#کتاب
گفتگوی رهبر انقلاب با خبرنگار صداوسیما در نمایشگاه کتاب تهران؛
هیچ چیزی جای کتاب را نمیگیرد
✏️رهبر انقلاب صبح امروز پس از بازدید از نمایشگاه کتاب در مصاحبهای، انگیزه خود از چنین بازدیدی را در درجه اول میل شخصی و علاقه به کتاب برشمردند و افزودند:
یکی دیگر از دلایل بازدید از نمایشگاه کتاب، زمینهسازی برای ترویج کتاب و کتابخوانی است.
✏️اعتقاد من این است که همه آحاد مردم در طبقات مختلف سنی و علمی نیازمند به کتاب هستند و هیچ چیزی نمیتواند جای کتاب را بگیرد.
✏️نباید فضای مجازی جای کتابخوانی را بگیرد و کتاب باید همواره در سبد خرید و در مجموعه اوقات مردم جای خاص خود را داشته باشد.
✏️مسئولان وزارت ارشاد و سازمان تبلیغات اسلامی باید به کسانی که در کار نشر و تولید کتاب فعال هستند کمک کنند. البته در این بخش کمکهایی میشود و این روند باید ادامه یابد اما کار مهم دیگر این است که فعالان فضای مجازی، ترویج کتاب و کتابخوانی را از جمله وظایف خود بدانند.
✏️فعالان فضای مجازی کتابهای خوبی را که در زمینههای مختلف علمی، ادبیات، تاریخ، هنر، مسائل دینی و اعتقادی و در یک کلام «کتابهای مفید» را معرفی و ترویج کنند.
✏️افزایش کارهای جدید، افزایش شمارگان کتابها و تجدید چاپ مکرر برخی کتابها از خبرهای خوب نمایشگاه امسال است.
✏️دستگاههایی همچون وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات و حوزه هنری باید در زمینه تولید کتاب مناسب برای نسل جوان و «وزارت آموزش و پرورش» و «وزارت علوم» نیز باید در زمینه ترویج کتابخوانی میان نوجوانان و جوانان بیش از پیش تلاش کنند تا هم زمینه کتابخوانی فراهم شود و هم کتاب خوب در اختیار آنان قرار گیرد.
✏️ایشان یکی از نیازهای جدی برای نسل جوان را تولید کتاب در زمینه شرح قضایا و حوادث گوناگون دانستند و افزودند: در زمینه قضایایی همچون مشروطیت، دفاع مقدس، «انقلاب اسلامی» و شخصیت برجسته و کمنظیری همچون امام(ره) یا کتاب مناسب وجود ندارد و یا کتاب «خواندنی» بسیار کم است که باید در این موضوعات تولید کتاب مناسب برای نسل جوان انجام گیرد.
@ba_fereshteha
#سوال_شما
#کتاب
سلام و شب بخیر
میشه راهنمایی کنید چطوری اینترنتی از نمایشگاه کتاب خرید کنیم؟
سلام دوستان از این طریق👇🏻
https://book.icfi.ir/
@ba_fereshteha
#کتاب
دیدید بچهها کتاب جدیدشون تو دو سه روز اول شونصد بار میارن براشون بخونید؟
کتاب شو برده پیش خواهرش میگه :
👶🏻: دوست دالی بلام بخونیش؟!
میدونم دوست دالی بیا بخونش😌
@ba_fereshteha
#کتاب
کتاب نو چقدر بوی لذت بخشی داره
اردیبهشت که میشه و موعد نمایشگاه میرم به دوران کودکی🥰
اون روزهایی که لحظه شماری میکردم عموجانم بره نمایشگاه کتاب و به سفارش پدرجان برام کلی کتاب بگیره...
البته که اون کلی همش تو سه چهارروز اول تمام میشد
حالا ایراد از کتاب ها بود که باوجود صفحات زیاد، زود تموم میشدن یا تندخوانی من 😁 نمیدونم 😌
امسال برامون دل و دماغ نذاشتن
کتاب میخونیم بلکه چنددقیقه غم از دست دادن شهدا برامون سبک بشه
مگه میشه...
مجموعه ٨جلدی خلیج فارس، خانه ماست.
نشر رود آبی
داستان ها برگرفته از سخنان مقام معظم رهبری به مناسبت روز خلیج فارس بسیارزیبا و شیوا و جذاب به نگارش در آمدن...
@ba_fereshteha
درسته که شرایط زندگی الان زمین تا آسمون با چندسال قبل تر فرق کرده
بازیگوشی ها و شلوغکاری های کودکانه از یاد خیلی ها رفته یا اصلاً قابل تحمل نیست
اما خیلی لذتبخشه که بدونی همین چند سال پیش بودند مادرانی که تحمل بازیگوشی های از حدمتعارف گذشته ی بچهها در کنار کلی فعالیت بیرون از خونه و کارهای منزل ثمره اش شده بچههایی باعث سرافرازی در دودنیا...
این کتاب حال خوب کن و که البته از دیروز شروع کردم و الان چندصفحه ی آخرش مونده به توصیه ی خانم دکتر موحدی نیا عزیز گرفتم که همراهیشون با کانال برام باعث افتخاره🥰🌹
#کتاب
#مرضیه_کتاب
@ba_fereshteha
راستی کیا این کتاب رو خوندن؟
نظرشون درباره ی این کتاب جذاب چیه!
یڪ روز با فرشتہها🇮🇷
درسته که شرایط زندگی الان زمین تا آسمون با چندسال قبل تر فرق کرده بازیگوشی ها و شلوغکاری های کودکانه
#کتاب
#مرضیه_کتاب
یکی از شلوغکاری های پسر پرجنب وجوش خانواده...
یک ساعتی با همان خرت و پرتها سرگرم بود. یک دفعه چشمش افتاد به سمانه که تازه از خواب بیدار شده و هنوز تصمیم جدی برای گریه کردن نگرفته بود تا ما هم متوجه بیدار شدنش بشویم طبق معمول حس حمایت برادرانه اش گل کرده بود و بی آنکه من را صدا بزند، خودش را رسانده بود بالای سر خواهرش. اول کنارش نشسته بود و شروع کرده بود به صحبت کردن. سمانه که ابتدا به لب برچیدن اکتفا کرده بود دیگر هوای گریه به سرش زده بود. محمود احساس کرده بود باید بیشتر از اینها برای آرام کردن خواهرش تلاش کند. همین لحظه چشمم افتاد به اتاق دیدم بالش گذاشته روی سمانه و خودش هم روی آن نشسته. دمپایی را توی پا محکم نکرده دویدم سمت اتاق. رنگ صورت سمانه کم از سرخی سمنوها نداشت. داد زدم: «محمود...
داری چیکار میکنی؟!
گفت: دارم با آبجی بازی میکنم؛ الاغ سواری... حواست نبود که داشت گریه میکرد خودم اومدم ساکتش کردم ،ببین دیگه گریه نمیکنه.
سر نترس و شجاعی هم داشت.
از اخم و تخم احدی حساب نمی برد ...
بفرمایید فکر میکنیم فقط بچه های خودمون نمونه ی تاریخ اند😁
@ba_fereshteha
#کتاب
خانم جان
خانم عفت شجاع
همسر محترم شهید صیاد شیرازی...
امروز که باخبر شدم عمر تلاش و نبرد باعزت شما درین جهان محدود به سر رسید و رها شدید از دار مسئولیت و غم دنیا،
چقدر دلم برایتان تنگ شد...
من شما را فقط یک بار دیدم.. اردیبهشت ۱۳۷۸، در منزلتان. آن روزها چند هفته از فاجعه ترور همسر عزیزتان شهید صیاد شیرازی میگذشت. ما هم مثل همه ایرانیان خبر تلخ را از تلویزیون دیده و شنیده بودیم.
ایام سختی بود برای ما. مدام بین تبریز و تهران در سفر بودیم بخاطر درمانهای ناباروری که به دلیل مسائل جانبازی قطع نخاعی، درگیر ۹۹ درصد این جانبازان عزیز است. دست بر قضا، کلینیک کوثر در محدوده زندگی شما در فرمانیه قرار داشت و هنگام گذشتن با تاکسی ، تصاویر، پرچمها و بنرهای تسلیت را دیده بودم.
یک روز که باید باز هم ساعات طولانی در کلینیک منتظر میماندیم، با همسرم تصمیم گرفتیم این ساعات را بیاییم سمت خانه شما. پیاده راه افتادیم. من جوان و کم تجربه بودم در هل دادن و کنترل ویلچر اما جسارتم و شاید درست بگویم شوق و توکلم زیاد بود و راهی شدیم... راهی طولانی طی کردیم، اول از پیاده رو راه افتادیم اما زود فهمیدیم مناسب ما آدمهای ویلچری نیست و گویی ما پیاده محسوب نمیشویم! پیچیدیم به خیابان که مشکلات خودش را داشت!
راه طولانی بود اما ما عشق دیدار داشتیم و در حالی که نمیدانستیم اصلا امکان دارد بتوانیم شما را ببینیم یا نه، به سمت نشانی عکس شهیدتان رهسپردیم. حتی اگر به در بسته میخوردیم، به هر حال مشهد شهید علی صیاد شیرازی را میديديم... 😔😭
وقتی رسیدیم دم ظهر بود و کوچه خلوت. راننده تاکسی به ما گفته بود مردمگروه گروه میآیند به دیدارتان.
ما وقتی رسیدیم یکی دو نفر جلوی خانه دیدیم که یکی پسرتان آقا مهدی بود؛ شاهد ماجرای ترور و شهادت پدر.
وقتی متوجه ما شدند اکرام کردند. معلوم شد تازه یک گروه رفتهاند. شاید وقت استراحتتان بود، اما آنها اصیلزاده بودند و حرمت یک جانباز ویلچری را نگه داشتند. خودشان وقتی گروه کوچک دونفرهی ما را دیدند، کمک کردند. ویلچر را از پلهها پایین بردند که محل حسینیه بود و به من گفتند بروم بالا پیش خانمها.
من خجالتزده بودم. اولین بار بود منزل یک فرمانده شهید میرفتم که هنوز چهلمش نشده بود. من پیش از آن ، همیشه، فقط به خاطرهها رسیده بودم😔
وقتی شما را دیدم، در چهره خسته و غمزدهتان و در آغوش گشودهتان، محبتی دیدم که ناگهان مثل یک بچه که دلش میخواهد یکی بهانههایش را گوش کند، زبان باز کردم... گفتم که تازه با یک جانباز نخاعی ازدواج کردهام و گفتم که چرا آواره تهران شدهایم و ....
من مثل دخترتان بودم انگار.
مثل خواهرتان
اصلا مثل جوانی خودتان در ابتدای راهی دشوار...
و شما... چقدررر به من محبت کردید.
چقدر زود صمیمی شدید. وقتی دیدید از مشکلات مسیر جانبازی در سختی و شاید در هراسم، از زندگی خودتان گفتید. از بچه معلول جسمی و ذهنیتان که همراه همسر شهیدتان چقدر عمرتان را به پایش ریختید و سکوت کردید و صبوری... .
از صبر و توکل همسر شهیدتان گفتید و اینکه آدمهای بزرگ، چطور با این سختیها ساخته میشوند...
آخ! خانم شجاع
همسر نازنین شهید صیاد شیرازی!
فقط خدا میداند چقدر در آن دیدار نیمساعته به من عشق و جرات بخشیدید.
افسوس که آن دیدار اول، ملاقات آخرمان هم بود. نمیدانم وقت کردید و محرمی یافتید تا حرفهای نهان و خاطراتتان را کامل بگویید تا در تاریخ بماند یا نه؟
اما من انشاءالله در یک روز زیبای ابدی، وقتی شما را ببینم، از قلب من خواهید خواند چقدر اثرتان بر زندگی من، پایدار و ماندگار بود!
خدا قوت.
چقدر صبر میخواست ایستادن بر فراق مردی که در زمان حیاتش هم شهید بود و پر کردن جای او برای فرزندی که فرشتهای معصوم بود و محل آزمونی دشوار...
خدا از شما راضی باشد استاد من.
وصال حق، وصال دلدار، مبارکتان🤍
همسر شهید صیاد شیرازی
به روایت معصومه سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
#کتاب
#بدآموزی_های_یک_کتاب_خوب
#جایزه_ی_تابستانه
#تابستان
#جوجه_کشی
قسمت اول
از بدآموزی هایی که کتاب میتونه برای بچه ها داشته باشه😉 اینکه بچه ها کاملا میرن توی داستان و خودشون میشن یه پا شخصیت اول قصه🤦🏻♀
از وقتی رمان نوجوان #جایزه_ی_تابستانه رو خوند همش میگفت
🧑🏻🎓مامان میشه ،برم یجوجه رنگی بگیرم
🧕خودمون یدونه مرغ و خروس داریم، چند وقت پیش هم که جوجه اردک داشتید بزرگ شد. دیگه فعلا جوجه نه
🧑🏻🎓خواهش میکنم ، جوجه خیلی حال میده ،آدم خودش بزرگ میکنه
🧕خب اردک و خودتون بزرگ کردید ولی بعدش دیگه بهش رسیدگی نکردید
🧑🏻🎓این فرق داره،جوجه رنگی خیلی حال میده
🧕چندبار بگم اونها توی دستگاه جوجه کشی کارخونه بدنیا میان، بعدهم چون بهشون رنگ میزنن زود میمیرن
🧑🏻🎓خب من رسمیشو میگیرم
🧕شما نمیشناسی بهت خوب نمیدن(چرا نمیشه این نسل رو پیچوند)
🧑🏻🎓نه بلدم بابا همیشه میگیره یاد گرفتم
🧕وای،وای😬 از بابا اجازه بگیر.(به امید نه گفتن) ولی اگر بهشون سروقت غذا ندی یا جاشون تمیز نکنی ها خودم در کوچه رو باز میکنم برن بیرون
🧑🏻🎓نه خیالت راحت حواسم هست،
زنگ زدم باباهم اجازه داد
🧕وای خدا🤦🏻♀...
دوباره شروع شد
@ba_fereshteha