eitaa logo
به دنبال ستاره ها...
5.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
377 ویدیو
16 فایل
🌿 اینجا رمان های واقعی رو نه تنها بخونید که زندگی کنید #اعترافات_یک_زن_از_جهاد_نکاح... #ناخواسته_بود... #مثل_یک_مرد #چهارشنبه_ها... #رابطه #مزد_خون #پازل #سم_مهلک انتشار رمان ها بدون دستکاری متن بلامانع🌹🌹🌹 آیدی_ نویسنده🔻 @sadat_bahador
مشاهده در ایتا
دانلود
در کمال تعجب همه ی اطرافیان رفتم سرکار! آره من نرگس، تصمیم گرفتم برای کمک به این وضع زندگیم برم سرکار! خیلی ها باورشون نمیشد، همینطور که بعد ها خیلی چیزها رو باور نکردن! اون موقع خودم هم باور نمیکردم با مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد، توی یه شرکت بسته بندی شروع به کار کنم! از عجائب زندگی دیگه، حتما شما هم تجربه کردید! ولی این اتفاق برای من، یه اتفاق عادی نبود شروع ماجرای فوق العاده ای بود که، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز بهش برسم! یه تغییر بزرگ توی زندگی! البته همه چی به این سادگی و راحتی شروع نشد! چیا کشیدم تا به چی رسیدم حکایت ها داره... روز اول همه چی برام سخت و وحشتناک بود! جدا شدن از بچه ها یه طرف! محیط کار و زمان زیادش یه طرف! روح متلاشی شدم یه طرف... توی دلم فقط می گفتم: بابا کجایی که ببینی، نتیجه تحقیقات میدانیت رو که بعد از چند سال زندگی الان دخترت توی چه وضعیه!!!! احساس یه انسان ورشکسته رو داشتم که برای ته مونده ی زندگیش داره دست و پا میزنه... نگاهی که به خانم هایی اونجا کار میکردن انداختم، دیدم چقدر حالشون شبیه حال من بود! همون هفته ی اول سوالاتی توی ذهنم رژه می رفت و این فشار کار رو برام بیشتر میکرد! اینکه اصلا چرا باید خانم ها به این شکل اینجا مشغول کار بشن! ساعت کار زیاد با حقوق کم! به علاوه ی فشار روحی بالای جدایی، از محیط خونه و حجم بالای کار، توی محیط شرکت! اینکه از خانوادت بزنی، تا برای خانوادت کار کنی! چه پارادوکس وحشتناکی...چرا آخه... واقعا چرا.... این همه ظلم.... یعنی کی باعثش... چی باعثشه..؟! سوالهای بی جوابی که آخرش می رسیدم به نداری و فشار اقتصادی و از اینجور حرفها... ولی واقعا آیا همین علتش بود! لیلا دختر جوانی که حالا یک هفته ای هست با هم دوست شدیم بهم میگه: جوابش واضحه نرگس خانم خیلی خودت رو اذیت نکن! چه بخوایم چه نخوایم باید قبول کنیم خانم ها نیروی کار ارزونن! کفری بهش نگاه می کنم و میگم آخه کی این پروژه ی مسخره رو شروع کرد؟ لیلا نیمچه لبخند تلخی میزنه و ادامه میده: شروعش جنگ جهانی دوم بود، که اکثر مردها توی جنگ کشته شدن و زن ها مجبور شدن توی کارخونه ها مشغول کار بشن و چون شرایط سختی داشتن به حقوق کم و کار زیاد تن میدادن! از اطلاعاتش تعجب می کنم! میگم چقدر خوب حرف میزنی لیلا... فقط اینکه میگی، جنگ جهانی دوم، لامصب الان ما توی قرن بیست و یکمیم با همین وضعیت!!! چند نفر از خانم ها ی دیگه که کمی اونطرف تر بودن خندشون گرفت و انگار شنونده یه طنز بودن ولی از نوع تلخش! انگار پذیرفته بودن که باید کار کنن و به این حرفها بخندن البته چاره ای نداشتن درست مثل من!!! این روال سخت ادامه داشت و من تحمل میکردم چون راه دیگه ای نمی دیدم ... محمد که دیگه حالا کمتر کار به تورش می خورد و بیشتر توی خونه بود اوایل مخالف نبود، و حداقل بچه ها رو نگه میداشت ولی کم کم با شروع یکسری مسائل خاص ساز مخالفتش توی گوشم مدام صدا میداد تا اینکه... ادامه دارد.... نویسنده: با این ستاره ها راه گم نمیشود 👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
. . شب جمعه است... شب زیارتی ارباب...🌱 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ✨ . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(ع)❤️🌱 ای راه مستقیم ... احسانک القدیم...
متاسفانه کار از بحث و دعوا های روز مره گذشت و حرمت شکنی ها بیشتر میشد! دیگه اعلام انزجار من صراحت داشت... خوب طبیعتا حق هم داشتم! این همه توی زندگی زحمت می کشیدم! داشتم بیشتر از توانم میگذاشتم! یه تنه توی این میدون جنگ نفس گیر این من بودم که داشتم می جنگیدم! هم خونه رو می چرخوندم، هم سرکار می رفتم! بعد تازه آقا حس غر زدن و ساز مخالف کوک کردنش اومده بود! زندگیم دیگه گرمایی که نداشت هیچ! سرد ، بی روح شده بود... محمد هم نه تنها ازم تشکر نمی کردو قدر دان کارهام نبود حتی توجهش هم ازم گرفت! اینقدر محبت بینمون کم رنگ شده بود که داشت خودش رو به تنفر و تحمل همدیگه میداد! منم تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که خودم رو دلخوش به همون چند ساعتی که تو خونه نیستم بکنم که حداقل یه نفس راحتی بکشم.... هنوز با همون وضعیت حقوق کم و ساعت زیاد کار، درست و حسابی سرکارم جا نگرفته بودم که شرکت تعطیل شد! با این شرايط واقعا نمیدونستم باید چکار کنم‌! حضور من و محمد دو تایی توی خونه با شیطنت های پسرها ، حسابی جرقه میزد که هر آن ممکن بود یکیمون منفجر بشیم و بساط جر و بحث راه بیفته! ولی خداروشکر خیلی طولی نکشید که به پیشنهاد لیلا جایی دیگه مشغول شدم! جای خاصی بود! با یه شرایط خاص! با اینکه تولیدی لباس بود، ولی خیلی سخت نیرو میگرفتن ! یعنی امثال من رو خیلی سخت می پذیرفتن! خیلی خدا کمک کرد که منم قبول کردن، چون خیلی شرایط داشت... وضعیت ساعت کاری اینجا بهتر از جای قبلی بود، کارمون هم همینطور... شاید یکی از بهترین لطفهای خدا حضور لیلا بود، که اینجا هم همراهم شده بود تا بالاخره من رو به جایی که باید برسم، کمک کنه... اگه لیلا نبود شاید هیچ وقت هم نمی فهمیدم باید چکار کنم و چطوری از پس خودم و زندگیم بر بیام.... یه روز سرکار از حال و روز قیافه ام قشنگ معلوم بود یه چیزم شده، لیلا خیلی با احتیاط ازم پرسید: نرگس چیه؟ چرا سرحال نیستی ؟ منم که با محمد حسابی دعوام شده بود و از اون طرفم بچه هام مدام میگفتن مامان نرو سرکار، شروع کردم با لیلا درد و دل کردن و از خونه و زندگیم گفتن، صحبت هایی که قبلا اصلا راجعبشون حرف نزده بودم... اینکه شوهرم قدرم رو نمیدونه، تو خونه خرج زندگیمون در نمیاد، به جای اینکه تشکری بکنه مدام غر میزنه، محبت کردنم که دیگه شاید از یه سنگ بر بیاد، از شوهر من بعیده و از اینجور حرفها... متعجب نگاهم کرد و گفت: نرگس تو شوهر داری؟!!! متعجب تر از اون من نگاهش کردم و گفتم: خوب آره... چراااا برات اینقدر عجیبه؟! البته بگم از شوهر من فقط اسمش رو تو شناسنامه دارم ما بقیش برا من یُخ!!! گفت: عجیبش اینجاست که چطور خانم صادق زاده قبول کرده اینجا کار کنی؟! گفتم: وا لیلا خوب شرایط فاجعه بار من رو هر کسی بدونه بهم کار میده! البته بگما اون روز خانم جوادی بود که من رو قبول کرد... بعد هم یکدفعه دلهره گرفتم و با حالت التماس گفتم: تو رو خدا اگر میدونی که بفهمن بیرونم می کنن، چیزی نگی لیلا من به این کار نیاز دارم... یه جور خاصی بهم گفت که احساس نا امنی... ادامه دارد.... نویسنده: با این ستاره ها راه گم نمیشود 👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از وجودم کلا پر کشید و با اطمینان گفت: از بابت من خیالت راحت ولی اگر بدونن خیلی بعیده بذارن ادامه بدی؟! اما یه سوال نرگس؟! تو که شوهر داری برای چی کار میکنی؟ زن که خرج زندگی نباید در بیاره! گفتم: اولا معلوم نفست از جای گرمی بلند میشه! دوما: تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره لیلا خانم! خودت اینجا چکار می کنی! سوما: مگه چی میشه آدم شوهر داشته باشه و کار کنه؟! لیلا در جوابم خیلی آروم و با با ناراحتی گفت: سوال اول و دومت اینکه من اگه شوهرم زنده بود عمرا مشغول کار میشدم... واقعا فکر نمیکردم لیلا همسرش رو از دست داده باشه! لبم رو گزیدم و گفتم: وای ببخش لیلا جان من نمیدونستم خدا رحمتش کنه... نفس عمیقی کشید و گفت: خدا همه ی رفتگان رو بیامرزه و بعد فضا رو خودش با جواب سوال سومم عوض کرد و گفت:اما سوال سومت خانم خانما! به شرط اینکه به همسر داریش و بچه هاش لطمه وارد نشه هیچ اشکالی نداره! چشمهام رو ریز کردم و با خنده‌ی کنایه آمیزی گفتم: لطمه وارد نشه!!! دارم اینجا جون میکَنم که حداقل زندگیم از بین نره، لطمه پیش کش! لبخندی زد و گفت: المرأة ریحانة و لیست بقهرمانة... اخم هام رو کشیدم توی هم و گفتم: برای چی ما قهرمان نیستم دیگه واقعا چکار باید بکنیم که نکردیم!!! گفت: نه اشتباه نکن! معنی قهرمان توی عربی با فارسی فرق می کنه نرگسی خانم! اینجا به معنی قهرمان نیست اینجا پیامبر میگن : زن گل هست، کار فرماااا نیست! یعنی زن تاج سر، واسه چی خودش رو بندازه تو کارهایی که خارج از توانشه که پر پر بشه! تا لیلا گفت: زن کارفرما نیست، یکدفعه یاد چند سال پیش افتادم همون صبحونه ی دلچسب! اولین باری که محمد بهم گفت خانم کارفرماااا! اشتباهم از همونجا بود و من چقدر از این حرفش ذوق کردم! سری با تاسف برای خودم تکون دادم و با حسرت گفتم: پیامبر(ص)الحق که چقدر درست گفته! ولی چه فایده کیه که، اینجوری که ایشون گفتن زندگی ما رو بسازه! این حدیث رو باید برم بذارم کف دست شوهر بی انصافم!!!! لیلا که دید من اینجوری میگم حرفش رو ادامه داد و گفت: میدونی نرگس: خانم ها تو زندگی زحمت زیادی میکشن، ولی محصولش رو برداشت نمیکنن و این موضوع خیلی اذیتشون می‌کنه درسته؟ مثل حال و روز این روزای خودت... تا حالا بهش فکر کردی چرا اینجوری میشه؟ بعد خودش منتظر جوابم نموند و گفت: این مسئله برمیگرده به اینکه زنها از مرداشون شناخت روشن و درستی ندارن.. تعجب من رو با اخم بیشتر ابرهام که دید، لبخندش پر رنگ تر شد و گفت: یه مثال بزنم برات نرگس خانم ، شما وقتی میخواید داخل خونه ای بشید، درب خونه، دستگیره داره؛ حالا دستگیره ها یکیش با کشیدن باز میشه، یکیش با چرخوندن، یه دستگیره هم باید کلید بندازید روش... اما درهای امروزی رو اصلا نمیخواد زحمتی بکشید، فقط کافیه که در آستانه‌ی_تأثیرش قرار بگیرید خودش اتوماتیک باز میشه! من که همینطور متحیر حرفهای لیلا رو بادقت گوش میدادم با هیجان بیشتری ادامه داد: چرا این مثال رو زدم، میخوام از این مثال استفاده کنم بگم اگر زن ها هم آستانه تأثیر بر مرد رو میشناختن، مسلما نتیجه چیز دیگه ای بود؛ اونچه که رنجش، فشار، زحمت و خدمات زن رو زیاد ولی برداشت زن رو کم میکنه، نشناختن این کلید یا دستگیره، تاثیر_بر_مرد هست!! حرفش به اینجا که رسید با حرص گفتم: خوب لیلا خانم حالا این دستگیره،چمیدونم کلید! چیه؟ کو؟ کجاست؟! تا این قفل زندگی متلاشی من رو باز کنه هر چند که بعید میدونم؟! ادامه دارد.... نویسنده: با این ستاره ها راه گم نمیشود 👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286