eitaa logo
در جمع شهیدان
226 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
12 فایل
امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست. (مقام معظم رهبری) کانال ولایی ما 👈 @zohoore_ghaem ارتباط با خادم 👈 @mohebolmahdi   
مشاهده در ایتا
دانلود
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
● شهید حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف می‌زد اما همیشه لبخند به لب داشت. انسانی متواضع وکم توقع و در مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه یک پاسدار وظیفه شناس بود. ● چندین بار در رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مشورد تشویق قرار می گیرند. همین رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران اهل سنت در سوریه بعد از دوستی با شهید حزباوی و تحت تاثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شد. 🌷 ●ولادت: ۱۳۶۱/۹/۱، اهواز ●شهادت: ۱۳۹۳/۹/۱ ،سوریه 🤲 🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید دلت میخاد حال دلت خوب باشه با شهداء 🌷 همنشین شو 👇👇 @ba_Shaheidan @zohoore_ghaem
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
● شهید حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف می‌زد اما همیشه لبخند به لب داشت. انسانی متواضع وکم توقع و در مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه یک پاسدار وظیفه شناس بود. ● چندین بار در رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مشورد تشویق قرار می گیرند. همین رفتار وکردارش سبب شد تا یکی از برادران اهل سنت در سوریه بعد از دوستی با شهید حزباوی و تحت تاثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شد. 🌷 ●ولادت: ۱۳۶۱/۹/۱، اهواز ●شهادت: ۱۳۹۳/۹/۱ ،سوریه 🤲 🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید دلت میخاد حال دلت خوب باشه با شهداء 🌷 همنشین شو 👇👇 @ba_Shaheidan @zohoore_ghaem
🔸نفس‌های ما به شکل دم و بازدم است ولی نفس‌های روزهای آخر منوچهر دم_خون بود. وقتی دستانم را زیر دهانش می‌بردم که این خون‌ها روی لباسش نریزد، دستانم می‌لرزید و می‌دیدم که دیگر دستانم طاقت ندارد که زیر دهان منوچهر گرفته شود. 🔹وقتی داخل بیمارستان دکتر به من گفت که: «این‌ها خون نیست و تکه تکه ریه‌هایش کنده و خارج می‌شود» من از منوچهر خیلی خجالت کشیدم و دیدم چه التماسی به خدا می‌کردم که منوچهر بیشتر بماند و منوچهر صدایش در نمی‌آمد. 🔸خجالت کشیدم چون هیچ وقت نمی‌خواستم جلوی منوچهر گریه کنم، اما اشک از چشمانم سرازیر شد. منوچهر که حال من را دید، گفت: «فرشته جان می‌شود از من دل بکنی؟ من دیگر بروم، خسته‌ام.» 🔹منوچهر از تحمل دردها خسته نبود، شاید دل او گرفته بود از اینکه هیچ کس دیگر یادش نمی‌آید که روز جانباز درب خانه او را بزند. هیچکس یادش نمی‌آید که این آدم‌ها که بودند و چه کار کرده‌اند. منوچهر گفت: «من خسته‌ام، من یک شهادت راحت نمی‌خواستم که یک تیر به من بخورد و شهید شوم، من آنقدر عاشق خدا بودم که می‌خواهم بروم و تا دم شهادت درد بکشم و بگویم خدا آنقدر دوستت دارم که می‌خواهم به عشق تو دوباره برگردم و این دردها را بکشم.» 🔸ولی آن روز در بیمارستان منوچهر به من گفت:«من خسته‌ام و دل بکن.» من رسم دل کندن بلد نبودم، من فقط بلد بودم دل ببندم. دائم دستانم بالا می‌رفت و می‌افتاد. یک دفعه منوچهر گفت: «تو را جان عزیز زهرا دل بکن.» من چه کسی باشم که اسم حضرت زهرا(س) بیاید و من نخواهم گوش دهم؟ 🔹گفتم: خدایا آنچه که راحتی و آرامش است برای منوچهر روزی قرار بده و می‌دانم که قسمتش در این دنیا نمی‌شود. بعد گفتم: «به یک شرط دل می‌کنم، منوچهر اگر یک دعا برای دنیایت بخواهی بکنی چی هست؟» گفت: «من هیچ دعایی برای دنیای خودم ندارم.» گفتم: «یک دعا» گفت:«کاش می‌توانستم ده دقیقه راحت بخوابم.» نشد. گفتم:«خدایا پس آنچه که راحتی او است، روزی‌اش قرار ده.» 🔸بعد به من گفت: «می‌شود فرشته جان من غسل شهادت کنم؟» گفتم:«منوچهر داخل بیمارستان؟ بعد همه می‌گویند این بچه حزب‌اللهی‌ها همه کارهایشان عجیب و غریب است حالا با این همه وسیله‌ای که به تو وصل است؟» گفت: «نه نمی‌خواهم یک لیوان آب بده» و من خوشحال بودم از این که منوچهر می‌خواهد آب بخورد. لب تخت نشست و گفت:«خدایا به عشق تو در این مسیر قدم برداشتم، به عشق تو برای دفاع از مردمم رفتم، به عشق تو زندگی کردم، به عشق تو تمام این دردها را کشیدم، به عشق تو یک آخ را حرام نکردم و به عشق تو و دیدار تو غسل شهادت می‌کنم» و آب را روی سرش ریخت. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۵/۳/۳۱ تهران ●شهادت : ۱۳۷۹/۹/۲ عوارض ناشی از مجروحیت و شیمیایی ، بیمارستان ساسان تهران 🤲 🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید دلت میخاد حال دلت خوب باشه با شهداء 🌷 همنشین شو 👇👇 @ba_Shaheidan @zohoore_ghaem
57.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«جاز قدیمی... این چیزی بود که روی نوار نوشته شده بود، اما آنچه درونش ضبط شد، داستانی بود از ایمان، عشق و تحول. شهید شاهرخ ضرغام، مردی که گذشته‌اش را رها کرد و با صدای خودش جاودانه شد. این روایت واقعی را ببینید و بشنوید. » •🤲 🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید دلت میخاد حال دلت خوب باشه با شهداء 🌷 همنشین شو 👇👇 @ba_Shaheidan @zohoore_ghaem
او در سیره شهدا ذوب شده بود... مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند : علیرضا لباس نو نمی‌پوشید ... می‌گفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شهدای‌ما روی تشک میخوابیدند او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت : جاروکشم ... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌ڪند.... 🌷 🤲 🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید ================================== دلت میخاد حال دلت خوب باشه با شهداء 🌷 همنشین شو 👇👇 @ba_Shaheidan @Ghesehaye_Shohada @zohoore_ghaem
●با ورود به سپاه منبع درآمدی پیدا کرد واو یاد گرفته بود که دست دیگران را بگیرد. به چند خانواده که فرزند یتیم داشتند کمک خرجی می رساند. ●اگر کسی مریض بود یا به وام نیاز داشت تا کسی ضامن شودحتما پیش قدم می شد ولی هیچ وقت از موقعیتش در محیط کار ودر جاهای دیگر سوء استفاده نمی کرد. همیشه راضی به حق خودش بود. ●در سال 1378 به عضویت رسمی سپاه شهید بروجردی درآمد ولی از کارها ومسئولیتش برای کسی حرفی نمی زد. در همان سال هیئت” یازینب(س)” را تاسیس کرد وخود مداحی و میانداری می کرد. 🌷 ولادت: ۱۳۵۵/۰۱/۲۰شهرری شهادت: ۱۳۸۰/۰۹/۲۶ ،فکه 🤲 🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید ================================== دلت میخاد حال دلت خوب باشه با شهداء 🌷 همنشین شو 👇👇 @ba_Shaheidan @Ghesehaye_Shohada @zohoore_ghaem
💢 روح الله کرمی گرجی ؛ متولد ۱۳۴۵ روستای آسیابسر بود و عضو لشکر ویژه ۲۵ کربلا...تک تیرانداز بود.کربلای چهار مجروح شد و بردنش بیمارستان قائم مشهد.۸ دی ۱۳۶۵ تو بیمارستان بشهادت رسید.شادی روحش صلوات. . 📩 قسمتی از وصیتنامه شهیدروح الله کرمی گرجی: برادران بسیج در پیاده نمودن مفاهیم اسلام بکوشید که این راه شماست و احساس مسئولیت بکنید تا جامعه اسلامی زودتر و بهتر ساخته شود. @sangareshohadababol
✈️ . ▫️ / پدر شهید گرجی پور (بهشهر): من و فرزندم عباس علی در جبهه دهلران با هم هم رزم بودیم. یک روز من بیرون چادر روی تپه ای تنها نشسته بودم که دیدم دو نفر با موتور به سرعت به طرف من می آیند. ایستادم تا ببینم چه کسی به سمت من می آید. از بس چهره آنها را خاک گرفته بود قابل شناسایی نبودند. راننده موتور را شناختم. پسرم عباس علی بود. اما ترک او را نشناختم. چون چهره او شدیدا از گرد و غبار پوشیده بود .کنار من ترمز زد دیدم شهید نورعلی نقدی می باشد. گفتم: چرا اینقدر گرد و خاکی هستید؟ پسرم گفت: از بس هواپیماهای عراقی بمباران می کردند اینطوری شدیم و در مسیر برگشت به سختی از دست آنها نجات پیدا کردیم. بعد عباس علی گفت: بابا هواپیمای عراقی ره موشک جا بزومی (ما یک هواپیمای عراقی را با موشکمان زدیم)... که با شنیدن این حرف پسرم بسیار خوشحال شدم و از خدای بزرگ به خاطر دادن چنین فرزندی تشکر کردم. .
🔹بیشتـر وقت ها لباس پوشیدنش جوری بود که تیپ و ظاهرش مثل بچه‌های‌جنگ باشد... ولی آن روز شلوار کتان پوشیده بود و خیلی شیک شده بود. جلو رفتم و گفتم: سید! شما هم ؟! سید گفت : به نظر تو از لحاظ شرعی اشکالی داره؟؟؟ 🔸گفتم: نه! گشاده، هیچ علامتی هم نداره ، ولی برای شما خوب نیست. گفت: میدونم؛ ولی امروز رفته بودم با یه سری از جوون ها فوتبال بازی کنم! بعد هم باهاشون صحبت کردم و دعوتشون کردم به هیئت. بعد هم گفت: «وقتی با تیپ و ظاهری مثل خودشون باهاشون حرف میزنی بیشتر حرفت رو قبول میکنند.» 🌷
🔹با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهرهٔ سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم: تو نباید به مال دنیا دلبسته باشی. 🔸گفت: «راست میگی ولی این هدیهٔ همسرم بود؛ خانمی که ذریهٔ حضرت‌زهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد. 🔹دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا همان انگشتر در دست سید بود. 🔸با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند. 🔹سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. 🔸نیمه شب بود که برای نمازشب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.» 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۵/۱۰/۱۱ ساری ●شهادت : ۱۳۷۵/۱۰/۱۱ عوارض ناشی از شیمیایی
علیرضا اسوه ایمان و اراده، صبر و بردباری و خلاقیت و ولایت‌مداری بود؛ هرگز دوست نداشت از مأموریت‌هایش سخنی به میان بیاورد؛ با اینکه بیشترین پروازهای جنگی را با هواپیمای (اف ـ 4)‌ انجام داده بود و قهرمان پروازهای برون‌مرزی محسوب می‌شد اما در بازگو کردن آن همه رشادت و از خودگذشتگی ابا داشت تا مبادا فداکاری‌هایش به شائبه ریا آلوده شده و خدای نکرده خودنمایی کرده باشد. علیرضای من به قهرمان پروازهای برون‌مرزی شهره بود و حتی زمانی که مسئولیت‌های مهم داشت و قانوناً از پروازهای جنگی بر حذر بود، به پرواز درمی‌آمد و همین امر روحیه سایرین را برای جنگیدن تقویت می‌کرد. پسرم از جمله خلبانانی بود که در طول هشت سال دفاع مقدس سخت‌ترین عملیات‌های جنگی را انجام داد و به کابوسی برای نیروهای عراقی تبدیل شده بود. 🌷