eitaa logo
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
33هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
11.9هزار ویدیو
113 فایل
❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙با خـدا باش پادشاهـ👑ـــی ڪن 💚بی خـدا باش هرچہ خواهی ڪن تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1898250367C031c8faa73
مشاهده در ایتا
دانلود
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان تکان دهنده زندگی موسس کارخانه جات معروف جهان که برای نخستین بار است می شنوید! همه ما بارها محصولات جهان را مصرف کرده ایم، اما با خدمتهای موسس میهن پرست و ایران دوست این کارخانه اصلا آشنایی نداشتیم! با دقت تا انتها ببینید! ایران امروز بیش از هر زمانی به چنین نخبگانی نیاز دارد! 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️#نسیم_هدایت ❣ #قسمت_پنجم ✍🏼توی کلاس عقیدتی من #اول شدم خدارو شکر خیلی عالی بود خیلی #علاقه
❤️ 💌 ✍🏼هر جوری بود خودم رو رسوندم به اتاق دیگه ؛ نیومدم بشینم اصلا نمیخواستم بیام اما مادرش صدام زد گفت بیا بشین پیش خودم.... 😭گفتم الآن چه موقع صدا زدن بود من با چه رویی بیام بشینم توکل کردم بر الله رفتم نشستم و سرم رو اصلا بلند نکردم اما کردم همه دارن نگاهم میکنن الان چیکار کنم بازم عموجان به دادم رسید و سر بحث رو باز کردن و از شرق به طرف غرب و از غرب به طرف شرق میرفتن و بحث از همه چیز و همه کس رو میگفتن... ساعت 11 شد و گفتن دیگه دیر شد و الحمدلله مراعات کردن و زود رفتن و خداحافظی کردن... آخر شب داشتم خونه رو جمع وجور میکردم پدرم اومد و گفت خوب نظرت چیه منم که مثل همیشه گفتم بیخیال اینا که نیومدن واسه نسشتیم دو کلوم حرف زدیم ، خوش گذشت تموم شد.... یه دفعه خواهرم گفت ولی تا حالا از هیچ صحنه ای مثل صحنه مچل شدن تو لذت بخش نبود منم یه نگاه خشم گین بهش کردم و رفتم که دیگه بخوابم.... فرداش در هم درسهام خوب شد و هم بعد از ظهرش رفتم کلاس اون روز هم باید درس قبلی رو حفظ میکردم و هم باید درس جدید رو میدادم یاالله منو چه به کردن توکل کردم بر الله سبحان و شروع کردم به حرف زدن ودرس دادن... درس اون روز در مورد لااله الا الله بود اثبات و نفی بود و تمام شروطش هم بود هی گفتم و هی گفتم فهمیدم بچه ها همه یه جور نگام میکنن بعدا گفتن کارت بود.... 😳اصلا فکرش رو هم نمیکردیم تا این حد عالی باشی تو دلم گفتم پروردگارا این تو بود که من تونستم امروز رو بدون هیچ اشکالی درس بدم وگرنه منکه خودم هنوز یک بچه ام... خدارو شکر برای تمام نعمتهایی که به من داد و در اونجا بود که یاد قبل افتادم اون وقتا که با خانوادم همیشه و داشتیم ، والله داشتم به اینکه : 💫 ☝️🏼️پروردگارا ایمان دارم به تک تک آیه هایی که فرستادی به تک تک وعده هات وبه تک تک نامهای مبارکت پروردگارا رو برام آسان کردی یاالله ازت میخوام در بندازی و باشم و در هیچ مرحله ای از زندگیم لغزش نداشته باشم آمین.... 😱بعد از یه هفته و نیم بازم سر و کله ی پیدا شد ای داد بیداد منکه فکر کردم تموم شد و رفت پی کارش... پدرم گفت زنگ زدن گفتن امشب میان اونجا منم گفتم باشه خیلی هم خوشحال میشیم... 😢منم گفتم بابا آخه شما نباید به من چیزی بگی تا منم بدونم پدرم گفت منکه جواب و رو ندادم این دست خودته اونا گفتن بیاییم اونجا منم گفتم باشه فقط همین.... شب شد و من باز بیخیال بودم از دفعه قبل بدتر بودم مادرم بازم کرد برو لباس بپوش اما این دفعه یه چیز خوب بپوش زرشکی توره رو بپوش...منم گفتم نخیر حوصله اون لباس رو ندارم هر چند من با لباس قرمزی بیام پیش بشینم که چی مثلا پیش خودم دیندارم مامانم حریفم نشد و هیچی نگفت... رفتم اون اتاق که لباس بپوشم بازم یهو لباس ساده پوشیدم اما لباسی که خیلی خیلی بود رو تنم کردم اون لباس اندازه مادرم بود ولی من بردم واس خودم گفتم برای جلوی چشم خوبه رنگش هم آبی تیره بود خیلی عالی.... ☺️بزار پشیمون بشن دیگه برن و برنگردن تو دلم بود نرفتم اون اتاق در رو هم بستم تا کسی نیاد ببینه چیکار کردم گفتم کار دارم..... زنگ در رو زدن و داداشم در رو باز کرد همینکه صدای پاشون رو شنیدم که از پله ها اومدن بالا منم رفتم خوش آمد گویی مادرم چشماش رو درشت کرد و قرمز شد از عصبانیت منم که بیخیال یکباره چشمم خورد به دوتا چشم عسلی ای وای اینکه بود.... و من سلام و احوال پرسی کردم اصلا متوجه نشدم اون پشت سر خواهرشه وای عجب چشمایی داره چه خوشکله... منکه قبلا ندیده بودمش خلاصه رفتیم نشستیم و یه دفعه خواهرش گفت این لباس مال خودته...؟ با و مادرم رو نگاه کردم تو دلم گفتم آخه این چه سوالی بود الان مادرم چشماش قرمز شده... ای داد الان بیچاره از میترکه.... منم جواب دادم بله مال خودمه ،پا شدم بریزم اگه یکم بیشتر اونجا نشسته بودم اوضاع بیخ پیدا میکرد.... ✍🏼 .... ان شاءالله
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞بخشندگی خدا 💞و خانواده فقیر بسیار زیبا تا انتها ببینید❤️ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درود بر شما دوستان مهربان صبحتون بخیر😍 . 🌺خــدایـا دفتر امروز را با 🌼نام و یادت می گشایم 🌸یــاریــم کـــن تـــا 🌺دلـــی را شـــاد کنــم 🌼به پاس شکرانه بیداریم 🌸دستم را رها مکن ، تا به امید تو 🌺دست افتاده ای رابگیرم 🌼روزتون پر از لطف خــ❤️ــدا .┏━━✨✨✨━━┓ 🏴 🏴 ┗━━✨✨✨━━┛ دنیای فیلـــــــــــــــم👇👇👇 @Cinamatv
🌟زنی حامله نمی شد، شوهرش با او شرط کرد که اگر تا سال آینده بچه ای برای من به دنیا نیاوری طلاقت می دهم، زن نیز بسیار ناراحت شد و گفتار شوهر را به مادرش گفت؛ مادر گفت «غصه نخور خدا کریمه، روزی مرد تصمیم گرفت به مسافرت بازرگانی برود و به زن گفت تا مدتی طولانی برنمی گردد دختر، مادرش را از تصمیم شوهر مطلع کرد مادر به دخترش گفت : روزی که شوهرت عازم سفر شد، به او بگو که حامله ای، بقیه اش با من … اعلام خبر بارداری به شوهر دختر به گفته مادرش عمل کرد و در موقع حرکت شوهر خبر حاملگی اش را به او داد، مرد بسیار خوشحال شد و به او سفارش کرد که مواظب خودش و بچه اش باشد مادر دختر هر روز چیز جدیدی به دخترش می آموخت؛ مثلاً می گفت : مانند زنان حامله بگو ویار دارم، روی شکمت پارچه ببند تا روز به روز بزرگ تر جلوه کند و همه خیال کنند تو حامله ای🤰 دختر نصایح مادر را به کار می گرفت و طوری وانمود می کرد که همه حاملگی اش را باور کردند🤰 پس ار 9 ماه، مادر دختر، آدمکی از خمیر درست کرد و در کاچو قرار داد و دخترش را در رختخواب زایمان بخواباند و به اقوام و خویشان زایمان دخترش را اطلاع داد🤱 مادر مشغول کار شد، اما دختر با اضطراب و دلهره به مادر می گفت : مادر، بچه خمیره، مادر می گفت: غصه نخور خدات کریمه، 😉اتفاقا در این لحظه سگی به منزل وارد شد و از فرصت استفاده کرده و خمیر را برداشت و برد😨 دختر از داخل اتاق فریاد می زد، مادر، سگ بچه را برد، مادر می گفت : غصه نخور خدا کریمه، مادر نزد دخترش آمد و گفت : داد بزن و گریه کن و بگو بچه را سگ برد 🐶و من هم توی کوچه می دوم و همین حرف ها را با صدای بلند به مردم می رسانم. دختر باز هم به حرف مادرش گوش داد. دختر در منزل و مادر دختر در کوچه داد و فریاد راه انداخته بودند و مردم را به کمک می طلبیدند، مردم همراه با زن جهت پیدا کردن بچه در کوچه می دویدند از قضا به کوچه ای رسیدند که خرابه ای در انتهای آن قرار داشت و از درون آن صدای گریه نوزادی به گوش می رسید👶 مردم به آن جا هجوم بردند و نوزادی را مشاهده کردند و به تصور این که همان بچه است، آن را برداشتند مادر دختر، بچه را در بغل گرفت و شتابان به منزل برد و به دخترش گفت : غصه نخور بچه خمیره ! دیدی خدا کریمه ؟😄 سپس بچه را شست و لباس پوشاند و در رختخواب خواباند و همه مردم حتی شوهر زن که از سفر برگشت فکر کردند این بچه متعلق به همین زن می باشد😍 🕊کاربرد این ضرب المثل💚 جمله بچه خمیره، خدات کریمه ! به عنوان ضرب المثل گفته می شود زمانی 👈که شخص در بحران مشکلات قرار می گیرد و برای حل آن ها راه چاره ای نمی بیند به عنوان تسلا و دلداری به او می گویند غصه نخور خدات کریمه، مگر قصه بچه خمیره خدات کریمه را فراموش کرده ای ؟🍁 💞 ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکم از شگفتی های خلقت متفاوت خدا ببینیم... ‌ ‌ ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_ششم ✍🏼هر جوری بود خودم رو رسوندم به اتاق دیگه ؛ نیومدم بشینم اصلا نمی
❤️ 💌 ✍🏼رفتم بازم چایی بریزم و بیارم بعداز خوردن چایی مادرش که خیلی هم و گل بود گفت برید حرف بزنید رفتیم اون اتاق من که یکم شده بودم داداشم هم با ما اومد... برادرم در رو بست و گفت خوب من کاری به شما ندارم و حرفهای خودتون رو بزنید یه دفعه مصطفی (اسم خواستگارم بود)گفت فکر کنم باید خودم سر صحبت رو باز کنم شروع کرد.... در مورد خودش گفت که چند فرزند هستن و شغلش چیه و میزان تحصیلات و خونه شون کجاست و خلاصه خیلی چیزا.... ☝️🏼️ولی نکته ایی که اشاره کرد وگفت ودر آخر هم گفت که من همه اینها به کنار.... من اینها رو موارد جزئی میدونم اصل قضیه موضوع من است این رو بگم که شما چه بامن بکنید و چه ازدواج نکنید من میرم ، حالا والله اعلم که کی برم شاید همین فردا و شاید 10 سال دیگه و بدونید بدون شک میرم من که این حرفش رو شنیدم خیلی جا خوردم و شدم و خیلی خوشحال... واقعا نمیدونستم از سر خوشحالی چیکار کنم یاالله آرزوم برآورده شد وچه آرزویی بالاتر از آرزوی در راه خودت یا الله صدای نهانم رو شنیدی و پاسخ گفتی من خلاصه کردم در چند مورد اینکه من خودم اولین خواستم جهاده و اینکه الله تعالی شما رو در سر راهم قرار داده این جای سواله و ان شاءالله خیره... 😒دیگه برادرم حرفم رو قطع کرد و شروع به حرف زدن با شا کرد... اه انگار اومدن این نزاشت دو کلمه نطق کنم ایشون از حرفهای من ببرن.... ☺️خلاصه دیگه من یک کلمه حرف نزدم و صدامون زدن بسه دیگه چقد حرف میزنید... اومدم این اتاق آقا مصطفی فکر کرد کلا جوابم مثبته و اصلا نپرسیدن خوب جوابت چیه... 😳گفتن شیرینی رو بیارید و مبارکه منم شیرینی آوردم ولی گفتم با صراحت کامل که باید فکر کنم اصلا هم نکشیدم چون پای زندگیم وسط بود گفتم دو هفته فرصت بدید...گفتن زیاده منم گفتم یک هفته بازم گفتن زیاده گفتم چهار روز خدا رو راضی شدن و رفتن... بعدها مصطفی برام تعریف کرد که همون اولی که اومدن خواستگاری و من رو دید تا زمانی که جواب ندادم شبا خوابش نمیبرده.... اینکه تا این حد مهم شده بودم خیلی عالی بود ولی واقعا تصمیم گیری خیلی خیلی سخت بود اینجاست که الله تعالی امتحانت میکنه واقعا وقتی فکر میکنی اگر بره به جهاد تو تک و تنها میمونی و بدون هیچ و چون اولین و بهترین دوست آدم است.... 😒بعد از 4 روز نزاشتن که خودمون زنگ بزنیم خودشون زنگ زدن جوابم از ته دل بود چون هم از والایش خوشم اومد و هم از مهربونش... 😍دوتا چشم عسلی هیکل خیلی قویش و دل و .... 🌙ماه بود با این وجود رفتیم برای آزمایش چون لاغر بودم وقتی ازم خون گرفتن ضعف کردم و کمی سرم گیج رفت نمیدونم آقا مصطفی چرا اینقدر کرد فکر کنم خیلی دوستم داشت.... 😍چقدر خوب فکرش رو نمیکردم تا این حد دوستم داشته باشه....خدا رو شکر همه چیز عالی بود وقتی رفتیم برای خرید لباس چیز زیادی نخریدم چون واقعا بود منکه لباس داشتم خوب چرا زیاد بخرم و اسراف بشه... 👌🏼یه دست لباس پیازی رنگ خیلی ارزون و با یه ارزون و یه روسری اونم به اسرار خانوادش و گرنه چیزی بر نمیداشتم... خلاصه قرار رو گذاشتن برای پنج شنبه 23 ..... .... ان شاءالله
اعتماد شبیه شیشه است... یک بار که شکسته شد هرگز دوباره مانند قبل نمی شود...! ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
10.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این متنو باید با آب طلا نوشت👌 هم مسجدو هم کعبه وهم قبله بهانه است دقت بکنی نور خدا داخل خانه است در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟ اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟ اینگونه چرا در پی اثبات خداییم؟ همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم در خلقت ما راز و معمای خدا چیست؟ انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟ برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش تصویر خدا پشت همین کهنه نقاب است تصویرخداواضح وچشمان توخواب است شاید که بتی در وسط ذهن من و توست باید بت خود ، با نم باران خدا شست گویی که خدا در بدن و در تنمان هست نزدیکترازخون و رگ گردنمان هست... ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازدواج حضرت یعقوب با دو خواهر! ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞فیلم : داستان عجیب زمان: 7 دقیقه و 4 ثانیه این کلیپ و از دست ندهید ✨✨✨ 🌸 @ba_khodabash1 🌸 ✨✨✨