میهمان شب تارم شدهای ای پدرم
مه نورانی من از قدمت مفتخرم
خشک شد چشم امیدم که بیایی ز سفر
چند روزیست که اینگونه پدر منتظرم
پس چرا بیبدن اینگونه ز راه آمدهای
نکند کشته تو را شمر وَ من بیخبرم
ناگهان خوب شده درد سر من بخدا
ای به قربان سر غرق به خون تو سرم
همهی درد من اینست چطور پیش سرت
لحظاتی بنِشینم نشود خم کمرم
گوشوارم که دگر نیست فدای سر تو
نکنم هیچ سخن از سپه شام و حرم
چشمهایم لحظاتی ز سیاهی چو ندید
پدرم محو شدی؛ تار شدی در نظرم
پلک من هی بپرد تا که صدایی برسد
بس که این زجر زده داد که انگار کرم
نکنم ناز اگر صورت پر زخم تو را
علتش نیست به جز زبری دستم پدرم
دستهایم خشن و خسته و مردانه شده
دختر حرمله میگفت به طعنه پسرم
میشود لطف کنی دختر خود را ببری؟
نکند عمه بگوید چقَدَر بدسفرم...
#حسین_کریمی
آه کربلا...
من همیشه دلم به این خوش بود
که تو آقا هوامونو داری
هر چی هم که سیاه و بد باشم
آخرش تنهامون نمیذاری
گیرم اصلا که من پر عیبم
تو که اما بزرگ و والایی
بگو اصلا خود گناهم من
ولی میگن تو خیلی آقایی
دلت اومد ببینی اینجوری
شب و روزم پر عذاب شده؟
یه چشَم اشک و اون یکی خونه
زندگی رو سرم خراب شده
به همین راحتی ولم کردی؟
بیخیالم شدی به این زودی؟
من نیام کربلا میمیرم که
یادمه خیلی مهربون بودی
قدر اون سالارو ندونستم
میدونم بیمرام و نامردم
من نمیفهمیدم کجا بودم
میگم حالا میگم غلط کردم
شاید اصلا درستشم اینه
حقمه هرچی اومده به سرم
حقمه کربلا نرم امسال
سخته اما خدایی درد حرم
ولی آقا اینم بگم به شما
هرچی هم که بدم دوسِت دارم
آرزویی ندارم الّا این
توی صحنت دوباره پا بذارم
کار و بارم شده فقط گریه
میخوام آقا بخونم از امشب
تا خود اربعینِ سال دیگه
روضهی داغ حضرت زینب
بخونم از مسیر کوفه و شام
از مصیبت، اسیری و آزار
از صبوری کنار دروازه
از تماشا شدن توی بازار
#حسین_کریمی
از سحرگاه تا حوالی شام
بر تو ای شاهِ شاهزاده سلام
بی تو عمرم همیشه حیف شده
تک تک لحظههام بی تو حرام
فکر و ذکرت همیشه یاد من است
اشکهایم از اعتقاد من است
حرفهایم اگر که از تو نبود
سخنم عین ارتداد من است
من که اینگونه یاد تو هستم
دل به حا سین و یاء و نون بستم
مادرت گفته عاشقت بشوم
و بریزم به پای تو هستم
مادرت گفته از تو دم بزنم
از به غیر تو حرف کم بزنم
و اگر خیر آخرت خواهم
دیگ نذری برات هم بزنم
همهی عمر در هوای توام
کفتر جلد کربلای توام
حرف این چند سال و فردا نیست
از همان کودکی برای توام
یار دیرین و دلبرم هستی
مهربانتر ز مادرم هستی
گفتهام بارها و میگویم
بندهام من تو سرورم هستی
تو نباشی چقدر تنهایم
از کنار تو بودن آقایم
اعتباری ندارم الا این
که غلام حسین زهرایم
من اویسی رسیده از قرنم
نذر تو کرده مادرم بدنم
فاطمه انتخاب کرده مرا
که شدم مبتلا و سینهزنم
مادرم گفته لحظهی افطار
دست خود را به سینهات بگذار
«السلام علیک یا عطشان»
تشنه رفتی به عرصهی پیکار
مادرت گفت که تو را نزنند
به سر و سینهی تو پا نزنند
تشنگی زیر دست و پا سخت است
لااقل نیزه بیهوا نزنند
آسمان را غبار میدیدی
چه غریبانه تار میدیدی
تشنه بودی توان تو کم بود
سمت خیمه سوار میدیدی
#حسین_کریمی
@babollharam