رفاقت با شهدا
ی خورشید دیگر تکمیل شده است و حاج حسین دهان را می برد سمت لحد و می گوید : «محمدرضاجان! بابا! نگران نباشی ها! امام حسین هم سر نداشت »
اینجا هم حاج حسین ، جدا نمی شود از کربلا. از عشقی که هستی اش را فرا گرفته است وحاج حسین حکایت رجعت سر را دو سال بعد برای فرزندانش اقرار می کند.
حاج حسین شیشه عطر است
حاج حسین ، شیشه عطر است. دهان که به روضه باز می کند، زمین و زمان می گرید و این سوز و این نفس یقینا هدیه ای است آسمانی که می سوزد و می سوزاند.
راستی! همسرش هنوز گاهی می رود گوشه ای و عکس هایی را که از جنازه محمدرضایش قایم کرده است ، نگاه می کند و اشک می ریزد.
«مجمع علمداران سفینة النجاة.ع.»🏴
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
بسم الله الرحمن الرحیم
چند خانم رفتند جلو سوالاتشان رو بپرسند. در تمام مدت سرش رو بالا نیاورد...
نگاهش هم به زمین دوخته بود.
خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو اونقدر سرت پایینه نگاه هم نمیکنی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک و متعصبی و اثر حرفات کم شه!
گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند!
شهید_عبدالحمید_دیالمه
درس_اخلاق
شادی روح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*شهیدی که آرزو داشت روز عاشورا عاشورایی شود*🕊️
*سردار شهید محمد تکلو*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۶ / ۱۳۶۵
محل تولد: همدان / ملایر / بیغش
محل شهادت: جزیره مجنون
🌹همرزم← نامش محمد بود، محمد تکلو🌷 معاون گردان ۱۵۴ حضرت علی اکبر (ع) لشکر انصارالحسین (ع) همدان. *در ۱۷ سالگی به جبهه رفت*💥 در ۱۹ سالگی ازدواج کرد 💐 *۲۱ سال بیشتر نداشت که در ۲۱ شهریور ۱۳۶۵ در جزیره مجنون پرواز کرد🕊️ او نيمی از قرآن را حفظ بود*🌷و میگفت: «برای من که در ميدان جنگ هستم و هر لحظه امکان دارد مجروح شوم يا اسير و يا شهيد🕊️ *بهترين مونس من در روی تخت بيمارستان یا در اسارت و يا در خانهی قبر، قرآن است*🌷انس و تلاوت قرآن انسان را از آلوده شدن به گناه🔥حفظ می کند.»⭐ همرزم← آرزویی داشت که همیشه به زبان می آورد. میگفت: *«میخوام روز عاشورای امام حسین علیه السلام عاشورایی بشم.»🏴 روز عاشورا، جعبههای مهمات را جابهجا میکرد، که صدای انفجار بلند شد!💥 وقتی گرد و غبار خوابید سرش از تنش جدا شده بود🥀🖤 او روز عاشورا عاشورایی شد*🏴 و به آرزویش رسید🕊️🕋
*عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است*
*دادنِ سر نه عجب، داشتنِ سر عجب است*
*سردار شهید محمد تکلو*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💐🌾🌿💐🌾🌿
🌿💐🌾
🌾🌿
💐
💐پیرزن عراقی که
برای شهدا مادری کرد.💐
راوی:حسین عشقی" فرمانده قرار گاه عملیاتی کمیته جستجوی ستاد کل نیروهای مسلح"
بسم الله الرحمن الرحیم
روز ۲۹ اسفند ماه سال ۹۳ که روز جمعه بود ، ما با گروه تفحص از الاماره راه افتادیم به سمت منطقه زبیدات. همین که به اصطلاح تفریحی باشه برای بچه ها و هم اگر شد کاری را هم انجام داده باشیم. وارد منطقه ای شدیم که میدان مین وسیعی بود، در قسمتی که به اصطلاح کمتر آلوده بود پیاده و مستقر شدیم ، تعدادی از بچه ها شروع کردند به آماده کردن ناهار و غذا و من و بقیه در میدان مین و اطراف شروع کردیم به گشت زنی برای شناسایی. الحمدلله اون روز با توسل به آقامون امام زمان (عج) که روز جمعه، روز خاص ایشان است دو شهید پیدا کردیم جالب اینکه یکی از این دو شهید پیشانی بند یا مهدی ادرکنی (عج) داشت و شهید دیگر هم پشت پیراهنش یا بقیه الله (عج) نوشته بود.
ظهربچه ها (جا تون خالی) مرغ کباب کرده بودند و یک مقداری از غذا باقی موند. در واقع مقداری از گوشت اضافه اومد که هنوز کباب نشده بود. آشپزمون گفت که این گوشت رو کباب نکنیم ببریم الاماره برای شام. یک دفعه به ذهنم رسید که شاید یکی رو تو جاده پیدا کردیم که گرسنه باشه ،گفتم کباب کنیم بذاریم تو ماشین تو راه به یک نفر میدیم. رفتیم در روستای زبیدات یک بنده خدا بود که بر اثر انفجار مین هم انگشتان دستش قطع شده بود و هم نابینا شده بود. غذا رو به ایشون دادیم همین که غذا رو بهشون دادیم به ما گفت : حالا که غذا رو دادید یه خبری رو به شما میگم ما رو کشید بیرون از مغازه و جایی خلوت. گفت، خانم سالخورده ای اومده اینجا مهمونی خانه ی شیخ عشیره . یک اطلاعاتی در مورد شهدا دارد. رفتیم این خانم را پیدا کردیم این خانم گفتند ، بله این قضیه درست است سوار ماشین شد و ما رو به جایی برد که شهدا آن جا بودند. این خانم خودش شهدا رو در زمین کشاورزی اش تدفین کرده بود ، خوب شاید در حالت عادی ما هیچ وقت اونجا نمی رفتیم چون منطقه ای بود خارج از مناطق عملیاتی ، حالا این شهدا شاید اسیر شده بود و بردن اونجا دفنشون کردن شاید هم اتفاق دیگری افتاده، من نمی دونم چطوری منتقل شدند اون جا.
اون خانم تعریف می کرد وقتی من این شهدا پیدا کردم پراکنده بودند من همون جور که اینها رو جمع می کردم گریه می کردم و یاد مادرشون افتادم و گفتم که من براتون مادری می کنم و میگفت من چند شب شام نذری دادم برای این شهدا.
وقتی پیکر شهدا را بیرون آوردیم آن زن مدام خدا رو شکر می کرد و می گفت: بالاخره امانتی بود نزد من و این امانت رو دارم به ایرانیان بر می گردونم و تحویلشان می دم .
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💐ازدواج به سبک
شهیدفتح الله ژیان پناه 💐
سفره عقدمان با همه سفره ها فرق داشت!به جای آینه شمعدان،تفسیر المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم!
برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد.
برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بپزیم.می گفت: ((حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چگونه شب عروسیم چنین غذای گران قیمتی بدهم؟!)).
برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم.وقتی برنج ها را می دادیم.فتح الله می گفت: این هدیه امام خمینی(ره) است.
💐راوی:همسرشهیدفتح الله ژیان پناه💐
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃
🍃🍂
🍁
#مسافر_ملکوت 7⃣
نه اينکه چون برادر من است بگويم. اين را تمام رفقايش ميدانند که علي
عباس چگونه فردي بود.
از مهمترين ويژگيهاي او اخلاص او بود. سخت است و مشکل که کسي،
يا خودش را يا ديگري را مخلص خطاب نمايد.
مخلص يعني همه چيز براي خدا انجام دهيم و فقط رضا و خشنودي خدا
در نظر باشد. علي عباس همه کارهايش براي خدا بود. رفتارش با دوست،
برخوردش با دشمن براي خدا بود. گوش ميکرد براي خدا، نصيحت ميکرد
براي خدا، کمک ميکرد براي خدا، احترام ميکرد براي خدا و...
خلاصه همه کارهايش براي خدا بود. با آنکه مظلوم و کم حرف و سا کت
و مودب بود، اما به موقع هم شجاع و نترس بود.
هم در امر به معروف و نهي از منکر، هم در دفاع مقدس وجبهه، او جدي
جدي بود. اهل شوخي و وقت تلف کردن نبود. در عين حال هميشه متبسم و
خوشرو بود.
با گذشت ومهربان بود. خوش قلب و رئوف بود، به خصوص با پدر و مادر
و برادران و اقوام.
کم حرف و پرکار و پرتلاش بود. با همت و با غيرت و مصمم و با اراده
بي باک بود. در تحصيل و کار و زندگي، چه در بسيج و چه در جبهه و پشت جبهه، در شهر و دانشگاه کارش را به خوبي انجام ميداد.
از مشخصه هاي بارز او بصيرت بود. اهل تعريف از خود نبود. غرور و
خودپسند در او راه نداشت. اگر کاري براي کسي انجام ميداد حرفي نميزد
و منت نميگذاشت.
انتظار بيجا از کسي نداشت. به شدت از غيبت دوري ميکرد. کسي را به
زحمت نمي اندخت. اهل ظلم وستم نبود.
بر نفس و هوي و هوس غلبه کرده بود. اهل ماديات دنيا نبود. با معرفت و
شناختي که از خداوند بزرگ بر اثر تقوا و اخلاق خوب و مطالعه و علم پيدا
کرده بود، عاشق خدا شد.
آري خدا را واقعا دوست داشت. براي شادي مردم خدا را غضبناک
نميکرد. دل کسي را نميشکست. کسي را مسخره نميکرد، حتي به شوخي
دروغ نميگفت.
ريا کار و چاپلوس نبود. او به جز خداوند بزرگ، از هيچ کس و هيچ چيز
نميترسيد.
با اينکه در زندگي او مشکلاتي وجود داشت اما هيچگاه نديدم که گله و
شکايتي بکند. راضي بود به رضاي خدا.
اين اواخر ديگر تحمل دوري محبوبش يعني خدا را نداشت. تا اينکه خدا
هم او را دعوت کرد و به آرزويش رسيد.
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃
🍃🍂
🍁
#مسافر_ملکوت 8⃣
باايشان از سال 59 تا64 ارتباط داشتم و با او صميمي بودم. ايشان دو ميداني
کار ميکرد و استعداد عجيبي داشت. ولي قطع نظر از ورزش دو، علي عباس
هنوز محاسن نداشت ولي بچه ها را هدايت ميکرد.
در زمينه مسائل ديني با دوستانش صحبت ميکرد و به آنها ميگفت: شما
بايد از امام تقليد کنيد و از امام خيلي براي
بچه ها تعريف ميکرد.
هم سن و سالهاي او هنوز اهل نماز نبودند، ولي ايشان بچه ها را به مسجد
دعوت ميکرد و خيلي خوب با بچه ها رفيق ميشد و آنها را هدايت ميکرد.
علي عباس خوش سخن بود. همه دوستش داشتند. وقتي موقع اذان ميشد
و ما براي تمرين آمده بوديم، در خود استاديوم نماز ميخواند و ميگفت: اگر
به مسجد نميتوانيم برويم بايد در همين استاديوم نماز بخوانيم.
کارهاي او براي ما هم آموزنده بود. ايشان هميشه با وضو وارد استاديوم
ميشد. بچه ها همه دوستش داشتند هيچ کدام از بچه ها هم سنخ عباس نبودند.
آنها هم خوب بودند ولي هيچ کدام به پاي ايشان نميرسيدند.
ايشان براي بچه هاي شهر خودش يا بهتر است بگوييم کل ايران يک
اسطوره شد. او بعدها دانشجو و همزمان طلبه شد، در آن موقع يک ورزشکار
با عنوان کشوري هم بود.
علي عباس در همه زمينه ها موفق بود. خداوند ميگويد: اگر عاشق کسي شوم او را پيش خودم ميبرم و ميکشمش چون ديگر جايگاهي در اين
دنيا ندارد.
عواملي که باعث شد علي عباس به اين مقامات برسد و بعد هم مقام والاي
شهادت را کسب کند، اول خانواده، دعاي پدر و مادر، بعد عزت اکتسابي و
زحمات خود اوست.
ببينيد، علي عباس به نامحرم نگاه نميکرد. در خيابان سرش پايين بود. وقتي
به مسابقات خارج از استان ميرفتيم، خوب يادم هست که همه بچه ها به دنبال
تفريح ميرفتند ولي علي عباس در اول وقت نماز ميخواند و از اين خلوت با
خدا لذت ميبرد. اينها باعث ميشود که خداوند او را انتخاب کند.
اما براي من عجيب بود. سال بعد وقتي ايشان به جبهه رفت هر دو بار
مجروحيتش از ناحيه پا بود. با توجه به اينکه ايشان نايب قهرمان رشته دوميداني
کشور بودند، اين امر سبب شگفتي من شد. او ديگر نتوانست ورزش دوميداني
را ادامه دهد.
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃
🍃🍂
🍁
#مسافر_ملکوت 9⃣
تشخيص دادم که در دو ميداني ميتواند موفق شود. براي همين انتخاب
شد. تشخيص من درست بود و او خيلي زود تواناييهاي خودش را نشان داد.
از بين دانش آموزان خرم آبادي رتبه اول را کسب نمود و براي مسابقات
استاني که در بروجرد برگزارميشد انتخاب شد. در آن مسابقات هم نفر دوم
شد.
با وجود سن کمي که داشت، والايي شخصيت در وجودش موج ميزد.
او جزو انجمن اسلامي مدرسه بود و ايشان گروه را اداره ميکرد. براي همين
روحيه مديريتي خوبي داشت. سخت ترين تمرينات دو ميداني را علي عباس
اداره ميکرد.
يقين دارم که افراد سخت کوش ميتوانند موفق شوند و علي عباس اينگونه
بود. هميشه در تمرينات سعي ميکرد با وضو وارد شود.
روزها گذشت تااينکه به مسابقات جوانان کشور اعزام شديم. او توانست
مقام دوم جوانان کشور در استان چهارمحال بختياري را به دست آورد.
ديگر تمام اعضاي تيم او را به عنوان بهترين دوست قبول داشتند. در اردوها
که ميرفتيم علي عباس را انتخاب ميکرديم براي پيش نماز، چون واقعاً
اخلاص داشت. به هر حال ايشان در ورزش سرآمد شد.
يادم ميآيد که دوي صد و ده متر با مانع را انتخاب ميکرد. دو بامانع يکرشته بسيار سنگين است. اما به خوبي از عهده کار و تمرينات بر ميآمد.
در مسابقات زيادي شرکت ميکرد. در مسابقات آموزش و پرورش رتبه
اول آورد. مسابقات جوانان در رشت شرکت کرد و مقام اول مسابقه صد و
ده متر با مانع را کسب کرد. بار ديگر شرکت کرد و رتبه دوم را کسب کرد.
آنقدر تواضع داشت که هر موقع با او صحبت ميکردم سرش را پايين
ميانداخت. هيچ وقت کلمه نه در زبان ايشان نبود. اگر کاري هم مشکل و
سخت طاقت فرسا بود انجام ميداد.
در تمرينات، هميشه با جان و دل ميدويد و زحمت ميکشيد. تمرينات را
کامل انجام ميداد. هدفش را دنبال ميکرد. به بنده ميگفت: من هم از نظر
روحي بايد پرورش پيدا کنم و هم از نظر جسمي که بتوانم روي آن عقايدم
وآن نظرياتي که دارم انشاالله به نتيجه برسانم.
سخت کوشي را سر لوحه کارهايش قرارداده بود که باعث موفقيت او
ميشد. يادم ميآيد در مسابقات جوانان در رشت، که ايشان موفقيتهاي
خوبي کسب کرد، بچه ها را کنار دريا برديم براي تفريح و شنا، ولي ايشان
دوست نداشت توي آب بيايد و لخت شود.
با اينکه همه مرد بوديم و همسن و سالهاي خودش بودند، ولي حجب حيا
داشت. بنده اصرار داشتم که تني به آب بزند، به هر حال به سختي ايشان قبول
کرد و وارد آب شد وشنا کرد.
اردو که ميرفتيم بچه ها در غذا خوردن اسراف ميکردند. اما ايشان با
رفتارش به آنها ميفهماند که نبايد بيش از اندازه غذا بگيريم و اسراف کنيم.
بعضي مواقع ميديم که ايشان نان خالي ميخورد! وقتي ميگفتم چرا؟
ميگفت دوست دارم.
غذاها را زياد دلچسب و با حالت ولع جواني نميخورد!
با رفتارش نشان ميداد که بچه ها عبادت کنند و خدا را فراموش نکنند.
کلام حضرت علي (ع)را سر لوحه کار خودش قرار ميداد. هميشه کلمه
ياعلي روي زبانش بود.
در زمان جنگ به جبهه اعزام شد. وقتي برگشت نرمش وتمرين را فراموش
نميکرد. ايشان در جبهه دو بار مجروح شد ولي باز ميآمد و تمرين ميکرد.
ترکشهايي که در پايش بود اذيتش ميکردند ولي با همان مجروهيت که
داشت باز هم در مسابقات شرکت ميکرد. حتي دو با مانع که خيلي سنگين
است مخصوصاً براي کسي که مجروح شده باشد.
يادم هست پاي ايشان مجروح شده بود. باهاش شوخي ميکردم و ميگفتم
اون پاهات که مانع ها رو رد ميکرد رو چکار کردي؟!
ديگه تو بايد تو مسابقات معلولين شرکت کني و... او هم ميخنديد.
ارادت خاصي به ائمه اطهار (ع) داشت. در اکثر برنامه هاي مذهبي
شرکت ميکرد. يکبار در راه برگشت از مسابقات، با اصرار به زيارت حضرت
معصومه (س)رفت. از آنجا براي من تسبيحي آورد. تسبيح رو به سوتم وصل
کردم، به نشان اهميت تربيت جسم درکنار تربيت روح.
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊