فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هیچ وقت کسی که
بهت اهمیت میده رو نادیده نگیر ...!
یه روز میفهمی چه الماسی رو
از دست دادی ...
وقتی مشغول جمع کردن
سنگریزه بودی ...!
🅰
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🍇💭🍇💭🍇💭🍇
🍇💭🍇💭
🍇💭🍇
🍇💭
🍇
✫#ارسالی از اعضای کانال باخداباش✦
عنوان داستان: #ذره_شرا_یره_1
♠️ قسمت اول
سلام به ادمین و اعضای کانال داستان و پند میخواستم داستان زندگیم رو براتون بفرستم اگه دوست داشتید تو کانالتون بذارین...
من به روش کاملا سنتی ازدواج کردم که ازدواجم درواقع با وجودی که سنتیِ با شناخت کامل و علاقه و عشق همراه شد .
اوایل عقدمون همه چی خوب بود من قبل از ازدواجم به وابسته تحصیلات و علاقه زیادی که داشتم بعنوان مهماندار تو قطار کار میکردم بعد از گذشت چند ماه بخاطر مخالفت همسرم از کارم استعفا دادم با وجودی که حق کار رو قبل از ازدواج تو محضر خانه ازش گرفته بودم ولی چون دوست نداشت بهش احترام گذاشتم و استعفا دادم..
استعفا دادن من همانا و تغییر رفتار خانواده همسرم با من همانا...مادرشوهر و خواهرشوهرم هرروز باهام دعوا میکردن تحقیرم میکردن فحشای ناموسی بهم میدادن حتی به مادر و پدرمم فحش میدادن مادرم گاهی اوقات جوابشون رو میداد ولی پدرم همیشه سکوت میکرد و میگفت همه خانواده شوهرا همینن محل نذارید..
هر عیدی ک میومد بجای اینکه برا من تازه عروس ک تازه عقد کرده بودم هدیه بیارن دعوا راه مینداختن حتی یادمه یکبار خواهرشوهرم اینقدر کتکم زد ک حالم بد شد و با نظر پدرم تصمیم گرفتم جدا شم ،، ولی بخاطر پادرمیونی پدرشوهرم و آوردن خواهرشوهرم برای عذرخواهی و گریه های شوهرم پشیمون شدم
همسرم شبا خاطراتش رو مینوشت چندسال بعد ازدواجمون دفترشو اتفاقی میخوندم ک دیدم تو تمام دوران عقدم نوشته کاش زودتر عروسی کنیم و از دخالت ها و فحاشی ها و توهین های مادر و خواهرش خسته شده...
خلاصه دوران عقدی ک برای خیلی ها پر از خاطرات شیرین برا من همش سراسر گریه بود تا وقتی ک عروسی کردیم و رفتیم سر خونه زندگیمون...
خیال میکردیم دیگه همه چی تموم شده شوهرم میگفت کمتر میریم خونه پدر و مادرم ک کمتر مادرم اذیتت کنه و گریتو دربیاره...من هم حقیقتش بخاطر سن و سالشون تا به امروز به خودم اجازه ندادم بهشون بی ادبی کنم و همیشه احترامشون رو نگه داشتم ..
یکی دوماه اول عروسیمون خوب بود ولی بعد از یه مدت دوباره شروع شد سر هرچیز کوچیکی دعوا راه مینداختن و اشک منو درمیوردن یادمه تمام کادوهای بعد عروسیمون رو گرفتن ،خرج عروسی رو هم شوهرم خودش داده بود ولی باز بعد دوماه اومدن دعوا راه انداختن ک چرا مادرو پدرت برای ما سکه نیوردن بعد عروسی هرچی شوهرم میگفت اینهمه جهاز دادن سکه چیه دیگه این رسما رو از کجاتون درمیارید بدتر لج میکردن چون شوهرم جوابشون رو میداد حتی یکبار شوهرمو کتک زدن و گفتن باید زنتو طلاق بدی ما ازش خوشمون نمیاد...
خلاصه بعد از ازدواج هم دست از سرمون برنداشتن تا اینکه ما تصمیم گرفتیم ی خونه دور از جایی که اونا هستن بگیریم و ازشون دور شیم اوایلش خیلی زنگ میزدن یا تهدید میکردن ک پسرمون رو گرفتی و چیزخورش کردی و فلان میکنیم و این حرفا ولی بعد یه مدت دیدن ما توجهی نمی کنیم دست از سرمون برداشتن تا اینکه من باردار شدم باز دوباره شروع کردن هرروز اینقدر به بهانه های مختلف یا زنگ میزدن یا میومدن خونمون و دعوا راه مینداختن و گریه منو درمیوردن کخ من دچار زایمان زودرس شدم ...
من هم دوست نداشتم و ندارم که خانوادمو نگران کنم و تقریبا هیچوقت به مامان و بابام نمیگفتم بعد از عروسی هم مادرشوهر و خواهرشوهرم چقدر اذیتم میکنن که حرص نخوره چون درواقع زمانیکه من میخواستم ازدواج کنم بعد از آمد و شدی که زیر نظر خانواده ها بود با وجودیکه علاقه ای پیدا کرده بودم گفتم باز هرچی شما بگید و من دلم نمیخواست مادر و پدرم ناراحت بشن...
♠️ ادامه دارد...
✫داستان های واقعی و آموزنده در کانال باخداباش✫
🍇
🍇💭
🍇💭🍇
🍇💭🍇💭🍇💭🍇💭
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
🍇💭🍇💭🍇💭🍇 🍇💭🍇💭 🍇💭🍇 🍇💭 🍇 ✫#ارسالی از اعضای کانال باخداباش✦ عنوان داستان: #ذره_شرا_یره_1 ♠️ قسمت
🍇💭🍇💭🍇💭🍇
🍇💭🍇💭
🍇💭🍇
🍇💭
🍇
✫#ارسالی از اعضای کانال داستان و پند ✦
عنوان داستان: #ذره_شرا_یره_2
♠️ قسمت دوم و پایانی
خداییش هم خدارو هزار مرتبه شکر همسرم خیلی خوبه خلاصه اواخر دوران بارداریم بود ک یه شب مادرشوهر و خواهرشوهرم سر اینکه چرا من زنگشون نمیزنم و ازشون نمیخوام برای سونوگرافی هام باهام بیان دعوا راه انداختن و اینقدر به من فحش دادن ک حالم بد شد فشارم رفت بالا تا فردا شبش جنین هیچ تکونی نمیخورد هرچقدر خوراکی شیرین میخوردم فایده نداشت با ترس و لرز رفتیم بیمارستان سریع منو بردن ضربان قلب جنین رو چک کردن ضعیف بود اینقدر گریه میکردم و ترسیده بودم یادمه یه دستگاهی بود وصل کرده بودن به شکمم اسمشو یادم نیست حرکات جنین رو چک میکرد...
خلاصه من اون شب فقط گریه میکردم خدا رو بخ بزرگیش قسم میدادم ک بچم چیزیش نشه و تاوان ظلمی ک بهم شده رو بگیره ..
نزدیکای زایمانم رسید مادرم سیسمونی رو آورد و به اصرار خانواده شوهرم یه مهمونی گرفت اما روز مهمونی مادرشوهرم نیومد هرچقدر زنگش زدیم جواب نداد .
چندروز بعدش فهمیدیم پدرشوهرم چندین سال قبل ازدواج کرده یواشکی!و دقیقا روز مهمونی همسر دومش به همراه بچهاش اومدن در خونشون گویا یه مدت بوده خرجی و نفقه دریافت نکرده بوده و آمدنش باعث شده مادرشوهرم بفهمه ی هوو داره ک دوتا بچه داره!!!
بعد از اون مادرشوهرم بخاطر شوکی ک بهش وارد شد سکته کرد و فلج شد..
خواهرشوهرم هم ک دایم پز پول شوهرشو میداد و یادمه یکبار به من گفت سر تو و ننه و باباتو میکنم تو فاضلاب بعد با تراول خشکتون میکنم شوهرش به طرز وحشتناکی ورشکست شد و کل خونه و زندگیشون رو مجبور شدن بفروشن و با مادرشوهرم یه جا زندگی کنن..
نمیگم دلم خنک شده ولی بنظرم باید این اتفاقات براشون میفتاد تا بفهمن چوب خدا صدا نداره...
و در آخر میگم که کانال داستان و پند واقعا عالیه.. من معمولا پست های کانالهایی ک عضوم رو تک تک نمیخونم و فقط رد میکنم که اعلانات خالی باشه ولی کانال شما رو همیشه میخونم حتی اگر تو کل روز وقت نکنم آخرشب قبل خواب میخونم و تقریبا ۹۹درصد کلیپ های کانال رو به اشتراک میذارم و forwardمیکنم
فقط یه نقد کوچیک اینکه خیلی تبلیغ میذارید ک اونم در قیاس با مطالب آموزنده کانال هیچی حساب نمیشه.
♠️ پایان ...
✫داستان های واقعی و آموزنده در کانال باخداباش✫
🍇
🍇💭
🍇💭🍇
🍇💭🍇💭🍇💭🍇💭
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭 مجلس میهمانی بود
پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود...
اما وقتی ڪه بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد..
و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت...
💭 دیگران فکر ڪردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده...
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!
💭 پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود.
مواظب قضاوتهایمان باشیم....
چه زيبا گفتند:
برای ڪسی ڪه میفهمد
هیچ توضیحے لازم نیست
و
برای ڪسی ڪه نمیفهمد
هر توضیحے اضافه است
آنانکه می فهمند عذاب میکِشند
و
آنانکه نمیفهمند عذاب می دهند
🌹مهم نیست که چہ "مدرڪے" دارید
مهم اینه که چہ "درڪے" دارید...🌹
🅰
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث
🌸 امیرالمؤمنين علی عليه السلام ؛
🌸 صلوات بر پیامبر گناهان را
🌸بسانِ ریختنِ آب بر آتش از بین می برد.
🍃🌸 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸🍃
🆔:♡••࿐
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🌱🕊
⭕️✍تلنگر
انسانهای صادق به صداقت
حرف هیچکس شک نمیکنند
و حرفِ همه را باور دارند
انسانهای دروغگو تقریبا
حرف هیچکس را باور ندارند
و معتقدند که همه دروغ میگویند
انسانهای امیدوار همواره
در حال امیدوار کردن دیگرانند
انسانهای نا امید
همیشه آیه یاس میخوانند.
انسانهای حسود همیشه فکر میکنند
که همه به آنها حسادت میکنند.
انسانهای حیله گر معتقدند که
همه مشغول توطئه هستند
انسانهای شریف
همه را شرافتمند میدانند.
انسانهای بزرگوار بیشترین
کلامشان، تشکر از دیگران است
ذات خودمون هرجور باشه
با همون چشم بقیه رو میبینیم
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
هدایت شده از 🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
قبل از اینکه حرفیو به کسی بزنی
به خودت بزن !
اگه دردت اومد لال شو !
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
🕊🌹🕊
سخن بے تو مگر جان شنیدن دارد؟
نفس بے تو ڪجا ناے دمیدن دارد؟
علت ڪورے یعقوب نبے معلوم است
شهر بے یار مگر ارزش دیدن دارد؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام اے گل غایب☀️
🆔:♡••࿐
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️✨الهی در این🙏
🌷⭐️شب زیبای پاییزی
♥️✨زندگی دوستانم را سبز
🌷⭐️تنور دلشان را گرم
♥️✨فانوس دلشان را روشن
🌷⭐️لحظه هایشان را بدون غم
♥️✨و چرخ روزگار را
🌷⭐️به کامشان بچرخان
♥️✨ شبتون خوش در پناه خدا🙏
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
@rooman222
صبح بخیر زندگی🌹
🌹به نام خداوند بخشنده مهربان
🗓 به دوشنبه خوش آمدید
☀️ ۲۹ فروردین ماه ۱۴۰۱ خورشيدی
🎄 ۱۸ آوریل ۲۰۲۲
🌙 ۱۶ رمضان ۱۴۴۳ قمری
اگر روز را با نام خدا و مهربانی و گذشت
آغــاز ڪنـی و بگذرانی قطعأ برندهای
چون رضایت خدا یعنی همہ چیز
خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس به نام تو آغاز میکنم روزم را
درود بر شما صبحتون شاد و در پناه پروردگار
🌷به امروز خوش آمدید عزیزان🌷
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
🎈 𝐉𝐨𝐢𝐧 :
افسانه قورباغه پخته !
اگر قورباغهای را در آب جوش بیاندازید، قورباغه بلافاصله برای نجات جان خودش تلاش میکند و با یک پرش ناگهانی از ظرف آب جوش بیرون میپرد.
اما اگر قورباغه را در آب سردی بگذارید که بر روی اجاق قرار دارد و در حال گرم شدن است، قورباغه احساس میکند در شرایط مناسبی قرار دارد و تلاشی برای خروج از این شرایط نمیکند. به مرور که آب گرم و گرمتر میشود، با توجه به اینکه این گرم شدن به کندی انجام میشود، قورباغه متوجه تغییرات دما نمیشود. به تدریج عضلات قورباغه در اثر گرما سست میشود و زمانی که قورباغه متوجه میشود شرایط مناسب نیست و باید از آب بیرون بپرد، دیگر توانی برای بیرون پریدن ندارد. در نهایت قورباغه داستان ما در همان آب میپزد و جانش را از دست میدهد.
چرا قورباغه پخته؟ چون کسی که در این شرایط قرار میگیرد، آنقدر آرام آرام اهداف و آرمانهایش را از دست میدهد و به وضع موجود عادت میکند، که خودش هم متوجه بلایی که دارد بر سرش میآید نمیشود. در این شرایط حتی اگر روزی اهداف گذشته خود را با وضع موجود مقایسه کند و بخواهد تغییری ایجاد کند هم دیگر توانی برای تغییر در خود نمیبیند.
❤️
.
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
📚#حکایت
کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جستجو کرد، آن را نيافت.
از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آنرا پيدا کند جايزه میگيرد. کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى بهمراه ساعت از انبار خارج شد.
کشاورز متحير از او پرسيد چگونه موفق شدى؟ کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آنرا يافتم.
حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است...
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨