eitaa logo
به دنبال ستاره ها...
5.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
374 ویدیو
16 فایل
🌿 اینجا رمان های واقعی رو نه تنها بخونید که زندگی کنید #اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح... #ناخواسته_بود... #مثل_یک_مرد #چهارشنبه_ها... #رابطه #مزد_خون #پازل #سم_مهلک انتشار رمان ها بدون دستکاری متن بلامانع🌹🌹🌹 آیدی_ نویسنده🔻 @sadat_bahador
مشاهده در ایتا
دانلود
دقیق تر که به این حرف حاج احمد فکر کردم دیدم دیگه گریه بسته! بهتره یه کاری کنم و چه کاری بهتر از اتمام کار، نیمه کاره! رفتم سراغ کتاب بنت الهدی صدر... نگاهی که به فهرست کتاب کردم، کتابی بود پر از داستانهای کوتاه اما پر مفهوم و تاثیر گذار! واقعا چرا من با خودم فکر میکردم یک متفکر برای اثر گذاری باید کتابی قطوری داشته باشه! اصلا این همه کتابهای قطور که نویسنده های مختلف نوشتند، اما حتی یک صفحه از آنها را هم خیلی ها نخواندند یا بعضی دیگه که شاید خواننده های زیادی هم داشته ولی چرا اینقدر موثر نبوده! واقعا ماجرا چیه؟! هم زمان با این سوال، ذهنم درگیر داستان اول کتاب بنت الهدی هم شده بود داستانی به اسم ای کاش می دانستم... (مخاطب عزیزم راجع به داستان توضیح نمیدم تا خودتون برید بخونیدش ارزشش رو داره) خیلی نگذشت، شاید به اندازه ی همان چند صفحه داستان که به جواب رسیدم... سری تاسف وار به حال خودم تکون دادم و توی کشمکش حال خودم بودم که مبینا اومد کنارم! مامان... مامان... بیا بریم باهم بازی کنیم! بدون اینکه متوجه درخواستش بشم، نگاهی بهش انداختم و ذهنم پر شد از انبوهی فکر... دستم رو گرفت و با تکونی که با اصرار همراه بود دوباره تکرار کرد مامان ... مامان.... گفتم بریم بازی... همینطور که داشتم بلند میشدم توی ذهنم حرف حاج احمد، که دلیلی برای کارهایمان پیدا کنیم هر لحظه پر رنگ تر میشد ... برای بازی با مبینا شاید تا دیروز فقط حس مادری بود اما الان هزار تا دلیل نگفته داشتم! نه به دلیل اینکه شاید تمام کس و کار زندگیم الان فقط اونه، یا چون یتیم شده باشه نه! هر چند اینها هم مقدسه..‌ اما دلایلی که بنت الهدی صدر فقط در اولین صفحات داستان کتابش به من یاد داد و من حسرت اینکه ای کاش زودتر می دانستم... نمیدونم از غصه ی دلم بود یا از نبود محمد کاظم یا اثر جمله ی حاج احمد متوسلیان و یا نوشته های بنت الهدی صدر هر چه بود آن شب بیشتر از همیشه با مبینا بازی کردم... در حدی که از شدت خستگی زودتر از همیشه خوابید! و حالا که شب شده حال عجیبی دارم! انگار سنگینی امروز یکجا مونده بود توی گلوم... ناخودآگاه با خودم زمزمه می کنم... شب است و سکوت است و ماه است و من فغان و غم اشک و آه است و من شب و خلوت و بغض نشکفته‌ام شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام شب و ناله‌های نهان در گلو شب و ماندن استخوان در گلو من امشب خبر می‌کنم درد را که آتش زند این دل سرد را بگو بشکفد بغض پنهان من که گل سرزند از گریبان من این ابیات حاج صادق آهنگران را چقدر جانسوز تر و عمیق تر الان می فهمم... نمیدونم چرا بعضی شبها اینقدر طولانی میگذرند! خواب که برام معنی نداشت! و اشک امانم نمیداد.‌‌... اما قرار دنیا بر گذشتن است... و گذشت... صبح اول وقت مبینا را بیدار کردم تا با هم بریم برای آزمایشDNA! و چقدر سخته نشانی را ببری، برای پیدا کردن نشانی... ادامه دارد.... نویسنده: ادامه ی داستان در کانال به دنبال ستاره ها👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
Ahangaran (17).mp3
2.01M
شب است... و سکوت است... و ماه است... و من.... [به یاد تمام شهدا...🌱❤️]
🌱؟(9) بعضی ها اولویت ها را قاطی کردند خراب کردند ، خیلی ها خراب کردند ، آقا ما روایت داریم (بُنیَ الاسلامَ علی خُمس : صلاه ، زکات، صوم ، حج ، ولایه .نماز، زکات ، روزه ، حج ، ولایت) امام حسین علیه السلام حج را نصفه کاره گذاشت و آمد ، یک فردی مثل قاضی شریح فتوا داد چون حج رو نیمه گذاشته است از دین خارج شده ، این که می گفتند خارجی است،  فکر نکنید مردم کوفه نمی دانستند مثلا بگویند از اروپا آمده اند ، خارجی یعنی خارج از دین شدند ، خروج کردند. یعنی بیچاره ای مثل قاضی شریح که امیرالمؤمنین علیه السلام درکوفه قاضی اش کرده بود ، این آدم بین امام زمان و حج، می گوید حج!  اولویت اول دینمان رو باید بشناسیم برادر من ، خواهر من، نشناسیم گیر می کنیم ، کما اینکه خیلی ها گیر کردند ، یک عده در مدینه ماندند و گفتند در اینجا سؤال شرعی جواب می دهیم ، امام حسین دارد می رود ، گفتند :نرو یا حسین این آخر عاقبت ندارد هان ،نصیحت هم می کردند ، اما م زمان را  نصیحتش می کردند نرو آنجا بوی خون می دهد این سفر، امام زمان از همه توجیح تر است  بیچاره ،شاعر شعر قشنگی می خواند: از مرز ضعیف و کفر و ایمان می گفت ... از آدم و دامهای شیطان می گفت ... در کرب و بلا حسین را می کشتند ... در گوشه حجره شیخ عرفان می گفت! ادامه دارد....
بعد از انجام آزمایش مبینا مدام سوال میکرد مامان چرا اینجا اومدیم؟ چرا اینجا اینجوریه؟ چرا و چرا و چرا... چراهای بی پاسخی که تا رسیدن به جواب برای خود من هم چهل روز زمان می برد.... هر جور بود با دادن وعده آرومش کردم و اون هم چون مطمئن بود و باور داشت به وعده هایی که دادم عمل می کنم پذیرفت و دیگه بهانه نگرفت! به خودم میگم کاش به اندازه ی این بچه من هم باور و ایمانم به خدا قوی بود به وعده های حتمی که داده و صادق اند و دیگه اینقدر پیش خودم بهانه نمی گرفتم! نفس عمیقی می کشم و با خودم آروم تکرار می کنم: ان الله مع الصابرین... نگاهی که به خانم های دو تا همکار محمد کاظم می اندازم، از خودم خجالت می کشم! از یکیشون می پرسم چطوری اینقدر آرومین! چطوری می تونین تحمل کنین؟! لبخند تلخی روی لبش نشست و اشک توی چشمهاش حلقه زد ولی پلک نزد که اشکهاش نریزن، تنها یک جمله گفت: علی همسرم هر وقت توی یه موقعیت سخت قرار می گرفتم بهم می گفت: همون لحظه ای که فکر می کنی به آخر دنیا رسیدی، درست در نقطه آغاز هستی.... صبر داشته باش! صبر! در جوابش سکوت می کنم! یعنی عملا چیزی ندارم که بگم اما خودم به خودم جواب میدم: درمان درد عاشقان صبر است... و من دیوانه‌ام! نه درد ساکن می‌شود! نه ره به درمان می‌برم! البته سعی می کنم خودم رو شبیه اونها نشون بدم مثلا مقاوم و صبور! به امید اینکه شاید حدیثی که یه روز از آقامون امام علی خوندم شامل حالم بشه که فرمودن: اگر صبور نیستی،خویشتن را صبور جلوه ده، زیرا کمتر کسی است که خود را شبیه گروهی کند و سرانجام یکی از آنان نشود! کارمون زود تموم میشه‌‌‌... با مبینا راه می افتم که هم به قول هایی بهش دادم عمل کنم، هم درست و منطقی برای یکبار تکلیف خودم رو مشخص کنم! شاید این بار چندمه که از دیروز هر بار تکلیف خودم رو مشخص می کنم اما... صدای پيامک گوشی که میاد، هول میشم واقعا نمیدونم چرا فکر می کنم شاید محمد کاظم باشه! اما ‌عاکفه بود... بدون اینکه پیام رو باز کنم، گوشیم رو میذارم داخل کیفم! به جمله ی علی رفیق محمد کاظم فکر می کنم: شاید در آغاز راهم... تصمیم می گیرم خیلی جدی مشغول کارهای ناتمومم بشم، من که قرار بود شصت روز از محمد کاظم بی خبر باشم حالا شده چهل روز! هم زمان با مبینا وارد پارک که میشیم حسابی ذوق زده است... از من جدا میشه و به سرعت به سمت سر سره میدوه... و من به خدا توکل می کنم... گوشی رو بر میدارم به عاکفه زنگ میزنم بدون اینکه بدونم تقدیرم چقدر عجیب قراره رقم بخوره! ادامه دارد.... نویسنده: ادامه ی داستان در کانال به دنبال ستاره ها👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
سلام دوست عزیزم که این روزها در خط مقدم مشغولید اگر ما حرف از راه شهدا و شهادت میزنیم، شما با عمل ثابت می کنید ❤️ محتاج دعای خیر شما هستم پایدار در مسیر..‌.
سلام بزرگوار واقعا شهیده بنت الهدی صدر یکی از متفکرین بزرگ اسلامی هستند الحمدالله ما وسیله بودیم و این تنها از لطف خداست...🌱
سلام همراه خوب ما ممنون از نظر لطف و دعای خیر شما🙏🌹 خیلی از عزیزان این سوال رو پرسیدن بر روی چشم😊👇
✔️تالیفات بانو مجتهده امین که خیلی‌هاشون عربی هستند، بعضی که به زبان فارسی نوشته شده اند رو حتما بخونید خصوصا روش خوشبختی اربعین الهاشمیة (عربی) جامع الشتّات (عربی) معاد یا آخرین سیر بشر نفحات الرحمانیة فی الواردات القلبیة (عربی) اخلاق تفسیر مخزن العرفان (فارسی) روش خوشبختی(فارسی) ✔️از بنت‌الهدی نوشته‌های فراوانی به یادگار مانده‌است که برخی از آن‌ها به فارسی هم برگردان شده‌است. مهم‌ترین آن‌ها به شرح زیر است: در جستجوی حقیقت خانه گمشده دیدار در بیمارستان دو زن و یک مرد شخصیت زن مسلمان فضیلت پیروز است سختی و فراخوانی بر بلندی‌های مکه: خاطرات و مقالات زن در کنار پیامبر آخرین هدیه •نبرد با زندگی
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باز زدم آقا به تو رو...✨🌱 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ . .
؟ خیلی مهم است اصل و اولویت را بفهمیم! تمام شرع یعنی این ، مترجم قرآن یعنی این ، معدن علم یعنی این ، آقا در کربلا بود و عده ای در مکه تفسیر قرآن می گفتند! مفسر قرآن اینها نیستید که! مفسر قرآن حبیب بن مظاهر است که تفسیر کرد ابا عبدالله را ، مفسر قرآن زهیراست ، گفتند چه می گویی یا زهیر. گفت :اگر هزار بار مرا بکشند و زنده بشوم  و خاکسترم را  به باد بدهند دوباره  زنده می شوم می جنگم ، مفسر قرآن آن عزیز است اولویت زندگیمان را بفهمیم چه جوری؟ سوره توبه آیه 24 می گوید : اولویت زندگیت چیست ؟ قل ان کان اباؤکم (پدرانتان) اخوانکم (برادرانتان)ابناؤکم(پسرهایتان) ازواجکم(زنهایتان) ، مساکنکم ( خانه هایتان ) اموالکم (اموالتان) قرآن اینها را اسم می برد ، اگر اینها (احب: بیشتر دوستش دارید ) ،(من الله: از خدا) و رسولش و جهاد در راه خدا بروید که خدا به دادتان برسد که( ان الله لا یهدی القوم الفاسقین : که خدا فاسق جماعت رو هدایت نمی کند). حالا نگاه کنید به اولویت عمربن سعد (لعنت الله علیه) آقا ابا عبدالله به عمربن سعد گفت: این کار را  نکن ، ملعون گفت :خانه ام را ویران می کنند (مساکنکم ) عجب آیه قرآن تفسیر شده است! آقا اباعبدالله گفت: خانه ات را دوباره می سازم ، ملعون گفت: اموالم مصادره می گردد(و اموال اختلفتموه) آیه قرآن هم همین را اموال گفته است  آقا گفتند :از اموال خودم در حجاز به تو می بخشم بیشتر از آن، ملعون گفت: زن و فرزندم ، (و ابناؤکم و ازواجکم)، می ترسم بیایم شرمنده، وبعد برگشت! ابا عبدالله به او گفت: که تو از گندم عراق جز اندکی نخوری که در بسترت می کشد تو را ، یعنی بر گندم ری که نمی رسی هیچ، از این گندم عراق فقط مقدار کمی. این را  با زبان استعاره گفت ابا عبدالله ، عمربن سعد مسخره کرد، گفت: جُوِ اش ما رو بس است! ادامه دارد...