى بگويم و از احوالش جويا شوم . نماز با تكبيره الاحرام شروع شد ولى با سلام تمام نشد، در نماز عشق عبدالحسين نزد معشوقش رفت و سلام نماز را در بهشت گفت . خاطره ای از شهید علی اکبر شیرودی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجامزارشهیدی درگلزار شهدای بهشت زهرای تهران است که وصیت کرده🌷 برروی مزارش هیچ ننویسندوهیچ عکسی نگذارندچون شرمنده🌷 دیگرهمرزمانش است که پیکرشان برنگشته است ومیخواهد گمنام بماند🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🍃 میگفت: من یک چیزی فهمیده ام...! خداشهادت را؛ همیشه به آدم هایی داده که در کار، سختکوش بوده اند...! 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
|💛| •◇ ◇• ما قطـعہ شـهدا رو واسہ لایو و سلفے و پست خواستیم..! ڪاش یڪ بار نگاه بہ قبرها میڪردیم یڪم ازتاریخ تولد و شهادت‌ها خجالت میڪشیدیم💔...| | دوستی با شهدا | 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Monajat - Hajmahdirasuli - Shab4moharam1440 - sarallahzanjan.mp3
12.34M
هواتو کردم... :)💚🍃 اسیر دردم بزار منم بیام حرم دورت بگردم🙃 . نزدیک سحر دل آرام کنید✨ 🎤- حاج مهدی رسـولی 🖤- . 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش رضا هست🥰✋ *اولین پاسدارے که او را اسیر و سرش را بریدند*🥀🖤 *شهید رضا رضائیان*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۰ تاریخ شهادت: ۲ / ۱۰ / ۱۳۵۹ محل تولد: اصفهان محل شهادت: سلمانیه 🌹همرزم←شهید محسن موهبت و رضا را اسیر کردند🥀رضا چون سپاهی بود و برچسپ سپاه روی سینه اش بود او را زجر دادند🥀افسر عراقی رضا را به پشت خواباند و دستور داد دستش را ببندند. ضربه ای ديگر با قنداقه تفنگ به سرش زدند رضا از حال رفت🥀اما هنوز بی هوش نشده بود *کارد را در گردنش فرو کردند و خون به بيرون فوران زد*🖤سربازان عراقی گاه جلوی چشمان خود را ميگرفتند که آن صحنه را نبينند.دستان خون آلود افسر هر لحظه بيشتر قوت ميگرفت *اصرار داشت که سر رضائيان را از بدن جدا کند*🥀 محسن دست و پا زدن رضا را ميديد و ديگر درد خودش را فراموش کرده بود. دستان بسته اش سعی در آزاد شدن داشت اما بی فايده بود🥀کارد افسر کُند بود و نميتوانست کارش را به راحتی انجام دهد🥀 *افسر عراقي اصرار داشت که گلوی رضا را گوش تا گوش ببرد*🥀خون زمين اطرافش را رنگين کرده بود🖤 ديگر چاره ای جز جدا کردن سر رضا نداشت *با يک فشار ديگر کار را تمام کرد و سرش را از بدن جدا نمود🥀و سرش را برای صدام بردند*🥀🖤 برادرش علی در سال ۶۳ بعد از او به شهادت رسید🕊️در نهایت رضاے ۱۹ ساله *با پیکری بی سر*🥀به وطن بازگشت🕊️🕋 *شهید رضا رضائیان* *شادی روحش صلوات* 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
_کجایۍپس‌چرادستمو‌نمیگیرے؟؟؟ من‌کہ‌بهت‌گفتم‌ازاین‌زمین‌بدم‌میاددلم‌آسموݧ‌میخواد🌱 +مݧ‌همینجام‌درست‌کنارت✨ _چراگفتي‌ولۍ... +ولی کارات زمینیهـــ🖤 ...🕊 ♥️ روزتون شهدایی🌤 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6001110000267691621.mp3
1.95M
🗣✨ وقتےشما‌از‌این‌وان‌طعنه‌میخورید و‌لاجرم‌به‌گوشه‌اتاق‌پناه‌میبرید..😔 وباعکس‌های‌ما‌سخن‌میگویید و‌اشڪ‌میریزید.. به‌خدا‌قسم‌این‌جا‌کربلامیشود..💔 و‌برای‌هریڪ‌از‌غم‌هایِ‌دلتان این‌جا‌تمام‌شهیدان‌زار‌میزنند.....(: !🌱 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#⃣خاکریز خاطرات 🔸طنز جبهه🔸 ⚡️شیطنت های انفجاری⚡️ 🖊از اوایل جنگ با وجود کم بودن سن و سالش در جبهه حضور داشت به عنوان فرمانده گروهان چهره‌ی شناخته شده‌ای بود. در گردان کمیل لشکر المهدی (عجل الله تعالی فرجی الشریف) و سپس گردان ابوذر حضور فعال داشت. این فرد اصغر خراس بود. نامش با تله‌های انفجاری و اقدامات جسورانه عجین شده بود. هر یک از بچه‌ها که به او نزدیک می‌شد از شیطنت‌های او در هاله‌ای از ترس و ابهام به سر می‌برد. اگر کسی قصد وارد شدن به چادر یا اتاق او را داشت، برای اینکه در دام تله‌های انفجاری او گرفتار نشود، باید با دقت همه زوایا و خفایای چادر او را بررسی می‌کرد ، بعد وارد می‌شد. چرا که او تله‌های انفجاری خفیفی به کمک چاشنی مین کار گذاشته بود که در صورت منفجر شدن مانند بمب واقعی صدا تولید می‌کرد و حسابی طرف مقابل را می‌ترساند. حتی اتفاق افتاده بود که وی  کتابی را به دوستانش هدیه داده بود. پس از باز کردن، کتاب منفجر شده و بچه‌ها حسابی ترسیده بودند. او در انفجار و تخریب متخصص واقعی بود. بارها کارهایی را به صورت ابتکاری انجام داده بود که هم برای نیروها جالب بود و هم یک نوع آموزش تخریب محسوب می‌شد. کارهای او در آموزشها و مانورها کاربرد فراوان داشت. اگر چه دست ساخته‌های او در بسیاری از موارد باعث وحشت بچه‌ها می‌شد ولی در عین حال آنها از کارهای جالب او به وجد می‌آمدند و چیزهای بسیاری را از او می‌آموختند. این رزمنده متفکر و شجاع در نهایت در یکی از مانورهای بسیج به درجه رفیع شهادت نائل آمد و دوستانش را در سوگ خود نشاند. روحش شاد. __________ منبع: مسعود فرشیدنیا ، 📚کتاب گردان ابوذر ۱ ، انتشارات بونیز، ۱۳۹۰ «حماسه و شوخی های رزمندگان گردان ابوذر لشکر ۳۳ المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من دقایقی رانميشناختم ؛ ولی هر روز ميديدم که کسی می آيد و چادرها و آبگير ها را تر و تميز ميكند . با خودم فکر ميکردم كه اين شخص فقط چنين وظيفه ای دارد . يک روز هر چه چشم به راهش بودم تا بيايد و باز به نظافت و انجام وظايفش بپردازد ، پيدايش نشد و احساس کردم که او از زير کار شانه خالی ميکند . از اين رو ، خود به سراغش رفتم و گفتم: چرا امروز نيامدی؟! او در پاسخ گفت: چشم الان می آيم . مجاهدينی که نظاره گر چنين صحنه ای بودند سخت ناراحت شدند و گفتند ، تو چه ميگويی؟ او فرمانده لشکر است . من که از اين نظر احساس شرمندگی ميکردم ؛ در صدد عذر خواهی برآمدم . اما او بود که کريمانه و با متانت گفت: اشكال ندارد . و با خنده از کنار ماجرا گذشت...... 🌷شهید اسماعیل دقایقی🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا