eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
674 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 🔟 سال 61 بود. بنده در عقيدتي سياسي سپاه خرم آباد مشغول فعاليت بودم. يک روزديدم جواني خوش سيما از درب پادگان وارد شد. و بسيار مخلصانه و مودبانه شروع کرد به سلام عليک کردن. آنقدر متواضع و با خلق نيکو برخورد کرد که در اولين باري که او را ديدم شيفته اخلاقش شدم. نگاه معنوي او رابط آشنايي ما شد. ايشان واقعاً در عمل مربي اخلاق بود. هر وقت که با او روبرو ميشديم، سلام کردن سبقت ميگرفت. بعد از گفتن سلام، دو دستش را دراز ميکرد و هميشه با دو دست، دست ميداد و حال و احوال ميکرد. موقع خداحافظي هم به همين صورت بود. نهايت ادب را رعايت ميکرد. بين تمام بچه هاي سپاه و بسيج محبوب بود. هيچ موقع علي عباس را غمگين نديدم، يعني اگر غمي هم داشت در چهره اش هويدا نبود. چهره اش را هميشه شاداب و سرحال و با تبسم دائمي بر لبهاي نازنينش به ياد دارم. هميشه ذکر ميگفت. "صلوات يا سبحان الله، لا اله الا الله، الحمدالله و يا الهم اغفر للمومنين والمومنات ..." بيشتر مواقع اولين کسي بود که وارد مسجد ميشد و ذکر را شروع ميکرد و نماز مستحبي ميخواند. دستانش رو به آسمان و چشمانش اشک آلود بود. آخرين کسي بود که از مسجد خارج ميشد. بارها ديده بودم که از خوف خدا گريه ميکرد. ما را به ياد آخرت مي انداخت. از اين بنده واقعاً خوب خدا کوچکترين لغزشي نديدم. در محل سپاه يا در بسيج هيچ گاه نديم شوخي بيجا کند. با صداي بلند نميخنديد. در جمع کم حرف ميزد و حرف کسي را اصلا قطع نميکرد. اصلا اهل تکبر نبود. آخرين کسي بود که در جمع صحبت ميکرد. منتظر ميماند دوستان صحبت کنند، بعد اگر لازم ميديد صحبت ميکرد. اگر از او سوالي ميشد. فکر ميکرد و جواب ميداد. اگر بلد نبود ميگفت: بعداً جواب ميدهم. ٭٭٭ از علي عباس يادداشت هايي با قلم نازنين خودش دارم که چند حديث قدسي را نوشته است: پروردگار عالم ميفرمايند: اگر آنهايي را که به من پشت کرده اند، ميدانستند چطور چشم به راهشان نشست هام و چطور اشتياق برگشتن آنها را دارم اگر اين را ميدانستند بندگان من از شوق من ميمردنند و بندبند بدنشان جدا ميشد. بنده ي من، به حقي که تو بر من داري من دوستت ميدارم. تو هم به حقي که بر تو دارم دوستم داشته باش که هيچ دوستي بهتر از دوستي من و تو نيست. باز در نوشته هايش اين بوده که حديثي از امام باقر (ع)نوشته: از جمله اوقات شريف، مابين طلوع فجر تا طلوع صبح است. در بعضي اخبار به فرموده امام باقر (ع)آمده است که ابليس، در اين ساعت يعني بين طلوع فجر تا طلوع آفتاب لشکر خودش را بسيج ميکند که انسانها را منحرف کند،بعضيها نماز نخوانند و در خواب بمانند. و خواب در اين وقت مکروه است چرا؟ چون خدا نفرت دارد از کسي که در اين هنگام بخوابد و زمين ناله ميکند به عرش پروردگار عالم. و اگر کسي در اين لحظه بخوابد خواب او خواب شومي است. علي عباس خودش به اين حديث ها عمل کرده بود. واقعاً به اين نوشته ها خودش عمل میکرد. ما صبح ها ميديديم هر وقت در محل بسيج حضور داشت، اولين فردي بود که براي نماز صبح بلند ميشد و بعد از نماز صبح ورزش ميکرد و ديگران را هم تشويق به ورزش ميکرد. ميگفت کمتر استراحت کنيد و بخوابيد. بيشتر به امورات معنوي بپردازيد . گاهي که وضو ميگرفت در کنار او بودم. در حين وضو دعاي وضو را ميخواند و ميگفت: خدايا صاحب ما تويي پس درود فرصت بر محمد(ص)و آل او. وقتي آب بر روي دست راستش مي ريخت ميگفت: خدايا به حق پيامبر عظيم شأن (ص)فرداي قيامت نامه اعمال مارا به دست راست ما بده. وقتي آب را روي دست چپشان ميريخت ميگفت: خدايا به حق پيامبر عظيم الشأن(ص) نامه اعمال ما را فرداي قيامت به دست چپ ما مده. ايشان راه رفتنش ذکر بود. صحبت کردنش با ديگران درس بود. رفت آمد ايشان، هميشه با افراد خوب بود و افراد بد را هميشه امر به معروف ونهي از منکر ميکرد. علي عباس نماد يک شيعه واقعي بود که مورد نظر امام عصر (عج) ميباشند. نه تنها من که تمام دوستانش اقرار دارند و ما در اين شخص ميديديم که اگر در صحنه کربلا ميبود، به يقين جزو شهداي کربلا قرار ميگرفت. هميشه ميگفت: ما کربلا نبوديم تا امام حسين (ع) را ياري کنيم، ولي امروز فرزند او را حضرت امام خميني را ياري خواهيم کرد. علي عباس به حرفها و دانسته ً هايش کاملا عمل ميکرد و خدا هم مسير صحيح بندگي را در مقابلش قرار ميداد. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 1⃣1⃣ سال 1361 بود. برادرهاي بزرگ تر خانواده جبهه بودند. علي عباس با توجه به پيام امام (ره)که فرمودند: جبهه نبايد خالي بماند و توسط جوانان بايد پر شود. خيلي تلاش کرد تا مانند برادرهايش به جبهه برود. از مدتي قبل با برادران سپاه خرم آباد همکاري داشت. پاييز سال 1361 بعد از مدتها پيگيري علي عباس به عنوان نيروي بسيجي براي اولين بار به جبهه اعزام شد. اين در زماني بود که سال سوم دبيرستان را تازه آغاز کرده بود. قبل از آن علي عباس تاکيد داشت که برادرهاي کوچکتر همراه او در برنامه هاي بسيج، جلسات قرآن و درکارهاي مذهبي و انقلابي شرکت کنند. معلمها خانواده ما را کامل ميشناختند. به اين دليل به ما اجازه شرکت در اين کارها را ميدادند. يکي از معلمها ميگفت حسين پورها از نسل امام حسين (ع)هستند. برادر اسدي خاطره اولين اعزام علي عباس را اينگونه ميگويد: آشنايي من با علي عباس زماني شروع شد که در پادگان امام حسين (ع)منتظر اعزام به جبهه بوديم. آن موقع وسيله نقليه خيلي کم بود و همه رزمنده ها شوق رفتن به جبهه داشتند. از صبح منتظر بوديم و شروع به مداحي و سينه زدن کرديم و ميگفتيم:آماده ي اعزاميم. تا اينکه حدود ساعت 5 عصر اعزام شديم. با چند ميني بوس کهنه، ولي برايمان فقط رفتن مهم بود، گروه ما حرکت کرد تا اينکه به خرمشهر رسيديم. به پادگان شهيد رجايي رفتيم. آشنايي ما از آنجا شروع شد و خدا را شکر سه ماه در کنار هم بوديم. علي عباس از نظر اخلاق داراي درجات عالي بود. بيشتر سکوت ميکرد. هميشه لبخند بر چهره داشت. بسيار آرام و متين بود. به او غبطه ميخورديم. نماز را هميشه اول وقت ميخواند. ايشان تعقيبات نماز را با صداي بلند ميخواند. واقعاً چهره و شمايل شهدا را داشت. در منطقه همه يک جور فکر ميکرديم. گوش به فرمان فرماندهي بوديم. با هم يک دل بوديم و يک رنگ. اعتراض به هيچ چيز نداشتيم. اگر غذا يا اينکه امکانات کم بود، اگر به بدترين منطقه عملياتي ميرفتيم و سرماي استخوان سوز و گرماي شديد داشت، باز تحمل ميکرديم و صدايمان در نميآمد. ولي با همه سختيها از عمق وجود با هم وحدت داشتيم. خودمان را از نظر معنوي با يکديگر مقايسه ميکرديم، نه مادي! نه با مال پدر! نه با ماشين، خانه و... 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 2⃣1⃣ دي ماه سال 1361 بود. در اطراف ساحل خرمشهر مستقر بوديم. يک روز به سمت گمرک خرمشهر رفتيم، کشتي ِ هاي ژاپني را ديديم که آنجا به گل نشسته بودند. جنگ باعث شده بود که ديگر آنجا فعاليت نداشته باشند. از اين که اينگونه اقتصاد کشور به هم ريخته ناراحت شديم. ارتش عراق استحکامات خيلي قوي داشت. سنگرهايشان خيلي محکم بود. جاي پاي غواصان را کنار ساحل ميديديم. فرمانده ما جناب آقاي سياوش جاني مسئوليت خاصي نسبت به بچه ها داشت. از روي اسکله وارد يک لنج شديم. آقاي جاني نگذاشتند ما ايستاده باشيم، چون در تيررس عراقيها قرار داشتيم. همان موقع عراقيها متوجه حضور ما شدند. چند خمپاره به سمت ما شليک کردند. خمپاره ها به اطراف لنج و اسکله خورد. فاصله بين شناور و ساحل حدود 50 متر بود. اين مسير هيچ پوششي از نظر امنيتي نداشت و ما ميبايست اين مسير را طي کنيم و به سمت سنگرهاي پدافندي گمرک خرمشهر برگرديم. يکي يکي شروع کرديم به دويدن. خودمان را به سنگرها رسانديم. نوبت به علي عباس رسيد. دقيقاً به ياد دارم که علي عباس با سرعت و دقت از سمت اسکله به سمت سنگر دويد. من همينطور از داخل سنگر به او نگاه ميکردم. همان موقع دوتا خمپاره به سمت چپ اسکله و در نزديکي علي عباس خورد. فواره آب بلند شد. خوب نگاه کردم. علي عباس هنوز در حال دويدن بود. خوشحال بودم که سالم است. همينطور که با سرعت ميدود، يکباره به تلو تلو خوردن افتاد. حدس زدم ترکش خورده. رنگ از چهره ام پريد. داد زدم و به آقاي جاني گفتم: سياوش، عباس ترکش خورده. سياوش باور نکرد. وقتي که آن طرف سنگر رفت متوجه شد که علي عباس قادر به حرکت نيست و افتاده. نفر بعد، من بودم. آن فاصه کوتاه را دويديم. ديديم علي عباس قادر به حرکت کردن نيست. با دوستان ديگر که آنجا بودند ايشان را به داخل سنگر منتقل کرديم. ترکش به هر دو پاي او خورده بود و خونريزي شديدي داشت. سريع او را به داخل آمبولانس برده و او را به بيمارستان طالقاني آبادان منتقل کرديم. خدا را شکر وضعيت او خوب بود. در بيمارستان بيشتر کادر و پرسنل، خانمهايی بودند که في سبيل الله و بسيجي آمده بودند و آنجا خدمت ميکردند. من تا ساعت 11 خدمت ايشان بوديم. از بيمارستان که برگشتم تا خرمشهر وسيله نقليه اي پيدا نکردم و پياده برگشتم. اما خوشحال بودم که بهترين دوستم در سلامت است. يكي از دوستانش ميگفت: علي عباس مجروح شده و از جبهه برگشته بود. در ميدان شهداء با ايشان برخورد کرديم و تا اواخر خيابان مطهري با هم رفتيم. در طول مسير احساس كردم ايشان ابهت خاص عرفاني پيدا كرده. کم حرف شده بود. ما به خودمان اجازه نميداديم که صحبت کنيم و واردبحثهاي حاشيه اي شويم. در اين بيست دقيقه اي که با هم بوديم يک کلام عادي و لغو و بيهوده در طول مسير از علي عباس نشنيديم. واقعاً از لحاظ اخلاقي الگو بود. بار معنوي خاصي در حرکات و حتي سكوتش بود. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
📚📚(پروانه ای در دام عنکبوت ,فصل۱_۲) سرنوشت دختری ایزدی که به محض شیعه شدنش درچنگال داعش اسیر میشود👿,از چنگ داعش میگریزد ودر دام عنکبوت گرفتار میشود🕸🕷,از دام عنکبوت رها میشود واینک در ایران..... ادامه داستان مهییج وفوق العاده محتوایی وروشنگرانه را در کانال عاشقانه های شهدایی دنبال کنید... http://eitaa.com/joinchat/855769121C14e21ef4bc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ⇠انسان یڪ تذڪر در هر ۴ساعـ{⏰}ـت بہ خودش بدهد،بد نیست ⇠بہترین موقع بعد از پایان نمـ\📿/ـاز، وقتے سر بہ سجده مے گذارید😇 ⇠مرورے بر اعمال از صبح تا شب خود بینـ|👀|ـدازد، آیا ڪارمان براے رضاے خدا بود؟! •[ 🕊 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
گاهے از نمازهایش مے فهمیدم دل تنگ است. دل تنگ کہ مےشد، نماز خواندنش زیاد مے شدو طولانے.دوست داشتم مثل او باشم، مثل او فکر کنم، مثل او ببینم، مثل او فقط خوبے هارا در نظر داشتہ باشم… اما چطور؟ منوچهر مےگفت: "اگر دلت با خدا صاف باشد، خوردنت،خوابیدنت، خنده ها و گریه ات براے خدا باشد،حتے اگر براے او عاشق شوے، آن وقت بد نمےبینے، بدے هم نمے کنے، همہ چیز زیبا مے شود" من همہ زیبایے را در منوچهر مے دیدم، با او مے خندیدم و با او گریہ مے کردم و با او تکرار مےکردم: نردبان این جهان ما و منے است عاقبت این نردبان بشکستنے است… | 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش جمال هست🥰✋ *ماجرای شهادت ذاکر امام حسین (ع)*🕊️ *شهید سید جمال‌الدین شرق آزادی*🌹 تاریخ تولد: ۲۹ / ۱ / ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۶۲ محل تولد: تهران محل شهادت: جزیره مجنون 🌹مادر←چهار بار زخمی و سه بار هم مورد سوء قصد از سوی منافقین قرار گرفت🥀 *🌷سال 62 بار دیگر مجروح شد🥀 17 بار عمل کرد و با جراحت و در حالی که دو عصا به دست داشت دوباره به منطقه رفت*🌷همرزم← سید در حین زدن معبر با آتش سنگین دشمن که معبرشان را نشانه رفته بود💥 به سختی مجروح و بدنش ساعت‌ها در میدان مین رها شده بود🥀 *ترکش ها دست و پای چپش را از کار انداخته بود🥀و عصب پای راستش پاره شده بود🥀او به سختی می‌توانست راه برود🥀با دو عصا به عنوان تخریب‌چی گردان «عاشورا» در عملیات خیبر شرکت کرد*🕊️ گردان عاشورا وارد عملیات شد به میدان مین رسیدند و سید مشغول زدن معبر شد.آتش سنگین دشمن شروع شد💥 *تنها خبری که از سید رسید اصابت تیر به گلو و پهلوی او بود.*🥀🖤 اما سید قبل از ورود به معبر و شهادتش عصاهایش را کنار خاکریز دور انداخته بود🥀و خودش را کشان کشان روی زمین کشیده بود🥀 *رزمندگان همان روز دو تا عصای سید را پیدا کردند🌷 پیکرمطهر این فرزند حضرت زهرا (س) در جزیره مجنون جاماند🥀 و 10 سال بعد به آغوش مادرش برگشت*🕊️🕋 *مداح اهلبیت* *شهید سید جمال‌الدین شرق آزادی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ 💠حاج حسین یکتا : این شهدا اول مراقبت از دلشون کردند، بعد مدافع حرم شدند. چون قلب خونه ی خداست.🌺 ✴️"القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله "✴️ مدافعان حرم ، از حرم خدا خوب دفاع کردند که بهشون لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب "س" رو دادند. پ.ن: مراقب دلامون باشیم... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا