eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋ *شهیدی که آرزو داشت روز عاشورا عاشورایی شود*🕊️ *سردار شهید محمد تکلو*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۶ / ۱۳۶۵ محل تولد: همدان / ملایر / بیغش محل شهادت: جزیره مجنون 🌹همرزم← نامش محمد بود، محمد تکلو🌷 معاون گردان ۱۵۴ حضرت علی اکبر (ع) لشکر انصارالحسین (ع) همدان. *در ۱۷ سالگی به جبهه رفت*💥 در ۱۹ سالگی ازدواج کرد 💐 *۲۱ سال بیشتر نداشت که در ۲۱ شهریور ۱۳۶۵ در جزیره مجنون پرواز کرد🕊️ او نيمی از قرآن را حفظ بود*🌷و می‌گفت: «برای من که در ميدان جنگ هستم و هر لحظه امکان دارد مجروح شوم يا اسير و يا شهيد🕊️ *بهترين مونس من در روی تخت بيمارستان یا در اسارت و يا در خانه‌ی قبر، قرآن است*🌷انس و تلاوت قرآن انسان را از آلوده شدن به گناه🔥حفظ می کند.»⭐ همرزم← آرزویی داشت که همیشه به زبان می آورد. می‌گفت: *«می‌خوام روز عاشورای امام حسین علیه السلام عاشورایی بشم.»🏴 روز عاشورا، جعبه‌های مهمات را جابه‌جا می‌کرد، که صدای انفجار بلند شد!💥 وقتی گرد و غبار خوابید سرش از تنش جدا شده بود🥀🖤 او روز عاشورا عاشورایی شد*🏴 و به آرزویش رسید🕊️🕋 *عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است* *دادنِ سر نه عجب، داشتنِ سر عجب است* *سردار شهید محمد تکلو* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
💐🌾🌿💐🌾🌿 🌿💐🌾 🌾🌿 💐 💐پیرزن عراقی که برای شهدا مادری کرد.💐 راوی:حسین عشقی" فرمانده قرار گاه عملیاتی کمیته جستجوی ستاد کل نیروهای مسلح" بسم الله الرحمن الرحیم روز ۲۹ اسفند ماه سال ۹۳ که روز جمعه بود ، ما با گروه تفحص از الاماره راه افتادیم به سمت منطقه زبیدات. همین که به اصطلاح تفریحی باشه برای بچه ها و هم اگر شد کاری را هم انجام داده باشیم. وارد منطقه ای شدیم که میدان مین وسیعی بود، در قسمتی که به اصطلاح کمتر آلوده بود پیاده و مستقر شدیم ، تعدادی از بچه ها شروع کردند به آماده کردن ناهار و غذا و من و بقیه در میدان مین و اطراف شروع کردیم به گشت زنی برای شناسایی. الحمدلله اون روز با توسل به آقامون امام زمان (عج) که روز جمعه، روز خاص ایشان است دو شهید پیدا کردیم جالب اینکه یکی از این دو شهید پیشانی بند یا مهدی ادرکنی (عج) داشت و شهید دیگر هم پشت پیراهنش یا بقیه الله (عج) نوشته بود. ظهربچه ها (جا تون خالی) مرغ کباب کرده بودند و یک مقداری از غذا باقی موند. در واقع مقداری از گوشت اضافه اومد که هنوز کباب نشده بود. آشپزمون گفت که این گوشت رو کباب نکنیم ببریم الاماره برای شام. یک دفعه به ذهنم رسید که شاید یکی رو تو جاده پیدا کردیم که گرسنه باشه ،گفتم کباب کنیم بذاریم تو ماشین تو راه به یک نفر میدیم. رفتیم در روستای زبیدات یک بنده خدا بود که بر اثر انفجار مین هم انگشتان دستش قطع شده بود و هم نابینا شده بود. غذا رو به ایشون دادیم همین که غذا رو بهشون دادیم به ما گفت : حالا که غذا رو دادید یه خبری رو به شما میگم ما رو کشید بیرون از مغازه و جایی خلوت. گفت، خانم سالخورده ای اومده اینجا مهمونی خانه ی شیخ عشیره . یک اطلاعاتی در مورد شهدا دارد. رفتیم این خانم را پیدا کردیم این خانم گفتند ، بله این قضیه درست است سوار ماشین شد و ما رو به جایی برد که شهدا آن جا بودند. این خانم خودش شهدا رو در زمین کشاورزی اش تدفین کرده بود ، خوب شاید در حالت عادی ما هیچ وقت اونجا نمی رفتیم چون منطقه ای بود خارج از مناطق عملیاتی ، حالا این شهدا شاید اسیر شده بود و بردن اونجا دفنشون کردن شاید هم اتفاق دیگری افتاده، من نمی دونم چطوری منتقل شدند اون جا. اون خانم تعریف می کرد وقتی من این شهدا پیدا کردم پراکنده بودند من همون جور که اینها رو جمع می کردم گریه می کردم و یاد مادرشون افتادم و گفتم که من براتون مادری می کنم و میگفت من چند شب شام نذری دادم برای این شهدا. وقتی پیکر شهدا را بیرون آوردیم آن زن مدام خدا رو شکر می کرد و می گفت: بالاخره امانتی بود نزد من و این امانت رو دارم به ایرانیان بر می گردونم و تحویلشان می دم . 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
💐ازدواج به سبک شهیدفتح الله ژیان پناه 💐 سفره عقدمان با همه سفره ها فرق داشت!به جای آینه شمعدان،تفسیر المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم! برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بپزیم.می گفت: ((حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چگونه شب عروسیم چنین غذای گران قیمتی بدهم؟!)). برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم.وقتی برنج ها را می دادیم.فتح الله می گفت: این هدیه امام خمینی(ره) است. 💐راوی:همسرشهیدفتح الله ژیان پناه💐 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 7⃣ نه اينکه چون برادر من است بگويم. اين را تمام رفقايش ميدانند که علي عباس چگونه فردي بود. از مهمترين ويژگيهاي او اخلاص او بود. سخت است و مشکل که کسي، يا خودش را يا ديگري را مخلص خطاب نمايد. مخلص يعني همه چيز براي خدا انجام دهيم و فقط رضا و خشنودي خدا در نظر باشد. علي عباس همه کارهايش براي خدا بود. رفتارش با دوست، برخوردش با دشمن براي خدا بود. گوش ميکرد براي خدا، نصيحت ميکرد براي خدا، کمک ميکرد براي خدا، احترام ميکرد براي خدا و... خلاصه همه کارهايش براي خدا بود. با آنکه مظلوم و کم حرف و سا کت و مودب بود، اما به موقع هم شجاع و نترس بود. هم در امر به معروف و نهي از منکر، هم در دفاع مقدس وجبهه، او جدي جدي بود. اهل شوخي و وقت تلف کردن نبود. در عين حال هميشه متبسم و خوشرو بود. با گذشت ومهربان بود. خوش قلب و رئوف بود، به خصوص با پدر و مادر و برادران و اقوام. کم حرف و پرکار و پرتلاش بود. با همت و با غيرت و مصمم و با اراده بي باک بود. در تحصيل و کار و زندگي، چه در بسيج و چه در جبهه و پشت جبهه، در شهر و دانشگاه کارش را به خوبي انجام ميداد. از مشخصه هاي بارز او بصيرت بود. اهل تعريف از خود نبود. غرور و خودپسند در او راه نداشت. اگر کاري براي کسي انجام ميداد حرفي نميزد و منت نميگذاشت. انتظار بيجا از کسي نداشت. به شدت از غيبت دوري ميکرد. کسي را به زحمت نمي اندخت. اهل ظلم وستم نبود. بر نفس و هوي و هوس غلبه کرده بود. اهل ماديات دنيا نبود. با معرفت و شناختي که از خداوند بزرگ بر اثر تقوا و اخلاق خوب و مطالعه و علم پيدا کرده بود، عاشق خدا شد. آري خدا را واقعا دوست داشت. براي شادي مردم خدا را غضبناک نميکرد. دل کسي را نميشکست. کسي را مسخره نميکرد، حتي به شوخي دروغ نميگفت. ريا کار و چاپلوس نبود. او به جز خداوند بزرگ، از هيچ کس و هيچ چيز نميترسيد. با اينکه در زندگي او مشکلاتي وجود داشت اما هيچگاه نديدم که گله و شکايتي بکند. راضي بود به رضاي خدا. اين اواخر ديگر تحمل دوري محبوبش يعني خدا را نداشت. تا اينکه خدا هم او را دعوت کرد و به آرزويش رسيد. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 8⃣ باايشان از سال 59 تا64 ارتباط داشتم و با او صميمي بودم. ايشان دو ميداني کار ميکرد و استعداد عجيبي داشت. ولي قطع نظر از ورزش دو، علي عباس هنوز محاسن نداشت ولي بچه ها را هدايت ميکرد. در زمينه مسائل ديني با دوستانش صحبت ميکرد و به آنها ميگفت: شما بايد از امام تقليد کنيد و از امام خيلي براي بچه ها تعريف ميکرد. هم سن و سالهاي او هنوز اهل نماز نبودند، ولي ايشان بچه ها را به مسجد دعوت ميکرد و خيلي خوب با بچه ها رفيق ميشد و آنها را هدايت ميکرد. علي عباس خوش سخن بود. همه دوستش داشتند. وقتي موقع اذان ميشد و ما براي تمرين آمده بوديم، در خود استاديوم نماز ميخواند و ميگفت: اگر به مسجد نميتوانيم برويم بايد در همين استاديوم نماز بخوانيم. کارهاي او براي ما هم آموزنده بود. ايشان هميشه با وضو وارد استاديوم ميشد. بچه ها همه دوستش داشتند هيچ کدام از بچه ها هم سنخ عباس نبودند. آنها هم خوب بودند ولي هيچ کدام به پاي ايشان نميرسيدند. ايشان براي بچه هاي شهر خودش يا بهتر است بگوييم کل ايران يک اسطوره شد. او بعدها دانشجو و همزمان طلبه شد، در آن موقع يک ورزشکار با عنوان کشوري هم بود. علي عباس در همه زمينه ها موفق بود. خداوند ميگويد: اگر عاشق کسي شوم او را پيش خودم ميبرم و ميکشمش چون ديگر جايگاهي در اين دنيا ندارد. عواملي که باعث شد علي عباس به اين مقامات برسد و بعد هم مقام والاي شهادت را کسب کند، اول خانواده، دعاي پدر و مادر، بعد عزت اکتسابي و زحمات خود اوست. ببينيد، علي عباس به نامحرم نگاه نميکرد. در خيابان سرش پايين بود. وقتي به مسابقات خارج از استان ميرفتيم، خوب يادم هست که همه بچه ها به دنبال تفريح ميرفتند ولي علي عباس در اول وقت نماز ميخواند و از اين خلوت با خدا لذت ميبرد. اينها باعث ميشود که خداوند او را انتخاب کند. اما براي من عجيب بود. سال بعد وقتي ايشان به جبهه رفت هر دو بار مجروحيتش از ناحيه پا بود. با توجه به اينکه ايشان نايب قهرمان رشته دوميداني کشور بودند، اين امر سبب شگفتي من شد. او ديگر نتوانست ورزش دوميداني را ادامه دهد. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 9⃣ تشخيص دادم که در دو ميداني ميتواند موفق شود. براي همين انتخاب شد. تشخيص من درست بود و او خيلي زود تواناييهاي خودش را نشان داد. از بين دانش آموزان خرم آبادي رتبه اول را کسب نمود و براي مسابقات استاني که در بروجرد برگزارميشد انتخاب شد. در آن مسابقات هم نفر دوم شد. با وجود سن کمي که داشت، والايي شخصيت در وجودش موج ميزد. او جزو انجمن اسلامي مدرسه بود و ايشان گروه را اداره ميکرد. براي همين روحيه مديريتي خوبي داشت. سخت ترين تمرينات دو ميداني را علي عباس اداره ميکرد. يقين دارم که افراد سخت کوش ميتوانند موفق شوند و علي عباس اينگونه بود. هميشه در تمرينات سعي ميکرد با وضو وارد شود. روزها گذشت تااينکه به مسابقات جوانان کشور اعزام شديم. او توانست مقام دوم جوانان کشور در استان چهارمحال بختياري را به دست آورد. ديگر تمام اعضاي تيم او را به عنوان بهترين دوست قبول داشتند. در اردوها که ميرفتيم علي عباس را انتخاب ميکرديم براي پيش نماز، چون واقعاً اخلاص داشت. به هر حال ايشان در ورزش سرآمد شد. يادم ميآيد که دوي صد و ده متر با مانع را انتخاب ميکرد. دو بامانع يکرشته بسيار سنگين است. اما به خوبي از عهده کار و تمرينات بر ميآمد. در مسابقات زيادي شرکت ميکرد. در مسابقات آموزش و پرورش رتبه اول آورد. مسابقات جوانان در رشت شرکت کرد و مقام اول مسابقه صد و ده متر با مانع را کسب کرد. بار ديگر شرکت کرد و رتبه دوم را کسب کرد. آنقدر تواضع داشت که هر موقع با او صحبت ميکردم سرش را پايين ميانداخت. هيچ وقت کلمه نه در زبان ايشان نبود. اگر کاري هم مشکل و سخت طاقت فرسا بود انجام ميداد. در تمرينات، هميشه با جان و دل ميدويد و زحمت ميکشيد. تمرينات را کامل انجام ميداد. هدفش را دنبال ميکرد. به بنده ميگفت: من هم از نظر روحي بايد پرورش پيدا کنم و هم از نظر جسمي که بتوانم روي آن عقايدم وآن نظرياتي که دارم انشاالله به نتيجه برسانم. سخت کوشي را سر لوحه کارهايش قرارداده بود که باعث موفقيت او ميشد. يادم ميآيد در مسابقات جوانان در رشت، که ايشان موفقيتهاي خوبي کسب کرد، بچه ها را کنار دريا برديم براي تفريح و شنا، ولي ايشان دوست نداشت توي آب بيايد و لخت شود. با اينکه همه مرد بوديم و همسن و سالهاي خودش بودند، ولي حجب حيا داشت. بنده اصرار داشتم که تني به آب بزند، به هر حال به سختي ايشان قبول کرد و وارد آب شد وشنا کرد. اردو که ميرفتيم بچه ها در غذا خوردن اسراف ميکردند. اما ايشان با رفتارش به آنها ميفهماند که نبايد بيش از اندازه غذا بگيريم و اسراف کنيم. بعضي مواقع ميديم که ايشان نان خالي ميخورد! وقتي ميگفتم چرا؟ ميگفت دوست دارم. غذاها را زياد دلچسب و با حالت ولع جواني نميخورد! با رفتارش نشان ميداد که بچه ها عبادت کنند و خدا را فراموش نکنند. کلام حضرت علي (ع)را سر لوحه کار خودش قرار ميداد. هميشه کلمه ياعلي روي زبانش بود. در زمان جنگ به جبهه اعزام شد. وقتي برگشت نرمش وتمرين را فراموش نميکرد. ايشان در جبهه دو بار مجروح شد ولي باز ميآمد و تمرين ميکرد. ترکشهايي که در پايش بود اذيتش ميکردند ولي با همان مجروهيت که داشت باز هم در مسابقات شرکت ميکرد. حتي دو با مانع که خيلي سنگين است مخصوصاً براي کسي که مجروح شده باشد. يادم هست پاي ايشان مجروح شده بود. باهاش شوخي ميکردم و ميگفتم اون پاهات که مانع ها رو رد ميکرد رو چکار کردي؟! ديگه تو بايد تو مسابقات معلولين شرکت کني و... او هم ميخنديد. ارادت خاصي به ائمه اطهار (ع) داشت. در اکثر برنامه هاي مذهبي شرکت ميکرد. يکبار در راه برگشت از مسابقات، با اصرار به زيارت حضرت معصومه (س)رفت. از آنجا براي من تسبيحي آورد. تسبيح رو به سوتم وصل کردم، به نشان اهميت تربيت جسم درکنار تربيت روح. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 🔟 سال 61 بود. بنده در عقيدتي سياسي سپاه خرم آباد مشغول فعاليت بودم. يک روزديدم جواني خوش سيما از درب پادگان وارد شد. و بسيار مخلصانه و مودبانه شروع کرد به سلام عليک کردن. آنقدر متواضع و با خلق نيکو برخورد کرد که در اولين باري که او را ديدم شيفته اخلاقش شدم. نگاه معنوي او رابط آشنايي ما شد. ايشان واقعاً در عمل مربي اخلاق بود. هر وقت که با او روبرو ميشديم، سلام کردن سبقت ميگرفت. بعد از گفتن سلام، دو دستش را دراز ميکرد و هميشه با دو دست، دست ميداد و حال و احوال ميکرد. موقع خداحافظي هم به همين صورت بود. نهايت ادب را رعايت ميکرد. بين تمام بچه هاي سپاه و بسيج محبوب بود. هيچ موقع علي عباس را غمگين نديدم، يعني اگر غمي هم داشت در چهره اش هويدا نبود. چهره اش را هميشه شاداب و سرحال و با تبسم دائمي بر لبهاي نازنينش به ياد دارم. هميشه ذکر ميگفت. "صلوات يا سبحان الله، لا اله الا الله، الحمدالله و يا الهم اغفر للمومنين والمومنات ..." بيشتر مواقع اولين کسي بود که وارد مسجد ميشد و ذکر را شروع ميکرد و نماز مستحبي ميخواند. دستانش رو به آسمان و چشمانش اشک آلود بود. آخرين کسي بود که از مسجد خارج ميشد. بارها ديده بودم که از خوف خدا گريه ميکرد. ما را به ياد آخرت مي انداخت. از اين بنده واقعاً خوب خدا کوچکترين لغزشي نديدم. در محل سپاه يا در بسيج هيچ گاه نديم شوخي بيجا کند. با صداي بلند نميخنديد. در جمع کم حرف ميزد و حرف کسي را اصلا قطع نميکرد. اصلا اهل تکبر نبود. آخرين کسي بود که در جمع صحبت ميکرد. منتظر ميماند دوستان صحبت کنند، بعد اگر لازم ميديد صحبت ميکرد. اگر از او سوالي ميشد. فکر ميکرد و جواب ميداد. اگر بلد نبود ميگفت: بعداً جواب ميدهم. ٭٭٭ از علي عباس يادداشت هايي با قلم نازنين خودش دارم که چند حديث قدسي را نوشته است: پروردگار عالم ميفرمايند: اگر آنهايي را که به من پشت کرده اند، ميدانستند چطور چشم به راهشان نشست هام و چطور اشتياق برگشتن آنها را دارم اگر اين را ميدانستند بندگان من از شوق من ميمردنند و بندبند بدنشان جدا ميشد. بنده ي من، به حقي که تو بر من داري من دوستت ميدارم. تو هم به حقي که بر تو دارم دوستم داشته باش که هيچ دوستي بهتر از دوستي من و تو نيست. باز در نوشته هايش اين بوده که حديثي از امام باقر (ع)نوشته: از جمله اوقات شريف، مابين طلوع فجر تا طلوع صبح است. در بعضي اخبار به فرموده امام باقر (ع)آمده است که ابليس، در اين ساعت يعني بين طلوع فجر تا طلوع آفتاب لشکر خودش را بسيج ميکند که انسانها را منحرف کند،بعضيها نماز نخوانند و در خواب بمانند. و خواب در اين وقت مکروه است چرا؟ چون خدا نفرت دارد از کسي که در اين هنگام بخوابد و زمين ناله ميکند به عرش پروردگار عالم. و اگر کسي در اين لحظه بخوابد خواب او خواب شومي است. علي عباس خودش به اين حديث ها عمل کرده بود. واقعاً به اين نوشته ها خودش عمل میکرد. ما صبح ها ميديديم هر وقت در محل بسيج حضور داشت، اولين فردي بود که براي نماز صبح بلند ميشد و بعد از نماز صبح ورزش ميکرد و ديگران را هم تشويق به ورزش ميکرد. ميگفت کمتر استراحت کنيد و بخوابيد. بيشتر به امورات معنوي بپردازيد . گاهي که وضو ميگرفت در کنار او بودم. در حين وضو دعاي وضو را ميخواند و ميگفت: خدايا صاحب ما تويي پس درود فرصت بر محمد(ص)و آل او. وقتي آب بر روي دست راستش مي ريخت ميگفت: خدايا به حق پيامبر عظيم شأن (ص)فرداي قيامت نامه اعمال مارا به دست راست ما بده. وقتي آب را روي دست چپشان ميريخت ميگفت: خدايا به حق پيامبر عظيم الشأن(ص) نامه اعمال ما را فرداي قيامت به دست چپ ما مده. ايشان راه رفتنش ذکر بود. صحبت کردنش با ديگران درس بود. رفت آمد ايشان، هميشه با افراد خوب بود و افراد بد را هميشه امر به معروف ونهي از منکر ميکرد. علي عباس نماد يک شيعه واقعي بود که مورد نظر امام عصر (عج) ميباشند. نه تنها من که تمام دوستانش اقرار دارند و ما در اين شخص ميديديم که اگر در صحنه کربلا ميبود، به يقين جزو شهداي کربلا قرار ميگرفت. هميشه ميگفت: ما کربلا نبوديم تا امام حسين (ع) را ياري کنيم، ولي امروز فرزند او را حضرت امام خميني را ياري خواهيم کرد. علي عباس به حرفها و دانسته ً هايش کاملا عمل ميکرد و خدا هم مسير صحيح بندگي را در مقابلش قرار ميداد. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 1⃣1⃣ سال 1361 بود. برادرهاي بزرگ تر خانواده جبهه بودند. علي عباس با توجه به پيام امام (ره)که فرمودند: جبهه نبايد خالي بماند و توسط جوانان بايد پر شود. خيلي تلاش کرد تا مانند برادرهايش به جبهه برود. از مدتي قبل با برادران سپاه خرم آباد همکاري داشت. پاييز سال 1361 بعد از مدتها پيگيري علي عباس به عنوان نيروي بسيجي براي اولين بار به جبهه اعزام شد. اين در زماني بود که سال سوم دبيرستان را تازه آغاز کرده بود. قبل از آن علي عباس تاکيد داشت که برادرهاي کوچکتر همراه او در برنامه هاي بسيج، جلسات قرآن و درکارهاي مذهبي و انقلابي شرکت کنند. معلمها خانواده ما را کامل ميشناختند. به اين دليل به ما اجازه شرکت در اين کارها را ميدادند. يکي از معلمها ميگفت حسين پورها از نسل امام حسين (ع)هستند. برادر اسدي خاطره اولين اعزام علي عباس را اينگونه ميگويد: آشنايي من با علي عباس زماني شروع شد که در پادگان امام حسين (ع)منتظر اعزام به جبهه بوديم. آن موقع وسيله نقليه خيلي کم بود و همه رزمنده ها شوق رفتن به جبهه داشتند. از صبح منتظر بوديم و شروع به مداحي و سينه زدن کرديم و ميگفتيم:آماده ي اعزاميم. تا اينکه حدود ساعت 5 عصر اعزام شديم. با چند ميني بوس کهنه، ولي برايمان فقط رفتن مهم بود، گروه ما حرکت کرد تا اينکه به خرمشهر رسيديم. به پادگان شهيد رجايي رفتيم. آشنايي ما از آنجا شروع شد و خدا را شکر سه ماه در کنار هم بوديم. علي عباس از نظر اخلاق داراي درجات عالي بود. بيشتر سکوت ميکرد. هميشه لبخند بر چهره داشت. بسيار آرام و متين بود. به او غبطه ميخورديم. نماز را هميشه اول وقت ميخواند. ايشان تعقيبات نماز را با صداي بلند ميخواند. واقعاً چهره و شمايل شهدا را داشت. در منطقه همه يک جور فکر ميکرديم. گوش به فرمان فرماندهي بوديم. با هم يک دل بوديم و يک رنگ. اعتراض به هيچ چيز نداشتيم. اگر غذا يا اينکه امکانات کم بود، اگر به بدترين منطقه عملياتي ميرفتيم و سرماي استخوان سوز و گرماي شديد داشت، باز تحمل ميکرديم و صدايمان در نميآمد. ولي با همه سختيها از عمق وجود با هم وحدت داشتيم. خودمان را از نظر معنوي با يکديگر مقايسه ميکرديم، نه مادي! نه با مال پدر! نه با ماشين، خانه و... 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 2⃣1⃣ دي ماه سال 1361 بود. در اطراف ساحل خرمشهر مستقر بوديم. يک روز به سمت گمرک خرمشهر رفتيم، کشتي ِ هاي ژاپني را ديديم که آنجا به گل نشسته بودند. جنگ باعث شده بود که ديگر آنجا فعاليت نداشته باشند. از اين که اينگونه اقتصاد کشور به هم ريخته ناراحت شديم. ارتش عراق استحکامات خيلي قوي داشت. سنگرهايشان خيلي محکم بود. جاي پاي غواصان را کنار ساحل ميديديم. فرمانده ما جناب آقاي سياوش جاني مسئوليت خاصي نسبت به بچه ها داشت. از روي اسکله وارد يک لنج شديم. آقاي جاني نگذاشتند ما ايستاده باشيم، چون در تيررس عراقيها قرار داشتيم. همان موقع عراقيها متوجه حضور ما شدند. چند خمپاره به سمت ما شليک کردند. خمپاره ها به اطراف لنج و اسکله خورد. فاصله بين شناور و ساحل حدود 50 متر بود. اين مسير هيچ پوششي از نظر امنيتي نداشت و ما ميبايست اين مسير را طي کنيم و به سمت سنگرهاي پدافندي گمرک خرمشهر برگرديم. يکي يکي شروع کرديم به دويدن. خودمان را به سنگرها رسانديم. نوبت به علي عباس رسيد. دقيقاً به ياد دارم که علي عباس با سرعت و دقت از سمت اسکله به سمت سنگر دويد. من همينطور از داخل سنگر به او نگاه ميکردم. همان موقع دوتا خمپاره به سمت چپ اسکله و در نزديکي علي عباس خورد. فواره آب بلند شد. خوب نگاه کردم. علي عباس هنوز در حال دويدن بود. خوشحال بودم که سالم است. همينطور که با سرعت ميدود، يکباره به تلو تلو خوردن افتاد. حدس زدم ترکش خورده. رنگ از چهره ام پريد. داد زدم و به آقاي جاني گفتم: سياوش، عباس ترکش خورده. سياوش باور نکرد. وقتي که آن طرف سنگر رفت متوجه شد که علي عباس قادر به حرکت نيست و افتاده. نفر بعد، من بودم. آن فاصه کوتاه را دويديم. ديديم علي عباس قادر به حرکت کردن نيست. با دوستان ديگر که آنجا بودند ايشان را به داخل سنگر منتقل کرديم. ترکش به هر دو پاي او خورده بود و خونريزي شديدي داشت. سريع او را به داخل آمبولانس برده و او را به بيمارستان طالقاني آبادان منتقل کرديم. خدا را شکر وضعيت او خوب بود. در بيمارستان بيشتر کادر و پرسنل، خانمهايی بودند که في سبيل الله و بسيجي آمده بودند و آنجا خدمت ميکردند. من تا ساعت 11 خدمت ايشان بوديم. از بيمارستان که برگشتم تا خرمشهر وسيله نقليه اي پيدا نکردم و پياده برگشتم. اما خوشحال بودم که بهترين دوستم در سلامت است. يكي از دوستانش ميگفت: علي عباس مجروح شده و از جبهه برگشته بود. در ميدان شهداء با ايشان برخورد کرديم و تا اواخر خيابان مطهري با هم رفتيم. در طول مسير احساس كردم ايشان ابهت خاص عرفاني پيدا كرده. کم حرف شده بود. ما به خودمان اجازه نميداديم که صحبت کنيم و واردبحثهاي حاشيه اي شويم. در اين بيست دقيقه اي که با هم بوديم يک کلام عادي و لغو و بيهوده در طول مسير از علي عباس نشنيديم. واقعاً از لحاظ اخلاقي الگو بود. بار معنوي خاصي در حرکات و حتي سكوتش بود. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۷ شهریور ۱۳۹۹