eitaa logo
یڪ روز با فرشتہ‌ها
1.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
491 ویدیو
9 فایل
《﷽》 ‌ ‌ ‌ هرچیزی که مربوط به فرزندآوری هست + روزمرگی‌هایی طنز با حضور شش فرشته😊 ‌ ‌ ‌ ☘گوشم با شماست : @Sed311 ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ☘به رسم امانت و حفظ اثر،مطالب با لینک پخش بشن ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
یڪ روز با فرشتہ‌ها
#پیام_شما ۳۸ #سقط_جنین #قسمت_اول سال ۹۷ درحالی که یه دختر ۷ ساله ویه پسر ۲ ساله داشتم خداخواسته بار
(۳۸) شب وروز کارم گریه ودعاوتوسل بودوهمش مضطرب بودم که خدایا آخرش چی میشه😔 تااینکه ایام فاطمیه شدبه دلم افتاد روضه حضرت زهرابگیرم دست به دامن مادرمون شدم که بهم صبری بده ازشون خواستم کمکم کنن بچه ها رونگه دارم تا اینکه خودشون به دنیابیان😔گفتم من طاقت دیدن بچه ها روبااون وضعشون ندارم خودت کمکم کن.ماه هشتم بارداری بودم روزجمعه ای بودرفتیم شهرستان واونجا روضه روبرگزارکردیم. من هرر کاری کردم تابه بقیه ثابت کنم که این بچه هارونباید سقط کنیم و جایز نیست حتی بااون حالم پزشکی قانونی هم رفتم ساعت ها اونجا بودم ولی اونم جوازسقط داد😭.ولی ما زیربارنمیرفتیم. مادرشوهرم کارش همش شده بود گریه😔همش میگفت بچه ناقص براچی میخواین چراسقطش نمی کنید؟؟؟من گفتم به خدا توکل کردم نمیتونم بچه هام بادست خودم بکشم خودش داده خودشم باید پس بگیره😔.خلاصه شب که شد برگشتیم خونه خودمون هفته بعددوباره رفتیم شهرستان ،بشدت سنگین شده بودم نمیتونستم راه برم خییلی سخت بودبرام .جمعه شب بود که دوباره برگشتیم خونه خودمون توی راه اون مسافت روکه دوساعت بود من اشک می ریختم وبه آسمون نگاه میکردم باخداحرف میزدم که خدایا دیگه نمیتونم 😭دیگه تمومش کن.رسیدیم خونه شب تواتاق بچه ها خوابم بردساعت ۳نصف شب بود که توی خواب کیسه آبم پاره شدبا ترس ازخواب بیدارشدم همسرم خبرکردم خیلی ترسیده بودولی همش دلداریم میداد.شب سردزمستونی بود بچه ها روهمسرم سریع بیدارکرد، پسرم بغل کرد بابچه ها رفتیم سمت بیمارستان.ساعت ۹ صبح سزارین شدم بچه هابه دنیا اومدن همونطوری که دکترا گفته بودن 😔 من حتی یکبار ندیدمشون چون شرایط روحی خوبی نداشتم 😭.روز بعد،ازبیمارستان مرخص شدم ولی بچه ها رو منتقل کردن بیمارستان دیگه ای شوهرم هرروز بهشون سرمیزد. خوشحال بود میگفت براشون شناسنامه بگیرم گفتم نه😔 روز چهارمی بود که بچه هابه دنیااومده بودن همسرم رفته بود تابهشون سربزنه باهام تماس گرفت درحالی که گریه میکرد بهم گفت:بچه هادیشب فوت کردن😭زدم زیر گریه ، همونجا بود که احساس کردم خدامنو بغل کرده یه حس غم شیرینی بود😭.غم ازدست دادن جگر گوشه هام وداغی که به دلم موند داغ بغل کردنشون بوسیدنشون 😭وشیرینی اطاعت از خداوند،اینکه بهش توکل کردم وتنهام نذاشت...اینکه زیر بار نرفتم بچه هام سقط کنم.تاچندماه شیرداشتم ولی..😭همش به یادخانوم رباب وحضرت علی اصغر گریه میکردم. درآخر از خدا میخوام مردم ما انقد فهم و درکشون بالا بره تا اگر خانمی برای چندمین بار باردار شد، با حرفهاشون اذیتش نکنن😔 و اینکه توکل کنیم به خدا که خودش همه کارهارو اونطوری که مافکرشم نمی کنیم آسون میکنه. https://eitaa.com/joinchat/2140275155C5efce19099
جنایت اسرائیل علیه کودکان @ba_fereshteha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجموعه بازی های خانگی.pdf
635.3K
💠 🔰 به مناسبت روز جهانی کودک ♦️ ویژه کودکان زیر ۶ سال 🔸 چون سر و کار تو با کـودک فتاد 🔹 پـس زبـان کـودکـی بـایـد گـشـاد "استاد تراشیون" https://eitaa.com/joinchat/2140275155C5efce19099
این یک نظرسنجی هست درباره ی خاطره ی بارداری دوقلوها🙂 https://EitaaBot.ir/poll/1slx?eitaafly
در یک روز با فرشته ها مشغول نوشتن یک کتاب هستیم با همین عنوان. همونطور هم که از اسمش مشخصه درباره‌ی یک روز از صبح تا شب با فرشته های تو خونه هست. اگر مایل بودید ایده بدید ویا خاطراتتون در روند داستان قرار بگیره از شیرینکاری ها، خرابکاری ها، تکه کلام و هرمشغولیتی که با دلبندانتان دارید برامون بفرستید. حتماً لازم نیست بصورت داستان باشه. یا نگارش ویژه ای داشته باشه. شما فقط تعریفش کنید بقیه اش با ما. @mah_dokht1
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یخ گل برای شربت و مهمونی هاتون🌹🌹 به روش خاص @ba_fereshteha
۳۹ ۱۴ من تجربیات مخاطبین رو خیلی دوس دارم. بنابراين خودم هم تجربمو باهاتون به اشتراک میذارم دو ماه بعد از ازدواجم و به خواسته ی خودمون باردار شدم. اونم در حالی که مشکلات شدید مالی داشتیم، به همه جا بدهکار بودیم و با اینکه هم خودم هم همسرم کار میکردیم اما واقعا حقوق دوتامون کافی نبود و هرچی در می آوردیم می رفت واسه بدهی ها. اینم بگم بیشتر بدهیامون بخاطر خرج و مخارج عروسی بود(عروسیمون ساده نبود) و اون موقع من خام و بی تجربه بودم و اگه میدونستم بعد ازدواج این همه سختی داره از همسرم میخواستم یه عروسی ساده بگیره که بعدش اول زندگی اینقدر بدهکار نباشیم و بهمون فشار نیاد. خلاصه ما توی چنین شرایطی تصمیم به بارداری گرفتیم چون معتقد بودیم شرایط مالی بالاخره درست میشه اما فرصت‌های از دست رفته ی جوانی برای فرزنداوری دیگه برنمیگرده. خلاصه من تا پنج ماهگی سر کار رفتم و بعدش دیگه همسرم اجازه کار کردن بهم نداد و ازم خواست فقط مراقب خودم و بچه باشم(که خب البته منم علاقه ای به محل کارم نداشتم و از خدا میخواستم) پاییز 1400، یک ماه قبل از اولین سالگرد ازدواجمون، پسرم به دنیا اومد. زایمان سختی داشتم و به علت تنگی لگن و احتمال آسیب به نوزاد، متاسفانه به ناچار سزارین شدم. پسرم کولیک داشت و ماه های اول تولدش خیلی سخت گذشت، سه ماهه بود که صاحبخونه ازمون خواست خونه رو تخلیه کنیم، اونم در حالی که پول پیشمون اونقدر کم بود که اصلاااا هیچ جا این قیمت خونه پیدا نمیشد، تا اینکه به طرز عجیبی در یکی از مناطق خوب شهر، خونه پیدا کردیم و من باورم نمیشد و خلاصه در یک زمستون سرد ما به خونه ی جدید اسباب کشی کردیم. (اینو برای این گفتم که همه بدونن خدا همیشه هوای بنده هاشو داره و اصلا شرایط مالی رو برای بچه دار نشدن بهانه نکنید) پسرم علیرغم میلم متاسفانه شیرخشکی شد و هزینه ی سرسام آور پوشک و شیرخشک و دکتر و اجاره خونه و اقساط سنگین وام و مخارج روزانه و بدهیامون که دیگه نیاز به گفتن نداره، اونم برای ما که اول ازدواجمون بود و هنوز نتونسته بودیم تو این اوضاع اقتصادی کمر راست کنیم. ولی چیزی که به وضووووح احساس کردم و قسم میخورم این همون وعده ی خداست که خودش گفته فرزندانتون رو روزی میدم، چیزی که واضح متوجه شدم این بود که با وجود اینکه هزینه هامون بیشتر شده بود اما نسبت به زمانی که بچه نداشتیم زندگیمون راحت تر میچرخید، اونم در حالی که دیگه من هم سر کار نمیرفتم ولی انگار خدا به پولمون برکت داده بود و اینو از وجود گل پسرم میدونم. البته که رزق پسرم فقط مالی نبود و کلی رزق معنوی هم با خودش آورد و من از لحاظ روحی، معنوی و ارتباط و نزدیکی به خدا و اهل بیت واقعا رشد کردم و از این بابت خیلی راضی ام. خلاصه دوباره یک سال گذشت و قرارداد خونه هم تموم شد و دوباره باید به فکر اجاره ی یه خونه ی دیگه یا تمدید قرارداد می‌بودیم. پول پیش خونه ها و اجاره ها به شدت بالا رفته بود و  ما در این مدت نتونسته بودیم چیزی به پول پیشمون اضافه کنیم. به نظرتون چه اتفاقی افتاد؟؟ بازم خدا جونم به بهترین شکل هوامونو داشت و به دادمون رسید و ما در کمال ناباوری خونه خریدیم. در شرایطی که خونه خریدن برای خیلی ها از جمله برای خود ما رویا بود و پولشو هم نداشتیم ولی خدا برامون خواست و با فروش طلاها و قرض کردن و کمک خانواده ها خونه خریدیم و از مستاجری راحت شدیم و البته که خدا هم صاحبخونه ی خوبی سر راهمون قرار داد که صبر کرد و بهمون مهلت داد تا پولمونو کامل کنیم. واقعا خدا رو شکر میکنم که همیشه همه جوره هوای ما رو داشته و خوشحالم که فرزنداوری رو به بهانه مستاجری و شرایط مالی به تاخیر ننداختیم. وقتی پسرم یک سال و نه ماهه بود برای فرزند دوم اقدام کردیم و الان شکر خدا دو ماهه باردارم و من مطمئنممم با اومدن فرزند جدید، بازم همه چی بهتر و یهتر میشه. اینم از تجربه ی من که امیدوارم برای همه امیدبخش باشه و به بزرگی خدا اطمینان و ایمان داشته باشن و از بچه دار شدن نترسند. https://eitaa.com/joinchat/2140275155C5efce19099
تو خونه های چندفرزندی ماشاءالله از هربچه ده تا هنر میریزه. دیگه کسی هزینه آرایشگاه نمیده. نمونه اش، این آقای دوسال ونیم با آخرین متد روز موهای خودشو پیرایش کرده. 😬😐🤣😂 https://eitaa.com/joinchat/2140275155C5efce19099
🍂🍂 به وقت پاییز زیبا 🍁🍁