👦(👈🏻سه سالشه ) اومده میگه:
چی میخولی؟!😳
🧕🏻دارو ، قرص
👦ای وای خدایا!
🧕🏻چی شد؟
👦هیچی، مامان خوبی بودی ، دوست داشتم😭
🧕🏻مگه الان نیستم😊
تو مُخت داری به چی فکر میکنی آخه ، خودت که از دارو فراری هستی منم میخورم برام گریه میکنی😂🤣😆
#شیرینی_جات
#بیماری
@ba_fereshteha
یڪ روز با فرشتہها🇮🇷
#سوال_شما @ba_fereshteha
#غذای_نی_نی
#شیرینی_جات
#آزادی_بازی
اومدم به نی نی جان دوتا بیسکویت ساده ی نرم شده در آب بدم.
(همینجا بگم برای اینکه نی نی، دچار یا تشدید رفلاکس و دلدرد نشه، خوراکیهای صنعتی رو خیلی کم استفاده کنید.
درکل آرد یکم باعث آزادگی های گوارشی میشه)
همینکه قاشق اول رفت تو دهان مبارکش شروع کرد پوف کردن و بیرون ریختن و خندیدن، کل صورتم پرشد😬
منم شروع کردم ادا درآوردن و سَرسَری کردن ، نگاه نگاهم میکرد میخندید، پوف یادش رفت
خان اول گذشت.
اومدم قاشق بعدی رو بدم بی هوا با دست های کوچولوش قاشق گرفت تا همکاری لازم رو در زمینه ی خوردن به عمل بیاره🤦🏻♀ بچم حاضر آماده خور نیست ،حتما باید کمک کنه تا اون غذا به جونش بشینه😂، تو یک حرکت انتحاری ، فرش و لباس و صورتش پر شد.
با یک دست اون دست کوچک نازشو گرفتم😈 با یدستم دستمال برداشتم که رکب بهم زد و اون یکی دستش و کرد تو دهان نازشو بیسکوییت مال کرد و زد به فرش و لباسش و لباس خودم.
کم مونده بود از پاهام کمک بگیرم ، بزارم رو دستهای کوچیکش تا آروم بگیره😌 اما بغلش کردم.
فقط خنده هاش دلبری میکرد، قاشق و گذاشتم کنار و باهمون ظرف آوردم سربکشه، آوردم پایین مژه و دماغ و صورتش و انگار ماسک بیسکویت گذاشته بود😂
بخدا دوتا دونه بیسکویت مادر بود، بمب اتم نبود که انقدر خرابی داد مادر...
@ba_fereshteha
داره قلمروشو گسترش میده🏳😊
یک روز سفره رو کشف میکنه ، میکشه وسایلشو میریزه🙃
یکبار جارختی رو میندازه😳
یکبار میره زیرمبل کمین میگیره😂
از گسترش قلمرو هم که خسته شد، برعکس میشه ،دستش میمونه زیرش دور از جونش مثل سوسک ها ، دیگه نمیتونه برگرده😂🤣
#نی_نی_داری
#شیرینی_جات
@ba_fereshteha
روسری های دختری رو پیچیده بودند دورشون و یکسره شعر میخوندند چرخ میزدند.👈🏻👧👦
شعر که چه عرض کنم از هر مداحی یبیت با دخل وتصرف🥴
🧕🏻چرا روسری های معصومه رو برداشتید! مگه نگفتم کثیف میشه، مریض میشید!
👦آخه دالیم بازی میتُنیم.
🧕🏻با روسری؟
👦آله، مثلاً مشومه(معصومه)عروسه، منم مومادَم(دومادم)
👧یروز من عروس 👰🏻♀میشماآآآ
دم خونه خونه ی زهرا آآآ
بالا بالا بالا
هِل هِلهِ ِ ِ
#شیرینی_جات
@ba_fereshteha
بچهها هر نوشت افزاری داشته باشند یا لازم داشته باشند و بخواهند ازم بگیرند کوچکترها هوس میکنند🤦🏻♀
یجوری ازم چشمهاشون معصوم و مظلوم میکنند🥺 که نتونی بهشون نه بگی
👦🏼میشه به منم پات تُن بدی؟(پاک کن)
🧕🏻پاک کن مداد رنگی رو پاک نمیکنه ، مداد مشق رو پاک میکنه
معصومه هم داره ، میتونی ازش بگیری.
👦🏼عُب،(خب) میشه بهم مداد مشقی بدی🥺
پات تن (پاک کن)معشومه خط خطیه، من پات تنه مَمیز(پاک کن تمیز) میخوام
#سه_ساله_ها
#شیرینی_جات
@ba_fereshteha
یک مرغ داریم با یک خروس
یعنی داشتیم ، خدا رحمتش کنه(به احترامش یک دقیقه سکوت)
هروقت تو خونه جک و جوونور داشته باشیم طفلی ها تو خیلی از موارد مثل سپر دفاعی🛡⚔ برامون عمل میکنند در مقابل چشم زخم😎
چندسال پیش آکواریوم داشتیم مهمان میومد و میرفت چندتا از این ها حکم پیش مرگ و برامون اجرا میکردند، و😇
چندوقت قناری داشتیم
یه مدت سِره
مرغ
خروس
بعد از مهمانی ها یکی ،دوتاشون فاتحه مع الصلوات
حق خانه زادی رو خوب ادا میکردند
چندروز پیش مهمانی بودیم، بعدش خروس طفلی شد بلاگردون ماها
مرغه هرچند وقت یکبار یدوره روزی یدونه تخم میگذاره.
فردای روز فوت همسرش دوتا تخم گذاشت.
به شازده کلاس دومی گفتم🧕🏻 برو ببین تخم گذاشته بیار، رفت
گفت 🧑🏻🎓مامان مامان، مرغه دوتا تخم گذاشته ، یکیش خیرات شوهرشه
🧕🏻وای خدا
#خیرات
#شیرینی_جات
@ba_fereshteha
《هفت جونِ مادر مرده》
#قسمت_سوم
حالا از حرکات دخترجان مگه خنده ام قطع میشد؟ دوباره همون خنده ی عصبی که سر بزنگاه خودشو میندازه وسط. نمیدونستم چجوری جلوی خنده مو بگیرم، اشک میریختم و ریسه میرفتم از اون همه زحمت برای خوابوندن بچه، از تلاش دخترجان برای نابودیه سوسکه..
👩🏻🎓انگارداشت یه مراسم سرخ پوستی اجرا میکرد، میپرید بالا و پایین ، درجا میزد و هر دوثانیه اه ، ایش، اَی میگفت
پسربزرگه اومد تو اتاق، گفت عه چکارمیکنی تَق تق نصفه شبی میکوبونی. عه مامان چرا گریه میکنه، صورت مامان چرا سیاه شده؟
من همچنان با یک دست جلوی دهنمو گرفته بودم و اشک میریختم و لبمو گاز میگرفتم و میخندیدم😐
دخترجان گفت 👩🏻🎓آخیش لعنتی رو کشتم خودتون برش دارید
پسرجان هم شل کرده بود کف اتاق و مارو تماشا میکرد،
🧑🏻🎓خودت ببر
🧕🏻ببریدش تا دوباره جون نگرفته
👩🏻🎓من کشتم شما ببرید
همینکه دخترجان نشست با سلام و صلوات پاشدم نی نی رو ببرم بیرون بخوابونم ، بچه رو تو جاش نگذاشته بودم که شروع شد...
👩🏻🎓یا حضرت عباس (ع) داره تکون میخوره، حیدر بیا و بزنش
🧑🏻🎓خودت بزن ، هردفعه به ما نگو😌
دخترجان هم یک ریز داشت یچیزی میگفت
یا دعامیکرد برای نابودی سوسکه و نصرت جبهه مقاومت
یا اه ، ایش ، ووی
یا فحش میداد بهش، حس میکرد فحش بده سوسکه حیا میکنه😂😄
منم که نفسم از شدت خنده بالا نمیومد که بخوام طریقه گوربه گور کردنش و بهش بگم
هیچی دیگه بلاخره جنازه شو کشون کشون آورد بیرون😊
#تفاوت_دختر_پسر
#شیرینی_جات
#خنده_عصبی
@ba_fereshteha
چند روز بود معلمش تو دفترش مینوشت
تکالیف نصفه
خانم... تکالیف کانال راچک کنید
مادرگرامی تکالیف رو از گروه مادرها ببینید
میگفتم شما که همه رو نوشتی چرا بهت میگه نصفه، ناقص؟!
🧑🏻🎓(شازده کلاس دومی). نمیدونم😌
دیروز خواهرش گفت:👧🏼 رفتم کلاس همه ی صفحه ی دفترمو نشون بدم خانوممون امضا کنه؟!
🧕🏻بله همه رو نشون بده،ببینه نوشتی
🧑🏻🎓 معصومه ،معصومه، فردا رفتی مشق هاتو نشون نده، بزار چندروز بگذره بعد خانومتون ببینه مشقهات زیاد میشند ،زیاد امضا میکنه حال میده ، دوستم بهم یاد داد
🧕🏻 آهان ، پس این همه معلمتون میگه تکالیفت ناقصه خودت نشون نمیدی که زیاد بشه😳😬🤦🏻♀
حالا یکم درد ودل🙂
ولی خداییش اینها که بچه اند، انتقال تجربیات از هم میکنند، دبیرگرامی ، معلم ارجمند، قربونتون چرا انقدر از مادرها توقع زیاد زیاد دارید؟!
الان اگر تو روستا بودیم، مادرو پدر از خروس خون تا زوزه شغال نود درصدشون پای کشاورزی و دامداری اند...
نمیشینند دونه به دونه تکالیف بگن و کانال و گروه چک بکنند
تا همین شش هفت سال پیش که خبری از گروه های واتساپ و بعدم شاد و پیام رسان های دیگه نبود به بچه ها میگفتید توی دفترچه ی یادداشت تکالیف رو بنویسند بعد خود بچه بازخواست میشد،هم دقت و تمرکزشون خیلی بیشتربود
نهایت دوبار، چهاربار به خودش میگفتند بعد به اولیا
الان تا به بچه میگیم معلم چی درس داد،؟ میگه گروهمون ببین
میگیم تکلیف چی داری؟میگه کانال رو ببین
البته منکر پیشرفت کارها بااین رسانه ها نیستیما ولی درجای خود...
#اندر_احوالات_مدرسه
#اندر_احوالات_اموزش_مجازی
#شیرینی_جات
@ba_fereshteha
قبلاًها به بچه ها میگفتند از روی کتاب های حل المسائل جواب سوالات رو ندین
چندوقت بعد میگفتن ، از روی نت پاسخ ندیدها
حالا تو خونه ی ما من باید به فارغالتحصیلان منزل بگم از روی کتاب های خواهر بزرگتون کپی نکنید ببرید🤦🏻♀😂
#اندر_احوالات_مدرسه
#شیرینی_جات
@ba_fereshteha
نی نی جان (یک سال و یکماهشه)
وقتی میگه به به
مثلا بهش چندتا دونه چوب شور یا بیسکوییت میدم میگم
🧕🏻این برای خودت، اینو بده زینب ، اینو بده حیدر...
ایشون هم عادت کرده وقتی به به میخواد، روزی شونصدبار ذکر لبش فقط اینه
به به نِینَبی(به به زینب)🤦🏻♀
آخرشم خودش میخوره به هیچکس نمیده😂
#شیرینی_جات
@ba_fereshteha