eitaa logo
به دنبال ستاره ها...
5.7هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
387 ویدیو
16 فایل
🌿 اینجا رمان های واقعی رو نه تنها بخونید که زندگی کنید #اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح... #ناخواسته_بود... #مثل_یک_مرد #چهارشنبه_ها... #رابطه #مزد_خون #پازل #سم_مهلک انتشار رمان ها بدون دستکاری متن بلامانع🌹🌹🌹 آیدی_ نویسنده🔻 @sadat_bahador
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از اینڪه ٺسلیم بشیم، به این فڪرڪن ڪه ان شا الله ساٰل دیگـه همین موقع ڪجاییم🌱 اگـه الان جاٰنزنیم👌 قوۍباشیـم‌و ادامه بدیم💪🌺 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلاش یعنی تحمل سختیه تکرار کارهای تکراری...👌 چون معمولا رسیدن به یک هدف برنامه ی مشخصی داره خیلی مهمه که ما از انجام کارهای تکراری خسته نشیم😏 هدفمند تلاش کنید👌 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
تکرار کارهای تکراری همراه با تلاش یعنی منظم و متعهد بودن👌 نظم و تعهد جزو اصولی رسیدن به هدفه😊 یک نکته ی مهم و عمیق👇 در واقع تکرار هر کار، یک کار تکراری نیست👍 شما وقتی به یک پله ی نردبان قدم می گذارید و سپس پله ی بعدی، شاید در ظاهر قدم هایتان تکراری باشد اما در واقعیت شما از پله ی۳۰ به پله ۲۹ و از ۲۹ به۲۸ به سمت بالا در حرکت هستید👌 تکرار هر حرکت یک پله شما را به مقصد نزدیکتر می کند👌 دقت کنید خدا هم این تکرار را در جاهای مختلف مثل نماز و خمس و... برای ما برنامه ریزی کرده تا با داشتن نظم و تعهد به هدف برسیم👌 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعترافات یک زن از جهاد نکاح نفسهام به شماره افتاده بود به سختی روی پاهام ایستاده بودم... رعشه ایی عصبی تمام بدنم رو گرفته بود البته حق داشتم هر فرد دیگه ایی هم جای من بود همینطور میشد... یعنی دنیا اینقدر کوچیکه که آقا پسر روبه روی من دقیقا کسی باشه که با تیشرت مشکی و شلوار پلنگی و موهای بورش خونه ی خانم مائده دیدم!! آخ خدایا چرا من ... چرا من... با همان حال خرابم بعد از سلام و احوالپرسی مختصر با فاطمه خانم به سرعت رفتم داخل آشپز خونه... حالم شبیه آدمی بود که نه راه پس داشت نه پیش! کاش به مامانم می گفتم اصلا راهشون نمی داد داخل ! نه نمی شد شاید خانوادش خبر ندارن که با چه افرادی در ارتباط! دستهام را روی سرم گذاشته بودم و مستاصل نشسته بودم انبوهی از فکرهای وحشتناک از ذهنم عبور میکرد... خانواده ها حسابی با هم گرم گرفته بودن و مشغول صحبت... یکدفعه صدای مامانم من را به خودم آورد! دخترم پاشو بریم پیش مهمونها، فاطمه خانم گفت: اگر اجازه بدین دختر و پسر باهم صحبت کنند تا ببینم خدا چی میخواد... گفتم مامان من جوابم نه! نمی خواهم صحبت کنم. با دست زد به صورتش گفت: مامان شما که هنوز باهاش صحبت نکردی؟ چرا نه! گفتم مامان من نمیام صحبت کنم اصلا از قیافش خوشم نیومد... لبش رو گزید و گفت: مامان اذیت نکن! باشه اصلا میگیم نه! بیا برو دو دقیقه بشین با حسام صحبت کن آبرومون نره دخترم، بلند شو مامان بلند شو... ناچار بلند شدم حالم بده بود! خیلی بد ولی چیزی نمی تونستم بگم! همراه مامانم رفتیم پیش مهمونا نشستم لحظات به کندی می گذشت... به شدت تپش قلب گرفته بودم... چند دقیقه ایی که گذشت فاطمه خانم نگاهی به من کرد دوباره به بابام و مامانم گفت: اگر اجازه بدید این دو تا جووون برن با هم صحبتی بکنن ... بابام نگاهی بهم کرد و گفت: آره بابا برید اتاق کناری حرفهاتون رو بزنید تا ببینیم چی خیره... آب دهنم را به سختی فرو دادم چادر را طوری که روسری یاسیم دیده نشه محکم گرفتم و رفتم داخل اتاق ... همینطور ایستاد بود سرش پایین، نگاهش خیره به گل‌های قالی‌... سلام کرد... آروم نشستم روی صندلی، صدام می لرزید نه از خجالت که از ترس! با همون حالت گفتم: بفر...بفرمایید بشینید... نشست هنوز سرش پایین بود، کت و شلوار مشکی با پیراهن آبی آسمونی پوشیده بود و چقدر هم بهش میومد ولی حیف... لحظاتی به سکوت گذشت سرش را آورد بالا بدون اینکه نگاه به چهره ام کنه گفت: بفرمایید شما شروع کنید... من که جوابم نه بود، همون اول برای اینکه مطمئن بشم خیلی جدی ولی با لرزش صدا گفتم: شما دیروز رفته بودید خونه ی یکی ازدوستانتون برای عیادت! از شدت تعجب سرش را بالا آورد و یک لحظه نگاهش به نگاهم گره خورد سریع جهت چشم ها‌ش را عوض کردو گفت: شما از کجا می دونید؟ بریده بریده گفتم: برای ... برای مصاحبه از خانم مائده اونجا بودم. انگار خیالش راحت شده باشه لبخندی روی لبش نشست و گفت: عجب دنیای کوچیکی! بعد ادامه داد چقدر خوبه با خانم مائده آشنا هستید... تمام نفسم را توی سینه ام جمع کردم وگفتم:ظاهراً شما بهتر از من می شناسینشون؟! گفت: بله من از مجاهدتهاشون توی سوریه ایشون را می شناسنم البته به جز من خیلی از برادرها ایشون را می شناسند... توی اون لحظات دلم می خواست زمین دهن باز میکرد یا من را می بلعید یا این پسره ذی شعور را که اینجوری داشت تعریف خانم مائده را میکرد... ادامه ی داستان در کانال به دنبال ستاره ها👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیطان با انواع و اقسام وسوسه‌ها و استدلال‌ها، سعی می‌کند ما را خراب کند؛ یکی از حرف‌هایی که می‌زند این است که مثلاً بعد از ماه رمضان می‌گوید: «حالا شما فکر نکن اتفاق خاصی افتاده است و با یک ماه رمضان، مثل آیت‌الله بهجت(ره) شده‌ای!» ضمن اینکه شیطان از خدا هم اجازه گرفته است که وسوسه‌ها را در سینۀ ما به گونه‌ای القاء می‌کند که ما فکر کنیم حرف دل خودمان است. یکی از حرف‌های ابلیس-که به‌ظاهر جزوِ حرف‌های خوب اوست و برای آدم‌های خوب استفاده می‌کند- این است که می‌گوید: تو با این یک‌ماه عبادت، فکر می‌کنی چه کار بزرگی انجام داده‌ای که مثلاً بخواهی بر اساس آن خیلی از برنامه‌هایت را تغییر بدهی؟ چیزی نشده است... یعنی سعی می‌کند تو را ناامید کند. همان‌طور که مراقب ویروس کرونا هستیم، مراقب ویروس «یأس ابلیس» هم باشیم علیرضا پناهیان
امیرالمؤمنین علیه السلام: خدایا! بر خوش گمانی ام(به تو)، نا امیدی را مسلط نمی گردانم و اميدم را از زیباییِ بزرگواری و بخشش تو، قطع نمی کنم إلهي لم اُسَلِّطْ على حُسنِ ظَنِّي قُنوطَ الإياسِ ، و لا انقَطَعَ رَجائي مِن جَميلِ كَرَمِكَ فرازهایی از دعای امیرالمؤمنین در مناجات شعبانيه https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286