eitaa logo
یڪ روز با فرشتہ‌ها🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
542 ویدیو
10 فایل
《﷽》 ‌ ‌ ‌ هرچیزی که مربوط به فرزندآوری هست + روزمرگی‌هایی طنز با حضور شش فرشته😊 ‌ ‌ ‌ ☘گوشم با شماست : @Sed311 ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ☘به رسم امانت و حفظ اثر،مطالب با لینک پخش بشن ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
درسته که شرایط زندگی الان زمین تا آسمون با چندسال قبل تر فرق کرده بازیگوشی ها و شلوغکاری های کودکانه از یاد خیلی ها رفته یا اصلاً قابل تحمل نیست اما خیلی لذت‌بخشه که بدونی همین چند سال پیش بودند مادرانی که تحمل بازیگوشی های از حدمتعارف گذشته ی بچه‌ها در کنار کلی فعالیت بیرون از خونه و کارهای منزل ثمره اش شده بچه‌هایی باعث سرافرازی در دودنیا... این کتاب حال خوب کن و که البته از دیروز شروع کردم و الان چندصفحه ی آخرش مونده به توصیه ی خانم دکتر موحدی نیا عزیز گرفتم که همراهیشون با کانال برام باعث افتخاره🥰🌹 @ba_fereshteha راستی کیا این کتاب رو خوندن؟ نظرشون درباره ی این کتاب جذاب چیه!
یڪ روز با فرشتہ‌ها🇮🇷
درسته که شرایط زندگی الان زمین تا آسمون با چندسال قبل تر فرق کرده بازیگوشی ها و شلوغکاری های کودکانه
یکی از شلوغکاری های پسر پرجنب وجوش خانواده... یک ساعتی با همان خرت و پرتها سرگرم بود. یک دفعه چشمش افتاد به سمانه که تازه از خواب بیدار شده و هنوز تصمیم جدی برای گریه کردن نگرفته بود تا ما هم متوجه بیدار شدنش بشویم طبق معمول حس حمایت برادرانه اش گل کرده بود و بی آنکه من را صدا بزند، خودش را رسانده بود بالای سر خواهرش. اول کنارش نشسته بود و شروع کرده بود به صحبت کردن. سمانه که ابتدا به لب برچیدن اکتفا کرده بود دیگر هوای گریه به سرش زده بود. محمود احساس کرده بود باید بیشتر از اینها برای آرام کردن خواهرش تلاش کند. همین لحظه چشمم افتاد به اتاق دیدم بالش گذاشته روی سمانه و خودش هم روی آن نشسته. دمپایی را توی پا محکم نکرده دویدم سمت اتاق. رنگ صورت سمانه کم از سرخی سمنوها نداشت. داد زدم: «محمود... داری چیکار میکنی؟! گفت: دارم با آبجی بازی میکنم؛ الاغ سواری... حواست نبود که داشت گریه میکرد خودم اومدم ساکتش کردم ،ببین دیگه گریه نمیکنه. سر نترس و شجاعی هم داشت. از اخم و تخم احدی حساب نمی برد ... بفرمایید فکر میکنیم فقط بچه های خودمون نمونه ی تاریخ اند😁 @ba_fereshteha
وای... ماشالا حاج خانم چه صبری داری شما اگه ما بودیم تا الان حتماً بچه هامون یه پس کتک حسابی ازمون خورده بودن. خب بچه اند دیگه اگه بازی نکنن که مریض میشن... وقتی فامیل می آمدند خانۀ ما و شیطنت بچه ها و آرامش من را می دیدند یک ساعت که میگذشت دیگر به اعتراف میآمدند و تعجبشان را به زبان می آوردند. از صداقتشان و از اینکه حواسشان چقدر پرت بازیگوشی بچه های من شده خنده ام میگرفت گاهی لازم بود به بچه ها اخم کنم یا تشری بزنم تا متوجه اشتباهشان بشوند؛ ولی اگر بی هوا و از سر کنجکاوی و بازیگوشی دسته گلی به آب میدادند با خط و نشان کشیدن زیاده از حد بازی را به کامشان تلخ نمیکردم من هم به تمیزی خانه و مراقبت از وسایل زندگی اهمیت میدادم؛ اما سلامت روحی بچه ها برایم اولویت داشت. سعی میکردم طوری فضای بازی را برایشان فراهم کنم که کمترین آسیب به وسایل برسد. در چیدمان خانه حواسم به این بود که گلدانها و شکستنیها را جایی بگذارم که توپی چیزی به آن نخورد جای همه تزیینیهای این چنینی در اتاق پذیرایی بود و در آن همیشه بسته زیاد خانه عوض کردیم؛ ولی در همه آنها برای بچه ها اتاق و محوطه ای مخصوص بازی در نظر میگرفتم به بچه ها اجازه می دادم با لحاف ها، پشتی ها ظروف و اسباب بازیهای جورواجور بازی کنند؛ به شرطی که آخر بازی یا اگر مهمانی ،آمد خودشان همه چیز را به حالت اول برگردانند. می دانستم این وسط شاید دو تا پشتی هم خراب شود چهار تا ظرف هم بشکند ولی با خودم میگفتم اشکالی ندارد تجربه کردن و بانشاط بزرگ شدن بچه ها در این حد که می ارزد. @ba_fereshteha