eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
47 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه محصولات فرهنگی↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک 50 فروشگاه بابُ الحَرَم
مشاهده در ایتا
دانلود
گل های بهاری همه غبطه به تو دارند  در حسرت رویت همه گل های بهارند  آرامش رخساره ی تو رشک نسیم است  گل ها به جز از روی تو آرام ندارند آنان که پیِ سیر به عرش اند یقیناً جز خاک رهت جای دگر سر نگذارند  ای روح لطافت شده مدیون وجودت  اهل دو جهان با تو همه همره و یارند آماده ی جان دادن خویش اند ولیکن  عشاق به جز درگه تو جان نسپارند  دلداده ی اوصاف تو هم حور و ملائک  در نوبت دیدار تو بی خواب و قرارند  جمع ملک آن جا که قدم های تو باشد  در لحظه ی پرواز بر این دور و مدارند تو نور خدا و همه را نور عینی تو فاطمه ی کوچک اربابم حسینی در دیده دو صد نور تولاست که داری  چون قبله ی هر نوگل زیباست که داری  آن چه به خدا بُرده دل و دیده ی زینب  تمثال تماشایی زهراست که داری  احیاگر دل های همه اهل جهانی  هوی نَفَست رشک مسیحاست که داری  بس روشنی نور الهی است به چشمت  برق نگه ات جلوه ی سیناست که داری  دل می بَرَد از عمه ی سادات نگاهت  در چهره رُخِ زینب کبراست که داری  همواره حسین است زیارتگر رویت  در دیده مگر کعبه ی دل هاست که داری  سرمست تماشای تو بیش از همه عباس  این کوثر سرمستی سقاست که داری گویا همه ی عرشِ خدا را تو ببینی  وقتی که سرِ شانه ی عباس نشینی تمثال تو آیینه ای از فاطمه باشد  از او همه دم با دل تو زمزمه باشد  در سیرت و در صورت و در خلقت و خویت  این گونه شباهت ز تو بیش از همه باشد  در لحظه ی میلاد تو در اوج سماوات  در حور و ملک ولوله و همهمه باشد  بنموده مباهات به صد قافله ی حور  بانوی بهشتی که تو را خادمه باشد  پر می شود از نور رخ حضرت زهرا آن خیمه ی عشقی که به تو قائمه باشد می گفت تو را فاطمه ی کوچک مایی آن عمه ی سادات که خود عالمه باشد  آن چه همه دم نام تو را خواند رقیه  بیش از همه لب های یل علقمه باشد تو فاطمه ی کوچک صحرای بلایی زهرای سه ساله به دل کرببلایی تا درک وجود تو بسی فاصله مانده  از ما همه عجز است و به شأنت گله مانده  کی شرح تو در واژه ی کم قدر بگنجد  تا عرش خدا قدر تو را فاصله مانده  ما گم شدگانیم که محتاج نگاهیم  ای دختر گم گشته ی از قافله مانده  دانیم که بر پیکر تو زخم نشسته  گل بوسه که بر جسم تو از سلسله مانده  رفتی سفر کرببلا ، کوفه و تا شام  پایان سفر پای پر از آبله مانده  از کوچه و بازارِ غم شام گذشتی  صد زخم زبان بر دلت از هلهله مانده  بس باشدم این اشک در این موسم میلاد این شعر به پایان شد و تنها صِله مانده ای بانوی غم دیده ببین شعله ی سینه  مشتاق سفر جانب شامیم و مدینه https://eitaa.com/babollharam
گل های بهاری همه غبطه به تو دارند  در حسرت رویت همه گل های بهارند  آرامش رخساره ی تو رشک نسیم است  گل ها به جز از روی تو آرام ندارند آنان که پیِ سیر به عرش اند یقیناً جز خاک رهت جای دگر سر نگذارند  ای روح لطافت شده مدیون وجودت  اهل دو جهان با تو همه همره و یارند آماده ی جان دادن خویش اند ولیکن  عشاق به جز درگه تو جان نسپارند  دلداده ی اوصاف تو هم حور و ملائک  در نوبت دیدار تو بی خواب و قرارند  جمع ملک آن جا که قدم های تو باشد  در لحظه ی پرواز بر این دور و مدارند تو نور خدا و همه را نور عینی تو فاطمه ی کوچک اربابم حسینی در دیده دو صد نور تولاست که داری  چون قبله ی هر نوگل زیباست که داری  آن چه به خدا بُرده دل و دیده ی زینب  تمثال تماشایی زهراست که داری  احیاگر دل های همه اهل جهانی  هوی نَفَست رشک مسیحاست که داری  بس روشنی نور الهی است به چشمت  برق نگه ات جلوه ی سیناست که داری  دل می بَرَد از عمه ی سادات نگاهت  در چهره رُخِ زینب کبراست که داری  همواره حسین است زیارتگر رویت  در دیده مگر کعبه ی دل هاست که داری  سرمست تماشای تو بیش از همه عباس  این کوثر سرمستی سقاست که داری گویا همه ی عرشِ خدا را تو ببینی  وقتی که سرِ شانه ی عباس نشینی تمثال تو آیینه ای از فاطمه باشد  از او همه دم با دل تو زمزمه باشد  در سیرت و در صورت و در خلقت و خویت  این گونه شباهت ز تو بیش از همه باشد  در لحظه ی میلاد تو در اوج سماوات  در حور و ملک ولوله و همهمه باشد  بنموده مباهات به صد قافله ی حور  بانوی بهشتی که تو را خادمه باشد  پر می شود از نور رخ حضرت زهرا آن خیمه ی عشقی که به تو قائمه باشد می گفت تو را فاطمه ی کوچک مایی آن عمه ی سادات که خود عالمه باشد  آن چه همه دم نام تو را خواند رقیه  بیش از همه لب های یل علقمه باشد تو فاطمه ی کوچک صحرای بلایی زهرای سه ساله به دل کرببلایی تا درک وجود تو بسی فاصله مانده  از ما همه عجز است و به شأنت گله مانده  کی شرح تو در واژه ی کم قدر بگنجد  تا عرش خدا قدر تو را فاصله مانده  ما گم شدگانیم که محتاج نگاهیم  ای دختر گم گشته ی از قافله مانده  دانیم که بر پیکر تو زخم نشسته  گل بوسه که بر جسم تو از سلسله مانده  رفتی سفر کرببلا ، کوفه و تا شام  پایان سفر پای پر از آبله مانده  از کوچه و بازارِ غم شام گذشتی  صد زخم زبان بر دلت از هلهله مانده  بس باشدم این اشک در این موسم میلاد این شعر به پایان شد و تنها صِله مانده ای بانوی غم دیده ببین شعله ی سینه  مشتاق سفر جانب شامیم و مدینه ✅کانال سبک وشعرباب الحرم👇 https://eitaa.com/babollharam
گل های بهاری همه غبطه به تو دارند  در حسرت رویت همه گل های بهارند  آرامش رخساره ی تو رشک نسیم است  گل ها به جز از روی تو آرام ندارند آنان که پیِ سیر به عرش اند یقیناً جز خاک رهت جای دگر سر نگذارند  ای روح لطافت شده مدیون وجودت  اهل دو جهان با تو همه همره و یارند آماده ی جان دادن خویش اند ولیکن  عشاق به جز درگه تو جان نسپارند  دلداده ی اوصاف تو هم حور و ملائک  در نوبت دیدار تو بی خواب و قرارند  جمع ملک آن جا که قدم های تو باشد  در لحظه ی پرواز بر این دور و مدارند تو نور خدا و همه را نور عینی تو فاطمه ی کوچک اربابم حسینی در دیده دو صد نور تولاست که داری  چون قبله ی هر نوگل زیباست که داری  آن چه به خدا بُرده دل و دیده ی زینب  تمثال تماشایی زهراست که داری  احیاگر دل های همه اهل جهانی  هوی نَفَست رشک مسیحاست که داری  بس روشنی نور الهی است به چشمت  برق نگه ات جلوه ی سیناست که داری  دل می بَرَد از عمه ی سادات نگاهت  در چهره رُخِ زینب کبراست که داری  همواره حسین است زیارتگر رویت  در دیده مگر کعبه ی دل هاست که داری  سرمست تماشای تو بیش از همه عباس  این کوثر سرمستی سقاست که داری گویا همه ی عرشِ خدا را تو ببینی  وقتی که سرِ شانه ی عباس نشینی تمثال تو آیینه ای از فاطمه باشد  از او همه دم با دل تو زمزمه باشد  در سیرت و در صورت و در خلقت و خویت  این گونه شباهت ز تو بیش از همه باشد  در لحظه ی میلاد تو در اوج سماوات  در حور و ملک ولوله و همهمه باشد  بنموده مباهات به صد قافله ی حور  بانوی بهشتی که تو را خادمه باشد  پر می شود از نور رخ حضرت زهرا آن خیمه ی عشقی که به تو قائمه باشد می گفت تو را فاطمه ی کوچک مایی آن عمه ی سادات که خود عالمه باشد  آن چه همه دم نام تو را خواند رقیه  بیش از همه لب های یل علقمه باشد تو فاطمه ی کوچک صحرای بلایی زهرای سه ساله به دل کرببلایی تا درک وجود تو بسی فاصله مانده  از ما همه عجز است و به شأنت گله مانده  کی شرح تو در واژه ی کم قدر بگنجد  تا عرش خدا قدر تو را فاصله مانده  ما گم شدگانیم که محتاج نگاهیم  ای دختر گم گشته ی از قافله مانده  دانیم که بر پیکر تو زخم نشسته  گل بوسه که بر جسم تو از سلسله مانده  رفتی سفر کرببلا ، کوفه و تا شام  پایان سفر پای پر از آبله مانده  از کوچه و بازارِ غم شام گذشتی  صد زخم زبان بر دلت از هلهله مانده  بس باشدم این اشک در این موسم میلاد این شعر به پایان شد و تنها صِله مانده ای بانوی غم دیده ببین شعله ی سینه  مشتاق سفر جانب شامیم و مدینه