eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
32 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه محصولات فرهنگی↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 09052226697 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک ۵۰ فروشگاه فرهنگی بابُ الحَرَم 🔸کانال متن روضه: @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
باز کن در که گدای سحرت برگشته عبد عصیان زده و در به درت برگشته بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته اصلا انگار نه انگار گنه کارم من به تو اندازه ی یک عمر بدهکارم من گرچه آلوده ام و خار ولی برگشتم طبق آن فطرت پاک ازلی برگشتم دیدم از غیر درت بی محلی، برگشتم دستِ پر هستم و با نام علی برگشتم از عقوبات من غم زده تعجیل بگیر عبد آلوده پشیمان شده تحویل بگیر بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه حرف پرواز زد اما همه طنازی بود دوستت دارمِ آن دوست ،دغل بازی بود هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد این در آن زدم اما گره ام باز نشد این پر سوخته وقتی پرِ پرواز نشد سدّ راه گنه خانه برانداز نشد ناگهان هاتفی از سوی خدا گفت بیا گفتم آلوده ام و پر ز خطا گفت بیا حال من آمده ام حالِ مرا بهتر کن دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن با چنین بنده که داری به مدارا سر کن دم افطارم و مست می کوثر کن کوثر از اشک حسین است خدا میداند که علی ریخته و فاطمه میگریاند گرچه اندازه ی یک کوه گنه سنگین است آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است آخر کار هر آن کس که بیاید این است اولین قطره ی اشکی که ز چشمت ریزد بهر امداد به او فاطمه بر میخیزد شاعر:گمنام @babollharam
بسم ‌الله الرحمن الرحیم تب گرفته تمام جسم مرا همه جا را سیاه میبینم کاش زهرا عیادتم بکند  او بیاید برای تسکینم گرچه بستند باز میریزد خون دل از شکاف زخم سرم.. زخم شمشیر قاتل من نیست داغ ناموس مانده بر جگرم سهم من از تمام این دنیا غصه و حسرت و بداقبالیست.. دور بستر حسین هست و حسن جای محسن کنارشان خالیست من که مرد نبردها بودم یک جراحت مرا ز پا انداخت وای از فاطمه که حوریه بود پنجه بر گونه هاش جا انداخت بروقنبر میان هرکوچه  بگو از حال و روز غمبارم  کودکان یتیم کوفی را با خبر کن که کارشان دارم این حسین است ، چهره ی اورا ای پسربچه ها نگاه کنید سر رخت و لباس او نکند.. کشمکش بین قتلگاه کنید سنگ از روی بام ها نزنید هر زمان که اسیر آوردید صدقه دست زینبم ندهید کودکانی که شیر آوردید آه و نفرین من به کوفه اگر از سری معجری ربوده شود وسط ازدحام جمعیت نکند دختری ربوده شود صاحبان تنور بعد از این به سر آفتاب رحم کنید اهل کوفه وصیتم این است به عروسم رباب رحم کنید @babollharam
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی اش یعنی این که جوشش زخم سرش بسیار بود گوشه ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش بر لبش امّن یجیب و ذکر استغفار بود چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت گوییا آماده ی رفتن به سوی یار بود بعد زهرا روز خوش هرگز ندیده مرتضی در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود! یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود یک نگاه دیگرش هم بر در و دیوار بود غصّه ی خانه نشینی و غم سی ساله اش پیش چشمش می گذشت و غرق این افکار بود ماجرای کوچه و روی کبود فاطمه مثل یک دیوار خانه بر سرش آوار بود آن چه که شیر خدا را بر زمین انداخته ضربه ی تیغ عدو نه... تیزی مسمار بود ... آمد استقبال او با شاخه ی گل، همسرش روی دستش غنچه ی شش ماهه ی خون بار بود @babollharam
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ به احترام مناجات نیمه شبهایش خدا گذشت ز ما شیعیان رسوایش علی اجازه نداد آبروی ما برود ! چه دِین ها که ندارد گدا به مولایش.. چگونه حاکم کوفه نمک غذایش بود؟! چگونه پی ببرد عقل بر معمایش؟! برای نوکر خود کفش نو خرید ولی همیشه کفش پر از وصله داشت بر پایش علی که قامت یل های شام را خم کرد شکست گریه اطفال قد طوبایش طلاق داد خوشی های پوچ دنیارا خوشی آخرتش بود حزن دنیایش.. کسی که باعلی امروز خویش را گذراند خوشا به روز قیامت خوشا به فردایش! خدا گواه به نامرد و مرد رو نزند هرآنکسی که فقط حیدراست آقایش کریمی پسران از کریمی پدر است چه خوب ارث گرفته حسن ز بابایش نشاند قاتل خودرا به سفرهٔ کرمش چه رحمتی است دراین سفرهٔ مصفایش سرش شکسته ولی عاشقانه میخندد نمانده فاصله ای تا وصال زهرایش @babollharam
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ یک شب دگر تو منتظرم باش، فاطمه مَرهم برای زخم سرم باش، فاطمه یک عمر، انتظار تو را میکشم بس است هجرانِ روزگار تو را میکشم بس است از سینهٔ شکستهٔ تو سینه اَم پُر است از بازوان خستهٔ تو سینه اَم پُر است آری شنیدنیست، غم اینچنینی اَم طولانی است قصهٔ خانه نشینی اَم می آیم و نگفتنی اَت را بمن بگو آن قصهٔ شنیدنی اَت را بمن بگو من مانده ام هنوز، از آن رو گرفتنَت وای از زمانِ دست به پهلو گرفتنَت ایکاش حرفی از در و دیوار میزدی یکذّره حرف، از نوک مسمار میزدی غیر از وصیتت، به شبِ رفتنَت به من چیزی نگفتی عاقبت از محسنت به من صد ماجرا و اینهمه تُوداری، ای دریغ! رفتی تو با تمام گرفتاری، ای دریغ! یادم نرفته آخرِ خط، گفتی یاعلی بودی بخون و خاک و فقط، گفتی یاعلی حالا علی بسوی تو پرواز میکند عقده ز استخوانِ گلو باز میکند گویا هنوز منتظرِ من نشسته ای من با سرِ شکسته، تو پهلو شکسته ای تازه حسن مصیبتش آغاز میشود کم کم صدای غربتش آغاز میشود دارد حسین، زمزمهٔ کربلا به لب زینب صبور، در همه غمهاست روز و شب میبینم آن زمان که سرم، جنگ میشود دامانِ اهل کوفه پُر از سنگ میشود وای از شکستنِ سرِ زینب، ز سنگ بام وای از غم غریبیِ زینب، به شهر شام @babollharam
بسم‌الله الرحمن الرحیم باز هم خانه و یک بستر خون آلوده زنده شد خاطره‌ مادر خون آلوده شیر مرد اُحد افتاده کجایی زهرا تا ببندی سر این حیدر خون آلوده این سروصورت خونین شده هم ارثی شد بعد از آن کوچه و نیلوفر خون آلوده ریشۀ هرچه بلا آن در و دیوار شده سینۀ مادر و میخ در خون آلوده مثل پهلو سر پاشیده زهم خوب نشد چه کند زینب و این پیکر خون آلوده دور زینب همه هستند همه مَحرم ها وای از کرببلا و پر خون آلوده با لبانی که ترک خورده به گودال آمد بوسه زد با قد خم حنجر خون آلوده درسرازیری تل روبروی شمر رسید چشمش افتاد به موی سرخون آلوده خوب شد خورد به تاریکی شب غارت ها جمع شد قافله ای دختر خون آلوده می فروشند در این کوفه سر بازارش گوشوار و سپر و معجر خون آلوده "@babollharam
بسم ‌الله الرحمن الرحیم چشم‌هایِ به رنگِ خونَت را بر پرستارِ خود کمی وا کُن دلِ من شور میزند بابا گریه‌های مرا تماشا کُن گرچه بستم شکافِ زخمت را خونِ تازه دوباره میریزد گرچه بر معجرم گره زده‌ام لَخته‌خون ، پاره پاره میریزد بعدِ لبخندِ قاتلت بر من تو چرا خنده میکنی بابا؟ شبِ بی مادریِ ما را باز این چنین زنده میکنی بابا واژه‌هایی که خاطرات من است باز تکرار میکنی هر بار کوچه‌یِ تنگ ، خنده و هیزم میخ در ، دود ، آتش و دیوار مُردم از روضه‌خوانی‌ات امشب سوختم پایِ هر وصیتِ تو سرِ شب از شکافِ در دیدم حالِ عباس را زِ نیَتِ تو دستِ او را گرفتی و گفتی رو سپیدم کُن ای رشیدِ علی پیشِ زهرا کُن آبرو داری آبرویم بخر ، امیدِ علی جانِ تو ، جانِ خواهرت زینب ای علمدارِ کاروانِ حسین حیدرِ بی مثالِ عاشورا جانِ تو ، جانِ دخترانِ حسین نکند کودکی شود تشنه نکند دختری زمین بخورد نشود با تو خیمه‌ای بی تاب نکند مادری زمین بخورد دستهایت اگر زمین اُفتاد نامِ زهرا به لب بِبر ، جان گیر بدنت را سپر کُن و بشتاب خم شو و مشک را به دندان گیر تشنه لب ، مشکِ آب را به لبِ کودکِ بی زبان بگیر عباس تیر وقتی به چشمهایت خورد مدد از زانوان بگیر عباس دست وقتی که نیست با صورت از سرِ زین به خاک می‌اُفتی غرق در تیر ، ای کمان اَبرو به زمین چاک چاک می‌اُفتی مادری میرسد به بالینت دست دارد به رویِ پهلویش کاش چشمت نبیندش وقتی جای یک دست مانده بر رویش @babollharam
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ در کوفه معنای هدایت را نمی فهمند آن بی محبت ها محبت را نمی فهمند عدل است نام دیگرت ای حیدر کرار اصلا برو وقتی عدالت را نمی فهمند از فرط سجده پینه ها بسته جبین شهر اما چرا روح عبادت را نمی فهمند ؟؟ گفتی سَلونی... ساده لوح از ریش خود پرسید افسوس فحوای کلامت را نمی فهمند بر جان معصومی نچسبد وصله ی دزدی لعنت به کوفه اصل عصمت را نمی فهمند از سوز " الدهر انزلنی..." های تو پیداست این طایفه فرق اصالت را نمی فهمند فخرالقضاتی و گواهم نیز بیت الطشت قدر تو قاضی ها قضاوت را نمی فهمند از نان جو خوردی بفهمی حال مسکین را اهل تجمل حال رعیت را نمی فهمند بالاتر از زهد تو زهدی نیست پس زهاد توصیف دریای قناعت را نمی فهمند لَيسَ عَنِ الـمَوْتِ مَحيدٌ... را به گوش خلق هر بار میخوانی روایت را نمی فهمند اَکثَرُهُم لایَعلَموُن ای هادِیَ الاُمَّه زحمت نکش دیگر نصیحت را نمی فهمند امروز همراه تو فردا را علیه تو عهد و وفاداری و بیعت را نمی فهمند فردا بلنگد پای توحید کسانی که امروز فرمان امامت را نمی فهمند هستی امیرالمومنین ما به کوری چشم کسانی که ولایت را نمی فهمند قومی که با خویشان تو در رفت و آمد نیست شیرینی طعم رفاقت را نمی فهمند دیوارهایی که نشد نام تو بر آن قاب زر را نمی فهمند زینت را نمی فهمند آن ها که محروم اند از دیدار ایوانت وارد شدن در باغ جنت را نمی فهمند جز فاطمه که پابرهنه تا نجف آمد زوار تو اجر زیارت را نمی فهمند سی سال و اندی داغ دار فاطمه هستی نسل سقیفه این مصیبت را نمی فهمند آن ها که نه مسمار دیدند و نه شمشیری پس مطمئنا درد ضربت را نمی فهمند بچه یتیمانی که نزدت حرمتی دارند در وادی طف هتک حرمت را نمی فهمند آشفتگی زینبت را مردم کوفه وقتی نباشد گیسوانی شانه می فهمند با روضه خلخال و معجر خوب فهمیدیم بی چشم و رویان اجر خدمت را نمی فهمند مزد پدر را به پسر در کربلا دادند با چکمه و سرنیزه و تیر و عصا دادند @babollharam
بسم‌الله الرحمن الرحیم امشب این خانه باز پُر شده از گریه و سوز و آه دلشوره حال اُم‌البنین تماشایی است گاه اشک است و گاه دلشوره مادری بود سر به زیر و علی که تَرَک خورده بود احساسش همه بودند دور بسترش اما دَمِ در ایستاده عباسش تا بُریده نَفَس نَفَس میزد گریه در‌ بینِ خانه می‌اُفتاد مردِ خیبر مقابلِ زینب هِی سَرش رویِ شانه می‌اُفتاد گفت آقا شب وصال است و دلخوشم با صدایِ زهرایم همه از دورِ بسترم بروند همه جز بچه‌های زهرایم * * * سر ‌به زیرِ رشیدِ این خانه سمتِ در داشت جان به لب می‌رفت دست بر سینه داشت آهسته رو به بابا عقب عقب می‌رفت ناگهان گفت جانِ بابا باش پیشِ من پیشِ خواهرانِ حسین ای تمامِ وصیتم عباس جانِ تو جانِ دخترانِ حسین همه را تا سپرد بر عباس گفت راحت خیالت ای مادر در جوابش به گریه اُم‌ِبنین گفت شیرم حلالت ای مادر علقمه دید خم شده بر مَشک آنقدر تیر خورد تا اُفتاد همه در پشتِ نخلها بودند همه گفتند مرتضی اُفتاد.... (حسن لطفی) @babollharam
بسم‌الله الرحمن الرحیم از زبان حضرت زینب سلام‌الله خانه ویران شده‌ام غُصه‌ی بابا سخت است حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است دیدنِ رویِ تو و لَخته‌یِ خونها سخت است سوختم از نَفَسَت سوختن اما سخت است باز هم روضه نخوان روضه‌یِ زهرا سخت است شعله‌هایِ نَفَسِ شعله‌وَرَت جمع نشد زهرِ این تیغ چه کرده جگرت جمع نشد لکه خونهای رویِ بال و پَرَت جمع نشد بسته‌ام روسری‌ام را به سَرَت جمع نشد زخمِ پیشانیِ تو وقتِ تماشا سخت است آه ای چشمِ به خون خسته تو بیدار بمان حرفِ ناگفته بگو پیشِ پرستار بمان پشتِ در بودم و گُفتی به علمدار بمان گرچه بی دست ولی آب نگهدار بمان از سرِ رو به زمین خوردن سقا سخت است شبِ آخر شده ‌اِی کوکبِ اِقبال مَرو روضه‌ی باز مخوان این همه از حال مَرو سَرِ آن پیکرِ اُفتاده‌ی پامال مَرو جانِ بابا جگرم سوخت به گودال مَرو بینِ گودال مَیا دیدنم آنجا سخت است کاش میشُد که بگویی بدنش را نکشید پنجه‌ها از همه سو پیرهنش را نکشید تیر در کتف فرو کرده تنش را نکشید نیزه‌ها شرم کنید و دهنش را نکشید پیشِ مادر زدنِ سنگ به لبها سخت است منم و دیدنِ او لحظه‌ی اُفتادنِ او منم و ضربه‌ی سرنیزه به روی تنِ او وقتِ ضربه زدن و خَم شدنِ دشمن او منم و کُندی خنجر به رویِ گردنِ او زدن ضربه به سینه ولی با پا سخت است (حسن لطفی) @babollharam
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم از زبان حضرت زینب سلام‌الله چرا جانِ صدا کردن نداری چرا حالِ دعا کردن نداری تو مردِ خیبری باور ندارم توانِ پلک وا کردن نداری چه میشد سایه‌ات بر خانه می‌ماند چه میشد شمع این پروانه می‌ماند به من بر میخورَد اینطور هستی سرت ای کاش  رویِ شانه می‌ماند زِ چشم بی قرارم سو گرفتی به فکرم هستی؟ از من رو گرفتی سرت را باز کرده تیغ اما چرا یک دست بر پهلو گرفتی تمامِ روضه‌هایم  را شمردی شمردی و مرا گودال بردی سپردی زینبت را بر حسین و... حسینت را به عباست سپردی به من گفتی  دلت جانکاهِ  زخم است که با هر ضربه با هر آه  زخم است به من گفتی که عصری رویِ دستت هزار و نهصد و پنجاه زخم است مرا با شش برادر می‌گذاری ولی با زخم خنجر می‌گذاری  کنارِ محسن خود میروی و مرا با داغِ اصغر  می‌گذاری * * * * چرا قهری مگر تقصیر دارم بِجایت بر کَفَم زنجیر دارم کفِ آبی فقط خوردم عزیزم بیا از نیزه پایین   شیر دارم دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد ببین که شانه‌ام مویِ تو دارد در آغوشم فقط پیراهنِ توست لباس تازه‌ات بویِ تو دارد نمی‌آید پس از توخواب ، ای کاش... که می‌مُردم منِ بی تاب ای کاش دوباره شیر آوردم ولی حیف... نمی‌خوردم پس از تو آب ای کاش  مرا آزار با زنجیر می‌داد به من نان‌خشک با تحقیر می‌داد زنِ شامی دلم سوزاند وقتی... کنارم طفل خود را شیر می‌داد (حسن لطفی۹۹/۰۲/۲۵) @babollharam
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم روضه‌ی اول به گردِ بسترِ تو دادِ بیداد نشسته دخترِ تو دادِ بیداد چه سازم با دلِ خود وای ای وای چه سازم با سرِ تو دادِ بیداد یتیمی گفت  مادر مرکبم کو فقیری گفت که شمعِ شبم کو دوچشمانت چرا تار است امشب مرا کشتی نگو که  زینبم کو طبیب آمد سرش را هِی تکان داد مرا دستِ بلایی بی امان داد طبیب امشب چه در گوشِ حسن گفت؟ زمین خورد و کفنها را نشان داد زمانِ سوختن‌ها مانده باقی غمِ عریان بدنها مانده باقی به من حق میدهی حالا بسوزم دوتا از این کفنها مانده باقی نگاهم را به این رفتن بدوزم لباسِ مجلسِ شیون بدوزم خیالم نیست راحت با حسینم نشستم چند پیراهن بدوزم مرا با دردهای کوفه مگذار که با نامردهای کوفه مگذار مرا حتی تو با شاگردهایم و با ولگردهای کوفه مگذار (حسن لطفی ۹۸/۰۳/۰۵) @babollharam
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم روضه‌ی دوم چرا امشب به بستر جان نداری ندارم هیچ باور... جان نداری سَرَت برشانه‌ات می‌اُفتد ای وای بمیرم مثلِ مادر جان نداری بخوان روضه که خون شد حاصلِ تو که خون می‌جوشد از درد و دلِ تو شبیه قاتلانِ مادرم باز به من خندید بابا  قاتلِ تو بخوان روضه عصایش را شکستند غرورِ مجتبایش را شکستند بخوان ای سر شکسته نیم روزی زدند و هفت جایش را شکستند دو دستش رویِ سینه با ادب رفت تو گفتی فاطمه با تاب و تب رفت همینکه نامِ زهرا را شنید او سرش پایین به سمت در عقب رفت به او گفتی امانِ زینبم باش بمان عباس  جانِ زینبم باش اگر حتی به رویِ نیزه رفتی به نیزه سایبانِ زینبم باش کنارش باش کمتر غم ببیند که با تو دردها را کم ببیند سپردم بر تو؛ حتی سایه‌اش را مبادا چشمِ نامحرم ببیند دلم خون است همپایه ندارد بجز عباس همسایه ندارد مرا او سایبان می‌گردد اما سرِ کج رویِ نِی سایه ندارد مرا گفتی به شهپر می‌سپاری به دستِ شش برادر می‌سپاری ولی دست چه کس در شام و کوفه مرا با چند دختر می‌سپاری (حسن لطفی ۹۸/۰۳/۰۵) @babollharam
زینب امشب بر پدر مادر شود تا تسلای دل حیدر شود زینب امشب زیر بالین پدر او طبیب ِ زخم ِ فرق ِ سر شود زینب امشب آنقَدَر نازش دهد تا کمی حال پدر بهتر شود مثل پروانه شده دور پدر تا که احوال پدر دیگر شود بوسه میزد بر سر فرق پدر تا که شاید درد او کمتر شود ای که دل لرزانده ای آماده ای زینبش خواهد که نوحه گرشود وای بر ما عمه جان آهسته گو حال مولا جان ما بدتر شود ای پدر خواهی بسوزانی مرا یا که خواهی درد من بیشتر شود ای پدر خواهی که ترک ما کنی تا که زینب خاک غم برسر شود جان بابا می روی ؛ بر من بگو زینبت تا کی ؛ غم پرور شود رضا ترابی گیلده @babollharam
امشب سیاه، خیمۀ هفت آسمان شده آثار مرگ در رخ مولا عیان شده امشب طبیب هم به علی گریه میکند تنها نه اشک دیدۀ زینب روان شده طفلان کوفه شیر نیارید بر علی کو عازم سفر به ریاض جنان شده امشب شود به خلد هم آغوش مصطفی سرو قدی که از غم زهرا کمان شده ای نخل ها به جای رطب خون دل دهید زیرا که لاله زار ولایت خزان شده امشب به یاد شیر خدا سفرۀ غذا در هر خرابه سفرۀ بی آب و نان شده قنبر تو هم بلال شو و یک اذان بگو کامشب سیه بدیدۀ زینب جهان شده هر شب اذا شیر خدا بود و کوفه بود امشب خروش کوفه صدای اذان شده با خون او به خاک مصلی نوشته اند محراب، قتلگاه امام زمان شده (میثم) غم علی نتوان گفت یا نوشت کار از قلم گذشته و اعجز، بیان شده استاد حاج غلامرضا سازگار @babollharam
زینب درون سینه آهی شعله‌ور دارد زیرا علی از خانه‌اش عزم سفر دارد مشکل گشا امشب خودش در مشکل افتاده لب بسته و در تن توانی مختصر دارد دیگر امیرالمؤمنین بهتر نخواهد شد تیغی که زهرآلود باشد دردِ سر دارد بهر شفای او یتیمان شیر آوردند اما علی شوق سفر را بیشتر دارد چیزی نمانده سر نهد بر زانوی زهرا در بسترش افتاده حالِ محتضر دارد زخم سر و بستر، به یاد مادرش افتاد زینب از این غم کهنه زخمی بر جگر دارد مانند زهرا دست او بالا نمی‌آید زخم عمیق این‌گونه بر حالش اثر دارد لکنت گرفته بس‌که ضربه سخت و کاری بود آن‌قدر که صحبت برای او ضرر دارد امشب علی با بچه‌های خود وصیت کرد زیرا از عمر خویش تنها یک سحر دارد اول حسینش را بغل کرد و به آرامی بوسید رویش را ولی چشمان تر دارد در هر وصیت از حسین و کربلایش گفت امشب نشد یک لحظه از او چشم بر دارد از طرز گریه کردنش معلوم بود امشب حرف مهمی از حسینش با قمر دارد گفت ای عزیز من، مبادا بچه‌هایم را در کربلا تنها گذاری که خطر دارد چشمش به زینب که می‌افتد اشک می‌ریزد از کوفه‌ی بعدِ خودش حیدر خبر دارد می‌بیند آن روزی که سمت قتلگاه آمد آن بی حیایی که حسینش را نظر دارد می‌بیند آن روزی که از مقتل برون آمد خون می‌چکد از دامنش انگار سر دارد @babollharam
از بعد ماجرای زمین خوردنت مرا دست قضا غریب دو عالم نوشته است زهرای من ، تو رفتی و از بعد رفتنت تنها خدا برای دلم غم نوشته است سی سال می‌شود که بدون تو مانده‌ام رفتی مرا برای دلم، تا گذاشتی شهر مدینه شیره‌ی جان مرا کشید من را میان این همه غم جا گذاشتی وقتی میان کوچه‌ی بن بست می‌رسم انگار می‌رسم به دو دست کبود تو امشب بیا به خانه قلبم سری بزن خسته شدم عزیز دلم در نبود تو درد بدی است درد فراق تو و علی من پیر بودم و ز غمت پیرتر شدم کردم وصیت، اینکه من از پا فتاده‌ام سی سالِ پیش، کشته‌ی دیوار و در شدم سی سال لب گزیدم و کابوس کوچه‌ها لحظه به لحظه بال و پرم را شکسته است تیغی که در سجود، شکسته سر مرا قبلا غلاف او کمرم را شکسته است یا که بیا و پر زدنم را نگاه کن یا که سر مرا به روی زانویت بگیر طوری بیا که باز نیفتی به روی خاک دست مرا رها کن و از پهلویت بگیر از بعد ماجرای زمین خوردنت حسن هرشب ز درد پهلوی من گریه می‌کند امشب که درد پهلوی من خوب تر شده بر این شکاف ابروی من گریه می‌کند پنهان نمانده پیش تو، عمری است فاطمه مانند تو سرم، بدنم درد می‌کند آتش گرفته‌ام جگرم تیر می‌کشد بس گفته‌ام بیا دهنم درد می‌کند زهرا بیا که روضه بخوانم برای تو زینب نشسته تا کفنم را سوا کند از آن همه کفن پسرم بی کفن شده باید حسین را پسرش بوریا کند دائم برای آن بدن بوریا شده دردی که مانده بر بدنم گریه می‌کند دیدم به یاد آن تن بی غسل و بی کفن در دست زینبم کفنم گریه می‌کند یادش بخیر شهر مدینه، خودت به من... گفتی قرارِ بعدیِمان پای نیزه‌ها یادش بخیر، پیروهنی را که بافتی... جای کفن برای حسینم به کربلا حالا بیا که خسته‌ام از گریه‌های خویش چشمی برای گریه نمانده برای من با چاه کوفه بسکه نشستم گریستم نایی نمانده فاطمه بین صدای من @babollharam
چشما امشب گریونه دلهامون امشب خونه مثلِ زهرا داری می‌ری از خونه می‌ری و داغت رو دلها می‌مونه تو راحت می‌شی از دنیا می‌مونم میونِ غم‌ها چشِ هر دوتامون دریا، ای بابا زیرِ لب می‌گی یازهرا زیرِ لب می‌گم وا اُمّا چشِ هر دوتامون دریا، ای بابا نفس نفس نزن که قلبم می‌گیره بازم داره خونمون و غم می‌گیره یه بار دیگه دنیا رو ماتم می‌گیره ای دل ای دل، امون از این یتیمی با زخمِ سر افتادی توی بِستَر افتادی پیشِ چشمم با چشمِ تر افتادی تا افتادی یادِ مادر افتادی توی لحظه‌های آخر با حالِ خراب و مضطر نشسته کنارت مادر، ای بابا باباجون ندارم باور شدی مثلِ یاسِ پرپر نشسته کنارت مادر، ای بابا از کوچیکیم تا حالا تو سینم رازه می‌ریزه توو دلم غمی بی انداره تا می‌ریزه از سرِ تو خونِ تازه ای دل ای دل، امون از این یتیمی کوفه امشب دلگیره رنگِ غربت می‌گیره توی دستِ مردم ظرفایِ شیره اما دیگه انگاری خیلی دیره همینا که شیر آوردن غم و غصت و می‌خوردن دلِ زینب و آزردن، ای بابا خوبی‌هات و از یاد بردن گلایِ تو رو پژمردن دلِ زینب و آزردن، ای بابا یه روز میاد تو کوفه باز غوغا میشه حسینِ تو، توو کربلا تنها میشه برای بردنِ سرش دعوا میشه ای دل ای دل، امون از این یتیمی
درد من گشت دوا که علی یافت شفا زینبم میگرید کوفه شد کرببلا آمده فاطمه همراه مرا هم ببرد آنکه یک گوشه ی چشمش غم عالم ببرد یا علی یا زهرا..... ____ یار مظلومه ی من از تو مظلوم ترم لحظه ی جان دادن یاد دیوار و درم کی رود از نظرم ماتم آن کاشانه خانه ی سوخته و سوختن پروانه یا علی یا زهرا __ اشک من پیوسته دلم از غم خسته آمده فاطمه با پهلویی بشکسته غم نا گفته ی خود را به علی میگوید با گلاب بصرش زخم مرا می شوید یا علی یا زهرا...... @babollharam
. مسجد کوفه.ماتم سراشد. مظلوم عالم. حاجت روا شد در همه عالم.محشر به پا شد. فرق حیدر با.ضربه دوتا شد واویلا حیدر ......... وا شده از هم.طاق ابرویت .خون نشسته بر.هر تار مویت رسیدی دیگر.برآرزویت. شفا گرفته.زخم پهلویت واویلا حیدر ....... در بین بستر.افتاده حیدر. دخترش گوید.با دیده تر میروی بابا.غمگین و مضطر. رسان سلام.زینب به مادر واویلا حیدر ...... حال و روز تو.دارد تماشا. فاتح خیبر.افتاده از پا عاقبت راحت.گشتی ای بابا. از ماجرای.کوچه و زهرا واویلا حیدر @babollharam
بند اول: شهر کوفه دیگه از دستم سیره موندنم برای مردم دلگیره مرتضی هم از بین مردم میره غربت توی چشای من خیلی بی حسابه یاد حسینمم که چشمام به ظرف آبه آه غریبی و کشیدم من مثل تو کشته ای ندیدم من صدای نالتو شنیدم تا به سمت گودال دویدم من ""به سمت گودال از کوفه دویدم من شمر جلوتر بود دیر رسیدم سر تو دعوا بود ناله کشیدم من سر تورو بردن دیر رسیدم من"" عزیز عطشانم جانم حسین جانم بند دوم: سخته زندگی برام جونه زهرا قلبم از فراق تو خونه زهرا گریه هام دوباره میخونه زهرا از باغ زندگیمون وقتی ثمر گرفتن دیدم که محسنم رو با میخ در گرفتن رفته بازم دلت به دنباله تنی که غرق خون و بی حاله براش بمیرم که دلم با تو ز کوچه ها عازم گوداله ""به سمت گودال از کوچه دویدم من شمر جلوتر بود دیر رسیدم من سر تو دعوا بود ناله کشیدم من سر تورو بردن دیر رسیدم من"" عزیز عطشانم جانم حسین جانم بند سوم: همدم غمای من وقتی چاهه حرف اشک زینبم تنها آهه گریه با صدای حزنش همراهه دیدم حسینمو که با خون گرفت وضوشو میده به دست تیغه شمر لعین گلوشو برید سر تو رو بریدم من سرت رو روی نیزه دیدم من با بچه های بی پناه تو به سمت گودال دویدم من ""به سمت گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتر بود دیر رسیدم من سر تو دعوا بود ناله کشیدم من سر تورو بردن دیر رسیدم من"" عزیز عطشانم جانم حسین جانم @babollharam