رفاقت با شهدا
🌸زندگینامه شهید علی خلیلی🌸 علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع د
💚رفاقت تا بهشت💚
رفاقتشان از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که هیچ ڪدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش نکردند... نه شهید علی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه آقا نوید فراموش کرد ، هرکاری از دستش برمیآمد برای رفیق شهیدش میکرد. از سر زدن به خانوادهاش و پرکردن جای خالی علی برای مادر تا برگزاری روضه و شرکت در روضههای منزل شهید ...
به گواهی خیلی از اطرافیان ...
بعد از شهادتِ شهید علی خلیلی (شهید امر به معروف) ، حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار آرزوی پنهان شده در دلش راه نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که :
علی راه را به من نشان داد ...
آقانوید از کرامات شهید علی از همان اولین روزهای آشناییمان زیاد برایم میگفت. یکبار که دوستانش مشهد بودند، به عکس علی نگاه کرده و گفته : " علیجان دوستانم رفتند پیش آقا و من تنهـام ، خیلی دلم روضه میخواد.." و خیلی ناگهانی همانروز از طرف مادر شهید دعوت به روضه در منزل علی آقا میشوند. و می گفت چقدر روضه اون شب چسبید.
یادم هست یکبار که یکی از اقوام به رحمت خدا رفته بود، بهش گفتم چقدر سخته آدم با مرگ عادی بره ، یعنی ما قراره چطور بریم. یکی از عکسهای داخل قبر پوشیده شده از پرچمِ شهید علی خلیلی رو نشونم داد و گفت: " انشاﺀالله اینطوری " . عکس رو که دیدم گفتم خوشبحال شما رزمنده اید و میتونید شهادت زیبا از خدا بخواید و... نوید گفت : "شهادت طلبی، شهادت رو در پیش داره ، مگه علی خلیلـی رزمنده بود که اینطور رفت.. "
در عمق رفاقتشان همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادت علی ، خواب زیبایی را آقانوید میبیند که شهید به او میگوید: امشب توانستیم اذن شـهادتت را بگیریم …
ٱنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود، که گوشهٔ چشمی بهما کنند
شهیدامارادریابید😔💜🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada🕊
🌀🌷🌀
⚜ خاطرات حاج عماد ⚜
اشعه مستقیم آفتاب می گداختش. می دانست که پدر هم در زیر همین گرمای طاقت فرسا مشغول به کار است. با ارّه ای نسبتاً بزرگ به جان درختان خشک و بر زمین ریخته باغ افتاده بود. صاحب باغ که آمد از کار دست کشید و به تنه کوچک درخت پرتقال تکیه زد و نگاهش را به سمت او روانه ساخت.
🗯 👈با این که هوا گرم است امّا خوب کار کردهای...
آفرین. در این دو ماه چهره باغ عوض شده...
می دانم کم است. می دانم. امّا چه می شود کرد. بیا بگیر. این هم دستمزد این مدّت.
🌷 #عماد_مغنیه به آرامی جلو رفت و از صاحب باغ تشکر کرد.
از باغ که بازگشت مستقیم رفت پیش روحانی روستا و گفت:
🗯 👈می دانم کم است. امّا با خودم عهد بسته بودم همه دستمزدم را بدهم به شما که برای ساخت مسجدِ روستا خرج کنید...
🌷 شهید حاج عماد مغنیة 🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
♥️| #کلـام_شهدا
تـویدشتذوالفقاریشهـیدشد.🕊
بامـرامبود،ولوتـیمنـش🌸
شـجاعوبیباڪوخیـلیمهربان🌹
اهلفعالیـتبیوقفـہ،💫
تویجبهـہهایجنوبمحبوب♥️
دلهابود. بـهشمیگفتن
حـرّانقـلآب
همیشهمیــگفت:)
اگرافڪارانسـاندرسـتبشـه
رفـتارشهـمدرسـتمیشـہ🍃
#شـهیدشـاهـرخضـرغام🕊
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#سیره_شهدا
شب عملیات فتح المبین با گریه می گفت ،
یوسف فاطمه (س) !
من شرم دارم از روز قیامت ، که من سر به بدن داشته باشم و تو نه ، از تو خجالت می کشم که سر داشته باشم !
وصیت کرده بود در همان قبری دفنش کنند که خودش کنده بود
قبر را که باز کردند دیدند قبر کوچکتر از حد معمول است !
بدنش که برگشت راز این کوچک بودن قبر را فهمیدند ،
سر در بدن نداشت ،
ترکشهای خمپاره سر او را با خود برده بود....
#سردار_شهیدشیرعلی_سلطانی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada ✨
✍ زیباترین نوعِ شهادت نصیب این رزمنده شد
#متن_خاطره
وقتی ترکش به قلبش خورد ، بلند گفت: یا مهدی(عج) ...
سرش رو بلند کردم که بذارم روی پام ، اما گفت: ول کن سرم رو ، بذار آقا سرم رو بغل کنه...
هنوز لبخند به لب داشت که پر کشید...
چه رفتنی؟ سر به دامنِ مولا ... با لبخند...
📌نام شهید در منبع ذکر نشده
📚منبع: سالنامه سرداران عشق 1388
#شهادت #مرگ #امام_زمان #عاقبت_به_خیری
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
✍ طرح جالبِ جمعی از رزمندگان برای ترک گناه
#متن_خاطره:
چند تا از رزمندهها یک قرار قشنگ گذاشته بودند: «اینکه هرجا کسی داره غیبت می کنه صلوات بفرستند.»
با اینکار هم طرف متوجه اشتباهش میشد و غیبت نمیکرد ، هم صلوات میفرستادند و ثواب میبردند. واسه همین هر جا کسی مشغولِ غیبت بود ، یکی میگفت: بلند صلوات بفرست ...
📌شهدا نسبت به عاقبت به خیریِ دیگران بی تفاوت نبودند ... ما نیز بیتفاوت نباشیم
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊