❤️
در 40 سالگی افراد با تحصیلات کم و زیاد مثل همند (حتی افراد با تحصیلات کمتر پول بیشتری در می آورند)؛
در 50 سالگی زشت و زیبا مثل همند (مهم نیست چقدر زیبا باشین. توی این سن چروک ها و لک هاي تیره رو نمیشه مخفی کرد)؛
در 60 سالگی مقام بالا و پایین مثل همند (بعد از بازنشستگی حتی یه پادو هم از نگاه کردن به رییسش اجتناب می کنه)؛
در 70 سالگی خونهی بزرگ و کوچک مثل همند (تحلیل مفاصل، سختی حرکت، فقط یه محیط کوچیک برای نشستن لازمه)؛
در 80 سالگی پول داشتن و نداشتن مثل همند (حتی موقعی که بخواین پول خرج کنین نمی دونین کجا خرجش کنین)؛
در 90 سالگی خواب و بیداری مثل همند (بعد از بیداری نمیدونين چیکار كنين)؛
👈 زندگی رو آسون بگیرین. هیچ معمایی نیست که بخواید حلش کنین.
در طولانی مدت همه ی ما مثل همیم.
پس تمام فشارهای زندگی رو فراموش کن و ازش لذت ببر ...!
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️ #نسیم_هدایت #قسمت_هجدهم ✍🏼فرداش رفتم #مدرسه ولی از دستش #ناراحت بودم که چرا بهم خندید مگه
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_بیستم
👫رفتیم پایین خونه خودمون
خونه ما یک اتاق کوچیک با یه آشپزخونه کوچیک داشت درسته نقلی بود اما خیلی #باصفا بود آدم دلش باز میشد
خواهر زاده همسرم هم بعضی وسایل ها رو در غیاب من چیده بود خیلی #باسلیقه و عالی کارش رو انجام داده بود من وقتی اومدم خونه آقا مصطفی #وضو گرفته بودم دیگه نیازی نداشت برم وضو بگیرم آقا مصطفی میدونست من همیشه وضو دارم دیگه نگفت برو وضو بگیر ولی خودش رفت وضو گرفت و اومد ایستاد....
و شروع کرد به #اقامه گفتن من هم بلند شدم تا کنارش بایستم و نماز بخونم
الله اکبر گفت و نماز خوند منم پشت سرش این اولین #نمازی بود که من با آقا مصطفی به #جماعت میخوندیم خیلی خوب بود احساس #تقوای زیاد آقا مصطفی بهم منتقل شد چقدر با #تفکر و #قشنگ نماز میخوند....
نمازمون تموم شد و من یه #احساس #غربتی کردم خیلی جای خانوادم رو خالی دیدم یک باره گریم گرفت ولی با صدای بلند گریه کردم آهسته نبود
گریم که تموم شد دیدم آقا مصطفی هم نگاهم میکنه و گریه میکنه تعجب کردم و گفتم چرا گریه میکنی؟
گفت نخواستم جلوی گریه ات رو بگیرم گفتم بزارم تا سبک بشی ولی منکه تحمل گریه ات رو ندارم منم گریه ام گرفت...دیگه هیچ وقت پیش من #گریه نکن گفتم چشم...☺️
برای شام رفتیم طبقه بالا فقط خودمون بودیم و 3 تا برادر شوهر و یه جاری و یه مادر شوهر با ما دو تا طبق معمول ما جدا سفره انداختیم و جدا نشستیم الحمدلله یک #عروسی خوب برگزار شد زندگی آرومی رو شروع کردیم الحمدلله زیر #پرچم_اسلام ...
روزها میگذشت من فهمیدم #برنامه_ریزی در زندگی آقا مصطفی خیلی جایگاه خاصی داره همه کارها با برنامه هستش....
معمولا بعداز نماز صبح دیگه بر نمیگشت همینکه میرفت مسجد دیگه بر نمیگشت تا ساعت 8 صبح وقتی بر میگشت #صبحانه به عهده اون بود اما #نهار و #شام مال من زود صبحونه آماده میکرد و میومد من رو بیدار میکرد تا صبحونه بخوریم و بره سر کار تا ظهر کار میکرد و واسه نماز ظهر #مسجد بود تا نیم ساعت بعدش هم بر نمیگشت وقتی بر میگشت من #سفره رو انداخته بودم بعد از غدا نیم ساعت استراحت میکرد و میرفت شبش که بر میگشت انقدر خسته بود که داغون بود بعد از شام نمیخوابید میرفت مسجد واسه جماعت وقتی بر میگشت میگفت من میخوابم تا 11:30 بعد #چایی دم کن و صدام کن چایی بخورم...
منم همین کار رو میکردم بعد از 11.30 دیگه نمیخوابید #نماز_شب میخوند و #قرآن تلاوت میکرد اگر دوشنبه و پنج شنبه بود نصف شب غذا میخورد تا #روزه بگیره و بعد میرفت واسه نماز اوضاع به همین منوال بود....
😢من کار خونه بلد نبودم همه رو از آقا مصطفی یاد گرفتم #آشپزی رو که دیگه نگو در حد جلبک... انقدر #افتضاح بود که خودم #خجالت میکشیدم اما شکر خدا مرد خوبی بود همه رو یادم داد حتی #ماکارونی که سخت ترین غذا بود
خیییییلی #مرد خوبی بود...
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
@Ba_khodabash1
✍برگی از خاطرات
ایرج پزشکزاد روزنامه نگار و نویسنده معروف، که سالها قبل نوشته بود؛
من در کلاس سوم دبستان که درس می خواندم بچه بسیار درسخوان و تر و تمیز و منظمی بودم .......
یک روز مدیر مدرسه ، من و سه - چهار دانش آموز دیگر که مثل من شیک و تر و تمیز بودند را صدا کرد پرونده مان را، زیر بغلمان گذاشت و از مدرسه اخراجمان کرد ........!!
شب گریه کنان جریان را به پدرم گفتم ........ فردا صبح پدرم دستم را گرفت و به مدرسه برد و با عصبانیت از مدیر مدرسه علت اخراج مرا پرسید .......!!
مدیر گفت ؛ چون بچه های این مدرسه همه به بیماری کچلی مبتلا هستند از مرکز دستور داده اند برای اینکه بچه های سالم ، مبتلا به کچلی نشوند هر چه بچه کچلی که در مدرسه هست اخراج کنیم .......!!
پدرم به مدیر گفت ؛ اما پسر من که کچل نیست ........!!
مدیر مدرسه گفت ؛ بله منم می دانم پسر شما کچل نیست اما اگر قرار بود کچل ها را از مدرسه اخراج کنیم باید درِ مدرسه را می بستیم .......!!
این بود که چهار- پنج بچه ای که کچل نبودند را اخراج کردیم تا مدرسه تعطیل نشود .......!!
حالا حکایت ِ مبارزه با فساد هم، مثل حکایت آقای پزشکزاد شده است .........
حالا که نمی شود همه دزدها ورانت خوران و مختلسین را گرفت ویازندانی واخراج کرد !! پیشنهاد می کنم همین تعداد معدود افراد ِ سالم و غیر دزد را، از مملکت اخراج کنید !! تا هم مملکت یکدست شود ، و هم تعطیل نشود ........!
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🕊. 🕊 🕊
هرچه میخواهی باش
اما فقط آدم باش
و خر نباش
که در این روزگار
گرسنگی اندیشه از گرسنگی نـان
بسیار فاجعه انگیزتر است !!
👤 دکتر شریعتی
🕊. 🕊 🕊
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# فقط خدا
🌸 فقط خداست که کاراتو انجام میده
بهش اعتماد کن.
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهے🌸
تو این⭐️
شب زیبا🌸
هیـچ قلبى⭐️
گرفته نباشه 🌸
وهرچى خوبیه ⭐️
خداست براى همه🌸
خوبان رقم بخـــوره ⭐️
آرامــــ ـــش مهمـــــون 🌸
همیشــ ــ ـگى دلاتـ ــ ــون⭐️
امشب بهترینها را براتون آروز دارم 🌸
شبتون زیبا🌙
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امـروز بی نهایت
#مـهربان باش...
#مـهربانی
رحمت خـداست
درتمام لحظه ها...
با #مـهربانی
لحظه ها ماندگار می شود
دل هـا زنـده
و روزگـار بکـام
#سلام روز تابستانیتان بـخیر و نیکی
🍃❤️🍃
💥👩🍳 @ashpazi22👩🍳💥
🌸شادی را با شادی شکر کنیم
🔹خوشبختی و شادی و دلخوشی واگیر دارد، همان گونه که بدبختی و غم و غصه و دلتنگی واگیر دارد!
🔹غم و شادی دست به دست و چشم به چشم و سینه به سینه می گردد. غم و شادی ، خانه به خانه و کوچه به کوچه می رود...
🔹ما مردمی هستیم با غم های بسیار و شادی های اندک، که هر روز خودمان یا دیگری به هر بهانه ای از شمار همان شادی های اندک هم می کاهیم و می کاهند.
🔹نه خودمان تمایل داریم و آموخته ایم که چکونه شاد باشیم و نه دیگری و دیگران اجازه اش را به ما می دهند.
🔹ما مردمی همیشه سوگواریم;
وقتی شادی ها را کفران می کنیم، شادی ها هم از ما رخت بر می بندند.
که گفته اند: کفر، نعمت از کف ات بیرون کند شکر نعمت، نعمت ات افزون کند
🔹کاش بیاموزیم و کاش بگذارند که شکر نعمت شادی را با شادی به جا آوریم.
🕊. 🕊 🕊
┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
#یک_فنجان_تفکر ☕️
♦️پسری برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از فروشگاههای بزرگ که همه چیز میفروشند رفت…
مدیر فروشگاه به او گفت: یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیرم.
در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است؟
پسر پاسخ داد که یک مشتری!
مدیر با ناراحتی گفت: تنها یک مشتری…؟ بی تجربه ترین متقاضیان کار در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است ؟
پسر گفت: 134,999٫50 دلار
مدیر فریاد کشید: 134,999٫50 دلار ؟😟
مگه چی فروختی؟
پسر گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. بعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟
گفت: خلیج پشتی
من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم!
بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟
که گفت: هوندا سیویک.
من هم یک بلیزر دبلیو دی4 به او پیشنهاد دادم که او هم خرید...
مدیر میگه اون اومده بود قلاب ماهیگیری بخره تو بهش قایق و بلیزر فروختی؟
میگه نه، اومده بود قرص سردرد بخره من بهش پیشنهاد کردم بره ماهیگیری برای سردردش خوبه!
و اين سرنوشت انسانهای بزرگ و نابغه است.
👤کارل استوارت"
صاحب بزرگترين هایپر مارکتهای بزرگ دنیا
🕊. 🕊 🕊
┏━━✨✨✨━━┓
🌸 🌸
┗━━✨✨✨━━┛
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_بیستم 👫رفتیم پایین خونه خودمون خونه ما یک اتاق کوچیک با یه آشپزخونه
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_بیست_و_یکم
✍🏼روزگار به همین منوال میگذشت زندگی آرومی در #پناه_اسلام داشتیم
یه روز رفت یه دستگاه #کامپیوتر خرید و گفت که میخوام از این به بعد کمتر بیکار باشی و فعالیت دینی ات رو افزایش بدی من آشنا بودم و میتونستم باهاش کار کنم چون تو خونه پدرم کامپیوتر داشتیم و معمولا زیاد باهاش کار میکردم....
گفتم چشم هر کاری بگی میکنم
چند روز بعد چند تا سی دی آورد که رایت کنم منم بعدش یه کتاب آورد که تایپ کنم و انجام دادم...
الحمدلله اوضاع خوب بود علاوه بر این شروع کردم به برگزاری کلاسهای خودم
از #قرآن شروع کردم #آموزش_تجوید و #روخوانی....
یه روز آقا مصطفی برگشت خونه یه فکری به کله ام زد گفتم که هر کسی بیشتر اون یکی رو غافلگیر کنه #برنده است...
👌🏼اونم قبول کرد من بعد از ظهرش رفتم بیرون یه مقدار پسنداز داشتم رفتم بازار براش یه شلوار کتان و یه بلوز سفید راه راه قرمز ویه #ادکلن خریدم و رفتم خونه و کادوش کردم برای شام هم خورشت #قورمه_سبزی درست کردم و یه #کیک هم درست کردم...
😢شبش که اومد خونه هیچی دستش نبود...
ولی به هر حال اون میبازه شام که خوردیم خونه پدرم اومدن خونه ما مادر شوهرمم اومد پیش ما ای خدا حالا چکار کنم چطوری #کادو رو بهش بدم...
😌ولی بسم الله گفتم و پیش اونا بهش دادم اونم خیلی خوشحال شد و رفت حیاط کادو خودش رو بیاره اصلا فکرش رو هم نمیکردم کادو خریده باشه برام
یه چیزی دستش بود که مثل #شکلات کادو پیچیش کرده بود دستم گرفتم خیلی سبک بود انگار پر کاغذ بود یا فکر کنم اصلا چیزی توش نیست گفت قبل از باز کردن باید حدس بزنی مثل من
اصلا هنگ کرده بودم حتی نتونستم حدس بزنم چیه یه چیز گرد توی کاغذ شکلات اونهم خیلی سبک...
😳
به هزار التماس گذاشت بازش کنم کاغذ لامپ بود... همون کارتون دور لامپهای کم مصرف خیلی ناراحت شدم گفتم این کادوته.....؟😏
گفت بازش کن وقتی بازش کردم دیدم یه پلاک #طلا بود پلاک حرف که اول حرف اسم خودم بود...
😍خیلی خوشحال شدم اینکارها رو از کجا یاد گرفته بود خدا میدونه ولی کارش بیست بود من باختم...همیشه توی همه کار از من میبرد چون خلاقیتش خیلی بالا بود...
بعد از نه ماه متوجه شدم باردارم من خیلی #خوشحال شدم اما آقا مصطفی نه میگفت نمیخوام جسمت ضربه ببینه هنوز خیلی جوونی در اصل نوجون بودم چون 16 سال سن داشتم...
حق هم داشت ولی من بچه دوست داشتم قبل از #ازدواج هم همیشه با بچه ها گرم میگرفتم
😢اوایلش کمی حالم بد میشد اما بازم دوست داشتم و پشیمون نمیشدم اما آقا مصطفی بیشتر و بیشتر #ناراحت میشد ، نمیدونم دلیلش چی بود البته چون سنم کم بود به جای اینکه اضافه وزن داشته باشن کاهش وزن داشتم و این #خطرناک بود خیلی #لاغر شدم
وقتی پا گذاشتم توی 7 ماه زود به زود تنگی نفس داشتم طوری که میبردنم #اورژانس ...
یه خانمی بود همسایه مون که #پرستار بود دیگه نمیبردنم اورژانس اون میومد خونه ما یه شب انقد حالم بد شد که تنفس مصنوعی بهم دادن ، ولی بازم خوشحال بودم
🌌یه شب آقا مصطفی خیلی آشفته به نظر میومد هر چی بهش گفتم چیه جوابم رو ندا و میگفت هیچی نیست فشار کاره...
😔میدونستم یه چیزیش شده که همش مثل #پرنده اسیر پر پر میزنه توی خونه ، اما یک کلمه هم حرف نزد
تا اینکه . . . . . . . . . . . . .
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
@BA_KHODABASh1
❤️✅
کلمات را در جای خود بکار ببریم
●بخشش
🍃 یعنی وقتی گشنه ای از سهمت به دیگری بدهی نه اینکه وقتی سیری
○دروغ
🍃 تنها نگفتن حرف راست نیست کم یا زیاد نشان دادن یک حرف یا حس هم دروغ است
●صبر
🍃 یعنی وقتی ناامیدی به اعصابت مسلط باشی و بتونی بخندی
■شجاعت
🍃 یعنی هزینه ای که میدهی از آنچه به دست می آوری بیشتر باشد
●انسانیت
🍃یعنی درد دیگران را قبل از اینکه خودت مبتلا شوی درک کنی
○خودخواهی
🍃یعنی وقتی باید دیگران را ببینی فقط خودت را ببینی
□خیانت
🍃یعنی برای آروم کردن خودت دیگران را دچار درد کنی
○بی مسولیتی
🍃 یعنی از آروم کردن دیگران دست بکشی که یه وقت خودت دردمند نشی
❤️🌿
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🌿
آدمهای راستگو :
خیلی زود و خیلی راحت
عاشق میشن
خیلی راحت احساسشون رو
بروز میدن
خیلی راحت بهت میگن که
دوستت می دارن
خیلی دیر دل میکنن
خیلی دیر تنهات میذارن
اما ...
وقتی زخمی بشن
ساکت میشن
چیزی نمی گن
خیلی راحت میرن
دیگه هم بر نمی گردن!
_دڪتر_انوش
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨