#قصه_نماز
پدر بچهها که نبود دلم نیومد برم مشغول نماز اول وقت بشم، پس اومدیم یدل سیر افطار کردیم،😋 البته به بچهها گفتم کم بخورید بابا اومد شام بخوریم ولی انقدر که سرسفره آدم مشغول بچهها میشه دیگه از دستش در میره چقدر خورده، لذا از اونجایی هم که آدمی که روزه نیست از روزه دارها گشنه تره یدل سیر میل نمودیم.😉
بعد از افطار رفتیم مشغول نماز بشیم سپردم که تلویزیون زدم شبکه ٨داره حرم میده کسی نزنه جای دیگه.🤨
همین که الله اکبر گفتم رفت پویا.
نماز مغرب و خوندم باجذبه مادرانه گفتم
مگه نگفتم شبکه رو عوض نکنید.🤐
زدم دوباره ٨ و اولین نماز مابین دونماز امشب رو شروع کردم که همون موقع زدن پویا با چاشنی خنده ی موزیانشون.🤪
نماز اول داشت تموم میشد که کارتون تموم شد خودشون زدن ٨گفتن الان نماز مامان تموم میشه.
بعدم هرکسی خیلی ریلکس رفت سراغ کار خودش.
دومی رو داشتم میخوندم یادم اومد برای شام میخواستم جاتون خالی سالاد شیرازی درست کنم.
سرنماز داشتم حساب کتاب میکردم که همه ی نمازهارو بخونم بعد سالاد درست کنم؟ یا برم سالاد درست کنم همونطوری که مشغولم نمازهارو هم بخونم!
که گزینه ی دوم رو انتخاب کردم.
از ب بسم الله بچهها شروع کردن سوال کردن و حرف زدن، حالا هی میخوام بهشون حالی کنم تف به ریا مشغول نمازم.
هرچندثانیه هم یکی میگفت نمیشنوه بابا. مثلاً داریم باهاش حرف میزنیم.🙄
سر یکی از نمازها پسر دومی با دختر دومی داشت کل کل میکرد. هی بلند خوندم فایده نداشت،😬 با چشم اشاره کردم تو چشم من نگاه میکرد باز به دعواشون ادامه میدادن🤦🏻♀️
پسراولی هم روبروشون دراز کشیده بود و هیچ کاری نمی کرد. گفتم خدایا این همه قل هو الله رو باید از اول بخونم، هیچی دیگه وسط سالاد درست کردن شروع کردم بشکن زدن که پسراولی منو ببینه.😂
وقتی بلاخره متوجه من شد با اشاره چشم گفتم بگیرشون،اونهم ریلکس گفت من چکارشون کنم.😐
اون همه اشاره، اون همه بلند خوندن، اون بشکن ها آخر بخودم اومدم دیدم سلام نمازم.
گفتم حَج خانوم تقبل الله
آخر نماز بودی این همه تلاش کردی؟🤦🏻♀️
@ba_fereshteha