توی چشم بروجردی زل زده بود
و هر چه از دهانش در می آمد می گفت.
بهش سلام کرد
عوض جواب سلام گفت:
من تحمل سلام و جواب آدم کش رو ندارم.
تو اومدی کردستان کشتار راه بندازی!
خون اینهمه بی گناه گردن توئه.
اصلا چی از جون مردم می خوای ؟!
کی تورو گذاشته اینجا ...
بروجردی دردش را می دانست.
میفهمید منظوری ندارد
و اتفاقی که برایش افتاده، غیر قابل تحمل بوده
سکوت کرده بود و لبخند می زد ...
می خواست آرامش کند
که طرف جلوی چشم نیرو هایش
دستش را بالا برد و
سیلی محکمی به صورت بروجردی زد ....
خون خون بچه ها را میخورد.
خواستند باهاش درگیر شوند که حاجی اجازه نداد
صورت جوان را بوسید و بردش سمت محراب
گفت: من دعا میکنم، شما آمین بگید.
خدایا به مقربان درگاهت
اگر ما دچار اشتباه شدیم مارو هدایت کن
اگر هم قابل هدایت نیستیم
از میون بردار ...🙂🌱
نام شهید: محمد بروجردی
تاریخ تولد: سال 1333
محل تولد: دره گرگ، بروجرد
محل شهادت: سه راهی مهاباد. نقده
تاریخ شهادت: سال 1362
مزار: بهشت زهرا (س)
🍃🕊 ...
#شهیدمحمدبروجردی
#کتابخودسازیبهسبکشهدا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
مراسم دانش آموختگی دانشگاه امام حسین (ع) بود
فرماندهان نظامی ایستاده بودند.
حضرت آقا از پله ها رفتند بالا
و روی جایگاه آمدند ...
فرماندهان، فرمانده کل قوا را که دیدند
احترام نظامی گذاشتند
احترام حاجی اما جور دیگر بود و با همه فرق داشت ...
یک دست به احترام معمول،
کنار سر گذاشته بود
یک دست هم روی سینه؛
میدانستم ...
هیچ کار حاجی بی حکمت نیست
پرسیدم:
حاجی، عرف نظامی اینه که برای احترام
دست رو کنار سر میزارن!
این دست که روی سینه گذاشتی دیگه قضیه ش چیه ...؟!
گفت: حس کردم آقا نگرانه
دست گذاشتم رو سینم، تا بگم:
حاج قاسم فدات بشه آقای من ...🙃🍃
#سردارشهیدحاجقاسمسلیمانی
#کتابسلیمانیعزیز
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5791832594874107834.mp3
12.15M
📻🎤 مصاحبه استاد رائفی پور با رادیو تهران
📆 ٢٦ / مهر ماه / ١٣٩٩
✨
✨✨ @takhooda ✨
#پانصد_متر_تا_سنگر_عراقیها...!!
🌷همراه خواهر فروغی برای راهاندازی بسیج خواهران به طرف آبادان حرکت کردیم. یک جاده فرعی از ماهشهر به آبادان کشیده بودند. این جاده به علت قیرپاشی جدید خیلی لغزندگی داشت. ماشین لیز خورد و از جاده منحرف شدیم. هر کدام از ما زخم سطحی برداشتیم اما چون نزدیک آبادان بودیم به راننده گفتیم: برویم مأموريتمان را انجام دهیم.
🌷راننده، جاده و مسیر را نمیشناخت و در حوالی شهر آبادان به جای اینکه به طرف شهر برود و بدون اینکه خودش و ما بدانیم به طرف سنگر عراقیها حرکت کرد. عراقیها در چند کیلومتری شهر آبادان بودند. ما هر چه جلوتر میرفتیم، میدیدم از شهر خبری نیست. چند کیلومتر که رفتیم یک دفعه یک نفر از پشت خاکریز بیرون پرید و به سرعت به وسط جاده آمد....
🌷او یکی از دیدهبانهای خودی بود که جلوی ماشین را گرفت و پرسید: کجا میروید؟ گفتیم: آبادان. آن برادر بسیجی گفت: ۵۰۰ مترى شما سنگر عراقیهاست و دارید به سمت عراقیها میروید. سپس گفت: خدا به شما رحم کرد و الا به چنگ عراقیها افتاده بودید. بعد راه را به ما نشان داد تا از بیراهه به آبادان برگردیم.
راوى: سركار خانم پروین شریعتی بانوى ایثارگر دوران دفاع مقدس
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خاطــره🎞
کارت #عروسی که برایش می آمد.
می خندید و می گفت: بازم شبی با شهدا!
با رقص و آهنگ و شلوغ بازی های عروسی میانه ای نداشت.بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان می داد و می رفت گلزار #شهدا.
همه فکر و ذکرش پیش شهدا بود.
می رفتیم روستا برای سمنوپزان.
وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گم شده ای دارد می پرسید:
حاج آقا سید این دور و بر شهید نیست بریم پیشش؟🥀
#شهیدمحسنحججی
#بھنقݪازدوستشھیڋ.سیداصغرعظیمی🔗
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
◆🧡◆
•
صبحآناست
کهبا یادِشما برخیزم!🌻
وَرنههرصبح
مثالِشبِتاریدگراست.....」🌗
#شهیدحسینمعزغلامے
#صبحتونشهدایـے
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊