eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
*شهیدی که حقش را گرفت*☑️ *شهید داوود عابدی*🌹 تاریخ تولد: ۷ / ۱ / ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۶۳ محل تولد: دخر آباد مزار: تهران محل شهادت: عملیات بدر 🌹همرزمش میگوید← داوود گفت می خوام دم آخری روضه مادرم زهرا(س) رو بخونم🏴یکی یکی بچه ها آمدند و دورمان جمع شدند💫 شاکی شدم و گفتم: «بابا، چه خبره؟ یواش‌تر. الان همه‌مون لو میریم.»❌ آخرش داوود شعری خواند، همه‌مان گریه کردیم🥀. به دلم افتاد داوود رفتنی است. واقعا آسمانی شده بود. از رخش پیدا بود.💫 نگاهش کردم. *دیدم شانه‌اش رو از جیبش در آورد و موهایش رو شونه کرد* گفتم: «داوود، انگار ملاقاتی داری؟؟.»💫 گفت: *« سید امشب می خوام حقم رو بگیرم !»💫*🕊️ دور و بر ساعت 12، تو سکوت کامل و به ستون راه افتادیم. پاهایم درد داشتو بچه ها از من دور تر شدند🥀 وقتی رسیدم دیدم چند نفر حلقه زدند دور یک نفر🥀 *رفتم جلو و دیدم داوود است*🥀 سر داوود روی قبضه بود و نمی توانست بلندش کند. فقط گفت: *«یا علی، سید، دیدی من مسافر شدم؟»*🕊️ گفتم:«سلام منو به مادرم فاطمه زهرا (س) برسون🌷، گفت منتظرتم سید💫.. بغلش کردم و ماچش کردم. *او بلند شد دست به سینه گذاشت تعظیم کرد و بعد به شهادت رسید*🕊️ او طی عملیات بدر بود *که با تیری به پهلو*🖤شربت شهادت را نوشید🕊️🕋 *شهید داوود عابدی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹یه نوجوان 16ساله بود🌹 یه نوار روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیر و روش کرد. بلند شد اومد جبهه. یه روز به فرماندمون گفت:من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم.می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم.یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا(ع) زیارت کنم و برگردم ... اجازه گرفت و رفت مشهد. دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه. توی وصیت نامه اش نوشته بود: در راه برگشت از حرم امام رضا (علیه السلام) ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم.آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود. نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبرگریه می کرد و میگفت:یا امام رضا (علیه السلام) منتظر وعده ام...آقا جان چشم به راهم نذار... توی وصیتنامه ساعت شهادت، روزشهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود. شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده.دقیقا توی روز،ساعت و مکانی شهیـد شدکه تو وصیت نامه اش نوشته بود! 🌹شهید حمید محمودی🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
41.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دانلود 👌👆 چشماتون بارونی شد التماس دعای فرج 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 بسـْــمِ رَبِّـــــ الشُهـَــــدا 🌹 ‍ قبل از بود. جهت هماهنگی بهتر بین سپاه و ارتش، جلسه‌ای در محل گروه برگزار شده بود. بجز من و ابراهیم، سه نفر از فرماندهان و سه نفر از فرماندهان هم حضور داشتند. تعدادی از بچه‌ها هم داخل حیاط مشغول نظامی بودند. اواسط بود. همه مشغول صحبت بودند که یک‌ دفعه از پنجره اتاق، یک به داخل پرت شد! دقیقا افتاد وسط اتاق! از رنگم پرید! همین‌طور که کنار اتاق نشسته بودم، سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار زدم! برای لحظاتی در سینه‌ام حبس شد! بقیه هم مانند من هر یک به گوشه‌ای خزیده بودند. لحظات به سختی می‌گذشت. اما صدای نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: ! بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند! صحنه بسیار عجیبی بود! در حالی که همه ما به گوشه و کناری خزیده بودیم، ابراهیم روی خوابیده بود! در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده‌ام! این نارنجک بود! اشتباهی افتاد داخل اتاق! تا آن موقع که سال اول بود، چنین اتفاقی برای هیچ‌یک از بچه‌ها نیفتاده بود! بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه‌ها می‌چرخید. 📚 سلام بر ابراهیم 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊