eitaa logo
یڪ روز با فرشتہ‌ها
1.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
489 ویدیو
9 فایل
《﷽》 ‌ ‌ ‌ هرچیزی که مربوط به فرزندآوری هست + روزمرگی‌هایی طنز با حضور شش فرشته😊 ‌ ‌ ‌ ☘گوشم با شماست : @Sed311 ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ☘به رسم امانت و حفظ اثر،مطالب با لینک پخش بشن ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ان‌شاءالله ۱۰ تا از این فرشته‌ها نصیبتون بشه 😍😍😍 @ba_fereshteha
خدمات دولت شهید ابراهیم رئیسی در حوزه ازدواج @ba_fereshteha شادی روح شهدا صلوات 🌹
🧑🏻‍🎓: مامان چجوری برم دستشویی از این شوینده ها ریختی؟ 🧕🏻: برو دستشویی بشور تمیز که شد بعد برو مواظب باش بخودت از اون شوینده ها نخوره آب هم هدر نده 🧑🏻‍🎓: باشه پی نوشت : 🧕🏻وا چیه چرا اونجوری نگاهم میکنید؟ مگه فقط باید به بچه‌ها سرویس داد و کارهاشون انجام داد،؟! 😐😳 کدوم قانون نانوشته ای که دخترها تا بعد عروسی نباید دست به سیاه و رنگی بزنند😬 پسرها هم کلا معاف از مالیات بر تمیزکاری اند😑 @ba_fereshteha
دقت کردید نوزاد ها از دو، سه ماهگی به بعد خیلی شبیه عروسک کوکی های دهه 60 میشند.😂 همون ها که عشق بچه‌ها بود، فکر میکردند عجب اسباب‌بازی شگفت انگیز و گرون قیمتی دارن😉 داشتم میگفتم میشن شبیه عروسک کوکی ها، یک سره دست و پا میزنن، از همین دست و پا زدن دنده عقب رفتن هم یاد میگیرن😆 حالا قبل از دنده عقب رفتن، تا کنترل دست و پاشون و باز وبسته کردن مشتشون رو تقبل کنند یکسره تکون میدن میزنن بخودشون ، وسط این تکون ها ممکن مشت به چش و چال خودشون بزنن. 👊🤛 یهو تا بخودت بیای بری بگیریش میبینی پا چشمش یه خورشت بادمجون خوشگل ساخته🤦‍♀️ تو خونه های باشکوه، از اونجا که چندتا محافظ و آژان داره که زیر نظرش دارن، همینکه میبینن داره خودزنی میکنه میدون سمتش 👶🏻: ژان، ژان (جان، جان) اُدِتو نَژن دستتو بده من، دلم میشوژه، اُدِتو نژن اصلاً من اُدمو میژنم، تو نژنی اُدتو ها 🤦‍♀️😳😂اگه طفلی تا قبلش خودزنی میکرد کبود میشد، بااین لطف خواهرو برادر ها قطعاً مُچش نیاز به آتل پیدامیکنه @ba_fereshteha
یڪ روز با فرشتہ‌ها
#پاسخ_به_سوال_شما #تفسیر_وسع طولانی شد مقداری ولی خب بعضی صحبتها برای جاافتادن نیاز به کمی گفت و گو
سلام بله وااقعا حساسه یه مرز باریک بین سختگیری و سهل گیریه که راه درسته قطعا که سختگیری خارج از شرع بده ولی اونایی که راحت گرفتن هم نتیجه اش خوب نیست. اغلب بچه ها یه درجه از پدر مادرها شل تر شدن الان تو عموم نگاه می‌کنی میبینی مثلا مادربزرگ چادری دخترش مانتویی با حجاب، نوه بزرگش شل حجاب، کوچیکه کلا بی حجاب! نسل به نسل کم شده خیلیییی زیاد دیدم تو فضای عمومی جامعه که مادرها با حجاب و حتی چادری ولی دخترش حتی زحمت نکشیده شال رو رو سرش بندازه... و بنده خدا بزرگترش، زورش نمیرسه و جرئت هم نداره چیزی بگه. الان هستن کسایی که روزه گرفتن دختر نه ساله رو سخت گیری می‌دونن... بدون این که امتحان کنم ببینم می‌تونه روزه بگیره یا نه یا تمرین کنن باهاش، کلا میگن نمیتونه و اینطوری میشه که کلا در عمرش نمیتونه سهل گیری زیادی و هی لوس کردن بچه ها که وای گناه داره وای زده نشه و... اینطوریه که تحمل کوچکترین چیزی رو ندارن این بچه ها... کمترین قانون پذیری بیشترین خودرایی... @ba_fereshteha
049 002 286 980520 میزان واقعی وسع.mp3
22.15M
قرارمون که خاطرتون هست... جلسه چهارم استاد عباسی ولدی @ba_fereshteha
این جوجه ها رو مامانشون یه گوشه براشون خونه درست کرده بود... یهو افتادن🥺 بچه‌ها چقدر نگرانشون شدن که وای اینها پرواز بلد نیستن، گربه میخورشون مامانشون نیست، رفتن برشون داشتن گذاشتن جای دیگه چنددقیقه بعد پرواز کردن رفتن😂 @ba_fereshteha
یکی از لحظات سخت مادری اونجاست که بچت اینجوری قایم شده و تو باید تظاهر کنی که نمی‌بینیش. پ.ن: عکسو خودم نگرفتم در یکی از کانال‌های طنز بود😊 @ba_fereshteha
خانم جان خانم عفت شجاع همسر محترم شهید صیاد شیرازی... امروز که باخبر شدم عمر تلاش و نبرد باعزت شما درین جهان محدود به سر رسید و رها شدید از دار مسئولیت و غم دنیا، چقدر دلم برایتان تنگ شد... من شما را فقط یک بار دیدم.. اردیبهشت ۱۳۷۸، در منزلتان. آن روزها چند هفته از فاجعه ترور همسر عزیزتان شهید صیاد شیرازی می‌گذشت. ما هم مثل همه ایرانیان خبر تلخ را از تلویزیون دیده و شنیده بودیم. ایام سختی بود برای ما. مدام بین تبریز و تهران در سفر بودیم بخاطر درمانهای ناباروری که به دلیل مسائل جانبازی قطع نخاعی، درگیر ۹۹ درصد این جانبازان عزیز است. دست بر قضا، کلینیک کوثر در محدوده زندگی شما در فرمانیه قرار داشت و هنگام گذشتن با تاکسی ، تصاویر، پرچم‌ها و بنرهای تسلیت را دیده بودم. یک روز که باید باز هم ساعات طولانی در کلینیک منتظر می‌ماندیم، با همسرم تصمیم گرفتیم این ساعات را بیاییم سمت خانه شما. پیاده راه افتادیم. من جوان و کم تجربه بودم در هل دادن و کنترل ویلچر اما جسارتم و شاید درست بگویم شوق و توکلم زیاد بود و راهی شدیم... راهی طولانی طی کردیم، اول از پیاده رو راه افتادیم اما زود فهمیدیم مناسب ما آدمهای ویلچری نیست و گویی ما پیاده محسوب نمی‌شویم! پیچیدیم به خیابان که مشکلات خودش را داشت! راه طولانی‌ بود اما ما عشق دیدار داشتیم و در حالی که نمی‌دانستیم اصلا امکان دارد بتوانیم شما را ببینیم یا نه، به سمت نشانی عکس شهیدتان رهسپردیم. حتی اگر به در بسته می‌خوردیم، به هر حال مشهد شهید علی صیاد شیرازی را می‌ديديم... 😔😭 وقتی رسیدیم دم ظهر بود و کوچه خلوت. راننده تاکسی به ما گفته بود مردم‌گروه گروه می‌آیند به دیدارتان. ما وقتی رسیدیم یکی دو نفر جلوی خانه دیدیم که یکی پسرتان آقا مهدی بود؛ شاهد ماجرای ترور و شهادت پدر. وقتی متوجه ما شدند اکرام کردند. معلوم شد تازه یک گروه رفته‌اند. شاید وقت استراحتتان بود، اما آنها اصیل‌زاده بودند و حرمت یک جانباز ویلچری را نگه داشتند. خودشان وقتی گروه کوچک دونفره‌ی ما را دیدند، کمک کردند. ویلچر را از پله‌ها پایین بردند که محل حسینیه بود و به من گفتند بروم بالا پیش خانم‌ها. من خجالت‌زده بودم. اولین بار بود منزل یک فرمانده شهید می‌رفتم که هنوز چهلمش نشده بود. من پیش از آن ، همیشه، فقط به خاطره‌ها رسیده بودم😔 وقتی شما را دیدم، در چهره خسته و غمزده‌تان و در آغوش گشوده‌تان، محبتی دیدم که ناگهان مثل یک بچه که دلش میخواهد یکی بهانه‌هایش را گوش کند، زبان باز کردم... گفتم که تازه با یک جانباز نخاعی ازدواج کرده‌ام و گفتم که چرا آواره تهران شده‌ایم و .... من مثل دخترتان بودم انگار. مثل خواهرتان اصلا مثل جوانی خودتان در ابتدای راهی دشوار... و شما... چقدررر به من محبت کردید. چقدر زود صمیمی شدید. وقتی دیدید از مشکلات مسیر جانبازی در سختی و شاید در هراسم، از زندگی خودتان گفتید. از بچه معلول جسمی و ذهنی‌تان که همراه همسر شهیدتان چقدر عمرتان را به پایش ریختید و سکوت کردید و صبوری... . از صبر و توکل همسر شهیدتان گفتید و اینکه آدمهای بزرگ، چطور با این سختی‌ها ساخته می‌شوند... آخ! خانم شجاع همسر نازنین شهید صیاد شیرازی! فقط خدا می‌داند چقدر در آن دیدار نیم‌ساعته به من عشق و جرات بخشیدید. افسوس که آن دیدار اول، ملاقات آخرمان هم بود. نمی‌دانم وقت کردید و محرمی یافتید تا حرفهای نهان و خاطراتتان را ‌کامل بگویید تا در تاریخ بماند یا نه؟ اما من ان‌شاءالله در یک روز زیبای ابدی، وقتی شما را ببینم، از قلب من خواهید خواند چقدر اثرتان بر زندگی من، پایدار و ماندگار بود! خدا قوت. چقدر صبر می‌خواست ایستادن بر فراق مردی که در زمان حیاتش هم شهید بود و پر کردن جای او برای فرزندی که فرشته‌ای معصوم بود و محل آزمونی دشوار... خدا از شما راضی باشد استاد من. وصال حق، وصال دلدار، مبارکتان🤍 همسر شهید صیاد شیرازی به روایت معصومه سپهری https://eitaa.com/lashkarekhoban
قدیما چقدر مادرها تلاش میکردند چشم و گوش بچه‌ها باز نشه.🤐 الان تو ذهن همه مثل هاش اومد. اما بچه‌های این چندسال اخیر از لحظه ی تولد با چشم و گوش گشوده به دنیا میان🤦‍♀️ قدیما نوزادها واقعا نوزاد بودن، تا یکی دوروز بعد از تولد که کلا بیهوش بودن، مادر و مادربزرگ و نن جون بزرگها کلی تدبیر میکردند تا چنددقیقه بهوش بیاد بلکه قندش نیفته بره تو کما😇 الان از لحظه تولد جفت چشمها باز، حرکات همه رو زیر نظر دارن😎 قبلاً بچه‌ها سه، چهار ماهگی تازه متوجه میشدن یچیزی بنام دست و پا تو بدنشون تعبیه شده، که کاراییه بادبزن و دندونی و پستونک هم داره، الان از دوماهگی انقدر دست وپاشون تکون میدن که کم مونده پرواز کنند😆 پرواز نکنند قطعا نفر اول المپیک شنا و سینه خیز میشن... تازه یکسالگی دندون درمیاوردن، الانه از سه ماهگی مُچشونو به قصد دندونی انقدر میکشن رو لثه که به چهارماه نرسیده از دندون هاش به عنوان سلاح دفاعی استفاده میکنند🥸 میخواستی بهشون غذا بدی باید کلی وقت میذاشتی از لعاب برنج شروع میکردی اندک اندک تا هنر کنه برسه به سوپ کودک، الان بچه هنوز آب نگفته،میگه یه لیوان موهیتو خنک بهم بدین😋😜 خلاصه که خیلی بچه‌های الان چشم و گوششون باز شده😁😂🤪 @ba_fereshteha
049 002 286 980521 نقش شکر در میزان وسع.mp3
17.5M
جلسه پنجم استاد عباسی ولدی منتظر بازخورد شما در رابطه با صوت ها هستیم🪴 @ba_fereshteha