eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
74 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
تا تیغِ زلفت ای پدر خاک! خورد تاب ما سرگذاشتیم بر این تیره ی تراب دوریست آن عذابِ الیمی که گفته اند میسوزد از فراق تو دوزخ در التهاب کج ذوقِ بد سلیقه کسی که بهشت را کرده ست با وجودِ نجف باز انتخاب ای آفتابِ حُسن! تو را گریه میکند یعقوب وار گوشه ای از آسمان، سحاب این "هفت" بار طوف که بر دورِ "بیتِ" توست یعنی "معلّقات" نمانده ست بی جواب انگار خلق محرم راز تو نیستند وقتی که هست کعبه چنین بر تنش حجاب "خاتم" صدا زدند نبی را، به شانه اش گشتی سوار، مثلِ نگینی که بر رکاب ای لنگر زمین و زمان! بی تو تیغِ موج با نوح آن کند که بسی کرده با حباب پیچیده داستان دخیلی که بسته است دورِ ضریحِ دستِ ترک خورده ات طناب حلقه زند اگر به عبایِ سخاوتت بسته شود دهانِ در از لطفِ بی حساب عالم تمام خندق اگر بود، لب به لب با دستِ ذوالفقارِ تو پُر میشد از ثواب بالا بگیر دست که آیند سوی تو بی برکه ی غدیر جهان چیست جز سراب ای یارِ عرش! از چه کنار تو با غرور هی غار غار میکند آن کمتر از غُراب بر گوششان روایتِ لولا علی بس است آنها که رفته اند پی قولِ ناصواب بیم است پای خطبه ات از مست بودنم همّام برنخواست، اگر خورد از این شراب نهج البلاغه ی تو و قرآنِ مصطفی هر دو گرفته اند ز یک چشمه انشعاب دستی برآب بردی و دیدند اهلِ دل دست خداست عکس خودش را گرفته قاب نان جوین هرآینه خوردی، ندیده است گندم میان خانه ی تو سنگِ آسیاب انداخت پرده دستِ عقیل از عدالتت کور است هرکه درک ندارد از آن عتاب قرآن به دست، بینِ صلاتینِ ظهر و عصر افتاد چشم من به همین آیه از کتاب: "نمرود اگر خداست، خلیل خدا! بگو کاری کند ز غرب برون آید آفتاب..." لبخندِ با کنایه نشاندم به روی لب ناگاه در خیال خودم کردمش خطاب: فرمانِ ردّ شمسِ علی را چه میکنی؟! خورشید برده است از آقای ما حساب اندیشه در دو ذات حرام است، ذات حق با ذاتِ در خدا شده ممسوسِ آن جناب خواندیم مَن یمُت یَرَنی...نصف جان شدیم شب های بی قرار، سپردیم دل به خواب پایِ دل است و چشم، ملک کاش مینوشت خیر مرا به سنگ و خطای مرا بر آب شکر خدا به ساحتِ مولای عالمین جُرمی به غیر شعر نکردیم ارتکاب
زنگ نقاره ی تو باز پریشان شده است یک مسیحی وسط صحن، مسلمان شده است من ازاین بوسه زدن های به دَرْ فهمیدم در چوبی حرم مُصْحَف قرآن شده است خلق در فکر طوافند بگو سِرَّش چیست دور تا دور حریمت پر میدان شده است اصلا آقا چه کسی گفته که اسم تو رضاست تو علی هستی و مشهد ، نجف اشرف ماست * زائرت حضرت موسا و حریمت طور است آسمان، صحن تو و خادم صحنت نور است گاهی آنقدر شلوغ است رواقت که دگر کفشداری ِ تو از دادن جا معذور است مطمئن است شفا میدهی اش نابینا گره ای هم که زده دور مُشَّبَّک کور است دانه پاشیدم و دیدم که مَحَلَم نگذاشت کفتر صحن تو حق دارد اگر مغرور است!
کیست او کیست؟ دختر حسن است یک کریمه که ارث او محن است نام او فاطمه ست این یعنی کوچه در کوچه گرم سوختن است آه تابوت مجتبی ست مگر؟! غصه ی چادرش کمرشکن است عمه را کشت در تمام مسیر زخم هایی که روی آن بدن است شک ندارم سه ساله ای میگفت حال بی بی شریفه مثل من است دفن کردند بین راه او را من بمیرم که دور از وطن است تن او را به خاک تا که سپرد ای غریب مدینه! زینب مرد
در شباهت به نظر نفسِ پیمبر شده است بی جهت نیست که اسمش علی اکبر شده ست چه بگویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست اکبر است و صفت اکبر، مخصوصِ خداست حرکات و سکنات و وجناتش طاها مادرش آمنه بوده ست مگر یا لیلا؟ با همه، خُلقِ عظیمش سرِ احسان دارد این پیمبر چه قدر تازه مسلمان دارد ماه عالم شده از دیدن رویش سرمست "پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست" سنگ در دستش از اعجاز، قمر میگردد گر به خورشید بگوید نرو، برمیگردد جان علی، جسم نبی، جلوه ی کوثر بوده سرّ لولاک، ازاول علی اکبر بوده هر زمان عطر حضورش به هوا برمیخاست نفس پنج تن آل عبا بر میخاست ذاتش آئینه در آئینه پیمبر گشته بارها از شب معراجِ خودش برگشته قاب قوسینِ خداوند خمِ ابرویش زد قدم زینب کبری به سر زانویش بی نقاب آمدنش پیش عمو دیدنی است به ابالفضل قسم قامت او دیدنی است چه بگویم من از آن سروِ خرامانِ بهشت حرف حق را قلم خواجه ی شیراز نوشت:‌ "شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان" زلفش آنروز که در دست نسیم افتاده سمت و سو داده به تحریر موذن زاده کربلا هم عطشش چندبرابر شده بود تشنه ی صوت اذان علی اکبر شده بود أشهدُ أنّ به این مرد ولی باید گفت اشهدُ أنّ علی بعدِ علی باید گفت جلوی چشم پدر، رد شدنش را عشق است أشهدُ أنّ محمّد شدنش را عشق است باد آورده به همراه، شمیم صلوات میوزد بر سر کوی تو نسیم صلوات ابر رحمت تویی و تشنه ی الطافِ تو دشت مشک از چشمه ی چشمان تو پر برمیگشت کیستی ای که پیمبر شدی از کل جهات باز هم بر گل روی علی اکبر صلوات چشم دنیا به تنت جامه ی احسان دیده ست حسنی بودن تو بر چه کسی پوشیده ست؟ رحمت واسعه ای، اسب تو از روی کرم وسط لشکر دشمن زده ناگاه قدم میروی پشت سرت باد شده پا به رکاب نام اسب تو عقاب است، عقاب است عقاب میشود صید نگاهت دل میدان حتی باز شد روی تو آغوش بیابان حتی رفتی آنگونه که شد دشت پر از عطر تنت کربلا رنگ گرفت از نفس پیرهنت ذات تو گرچه خلاصه شده ی پنج تن است بعد تو دشت پر از عطر حسین و حسن است بیشتر ریخت بهم رفتن تو قاسم را کشت داغ تو جوانان بنی هاشم را شاعر:
صدای وای وای عالمینه تموم دشت غرق شور و شینه عبا برداشت مولا...چند ساله که تابوتت سر دوش حسینه الهی نشکنه مردِ ستیزی نشینه رو دلی داغ عزیزی برای دلخوشی زینبش بود عبا آورد...یعنی مونده چیزی یه عده تا که اسمش رو شنیدن برای کشتنش با سر دویدن جلو چشم کتاب الله ناطق رسول اکرمو سر میبریدن شاعر:
🔸🔹بخش اول🔹🔸 در لقب، پیشتر از زینت مولا بودن مفتخر بود به صدیقه ی صغری بودن چون نبی، چله گرفته ست علی هم به نظر تا قدم رنجه کند ام ابیهای دگر باید آئینه ی ام النجبا گفت به او زینت پنج تن آل عبا گفت به او از همان روز که آمد دلش آرام نداشت شرح دلتنگی‌اش انگار سرانجام نداشت اشک می‌ریخت ولی در طلب دنیا نه گریه می‌کرد، در آغوش حسین اما نه مردمِ دیده‌ی او میل به اغیار نداشت جز حسین بن علی با احدی کار نداشت از همان روز جهان دید که در شادی و غم جان او و پسر فاطمه وصل است به هم عشق بود آنچه که از خون خدا در رگ داشت عشق آنگونه که در عقد، دوتا شرط گذاشت اینکه هر روز به دیدار حسینش برود در سفر نیز پی نور دو عینش برود سفر...آری سفر، افسوس سفر... آه سفر داشت در هر قدمش غُصه‌ی جانکاه سفر پس به میدان بلا او دل و جانش را برد ذوالفقار دو دمش را (پسرانش را) برد آسمان تا افق دیده‌ی او پل می‌زد نور بر چادر او دست توسل می‌زد بست چون مشتِ گره کرده، پَر معجر را عاقبت دید جهان، فاطمه‌ی دیگر را کیست لایق که نهد زیر قدومش سر را چرخ برخواست که تا زین بکند اختر را او پسندید ولی شأنی از این بهتر را زد قدم زانوی عباس و علی اکبر را مَلَک وحی ندا داد که: غَضّوا ابصار دختر فاطمه بر مرکب خود گشت سوار در مثل، آینه‌ی فاطمه در حال عبور دشت محشر شده و مرکب او ناقه‌ی نور با جلال و جبروتی که خدا داند و بس بست بر غرق تحیّرشدگان راه نفس دختر فاطمه یا امّ ابیهای دگر چه بنامیم تو را کوثر بعد از کوثر؟ حُجب شاعر شد و در مدح تو برداشت قلم تو خداوند حیایی به خداوند قسم دشت با آن‌همه اندوه تماشایی بود آنچه می‌دید فقط چشم تو، زیبایی بود اصلاً این دشت پریشان تو بود از اول کربلا عرصه‌ی جولان تو بود از اوّل لکّه‌ی ننگ به پیراهن تاریخ شدند دشمنان تو اسیرت شده، توبیخ شدند دختر حیدر کرّار و حقارت؟ هیهات غم بی معجری و حرف اسارت؟ هیهات آنچه گفتند و شنیدیم نیامد سر تو دست دشمن نرسیده نخی از معجر تو کوفه تا شام به هجده سرِ بر نیزه قسم از سر دوش تو یکبار نیفتاد علم از سر مقنعه، گردی بتکانی کافیست تیغ و شمشیر چرا؟ خطبه بخوانی کافیست ظاهرت زینب کبری شده باطن حیدر وقت آن است علی جلوه کند بر منبر نکن ابراز غضب را، نمی ارزد کوفه خم به ابروت بیاور که بلرزد کوفه اسکتوا...زنگ شترها همه خوابید، بخوان مسجد از لحن تو یک‌مرتبه لرزید بخوان تیغ برداشته‌ای، ضربه‌ی نطقت کاریست واژه در واژه علی در سخنانت جاریست گرم هوهو شده این تیغ که می‌چرخد مست شعر، دیوانه‌ی توصیف تو شد، وزن شکست همه مبهوت رجز خوانی چشمان تو هستند پریشان تو هستند علی آمده یا زینب کبری؟ همه حیران تو هستند علی در سخنانت، حرکاتت، عملت، طرز نگاهت، غضبت، شیوه‌ی نطقت، نفست، لحن فصیحت، کلماتت، نظرت، حجب و حیایت، جبروتت، قدمت شیرخدا در تو رسیده ست به تکرار بکش تیغ سخن را دم پیکار چه خوب است بگویند به تو زینب کرّار تو را باید از این بعد بخوانند به این نام امیری تو و بر شانه‌ی تو پرچم اسلام اسیران تو هستند یکی کوفه، یکی شام سر راه تو افلاک نشسته ست ملک هم  کمر همّت خود را به فرامین تو بسته‌ست رسیدی تو به مسجد قلم و دفتر و شعر و ضربان و دل و عقل و نفس شاعرت انگار که مست است سر وزن شکسته‌ست 🔸🔹بخش دوم🔸🔹 با وقار و غضب قدم برداشت دختر فاطمه علم برداشت و اذا زلزت قیامت کرد مردم کوفه را ملامت کرد واژه در واژه تیر از پی تیر خطبه را خواند با صدای امیر خطبه‌اش موج خشم در طغیان ظاهراً خطبه، باطناً طوفان با صدای ابالحسن لرزید مسجد کوفه دفعتاً لرزید این بلا از گرفتن آه است وقت جولان عصمت‌الله ست بر زمین دوخت جای پایش را برد بالا تُنِ صدایش را از ستون‌ها صدای ناله رسید مسجد کوفه را به خاک کشید همه بودند بیمناک از سقف روی مردم نشست خاک از سقف فرش‌ها شانه شانه لرزیدند مسجدی‌ها چقدر ترسیدند پله‌ی منبر از صدا لرزید پشت ابن زیادها لرزید اسکتوا! از غضب لبالب پُر سر جا ایستاد زنگ شتر گر جمل بود، محشری می‌شد جنگ یک جور دیگری می‌شد گر جمل بود، خطبه‌ای میخواند شتر حادثه به گِل می‌ماند اسکتوا گفت و از زمان رد شد زین اب بودنش زبانزد شد بعد از این کار رزم با زینب روی منبر علی‌ست یا، زینب یا علی یا علی...فقط علی است متن این شعر خط به خط علی است هو علی، حق علی، نگار علی حک شده روی ذوالفقار: علی از علی بند بند می‌گویم نام او را بلند می‌گویم ادامه این در پست بعدی 👇👇👇 (به نقل از وبلاگ اشعار آیینی حسینیه)
(ادامه پست قبلی) علی اول، علی آخِر، علی باطن، علی ظاهر علی طاهر، علی فخر منابر دست قادر نقطه‌ی پرگار عالم، جان خاتم، اشرف اولاد آدم، اسم اعظم: مرتضی حیدر علی صفدر غضنفر شیر خیبر نفْس پیغمبر، رسول الله شهر علم و او در علّم الاسما، امیر انّما، ممسوس در ذات خدا سردار هر پیکار، چشمش شیر در تکرار، دستش ذوالفقار انگار: اَیْنَما تُوَلّوا ثَمَّ وَجه الحیدر الکرار! تیغش هم غضب دارد... دمِ هوهو به لب دارد، زمین انگار تب دارد، نَمی  گفتیم از دریای فضل بوتراب اما بدانید آی! این اب، زین اب دارد دم صبر قضا زینب، خداوند حیا زینب، مصابیح الدجی زینب، و اعلام التقی زینب، به اذن حضرت سجاد می‌گویم امام کربلا زینب... کجاوه در کجاوه می‌شوم مجنون، خدا را شکر دل از محمل عشقش نشد بیرون، فدایش سَر، حلالش خون مطیعش جان، کنیزش عالم امکان، زمین سرباز بی پروا مدافع، آسمان شد مست و سرگردان قدم زد شعر در میدان، به نام زینب کبری پریشان چون دل زینب شکستم وزن و قالب را به اذن الله می‌خوانم مناقب را تویی تویی که گفته حجت خدا دعا کنی سر نماز شب مرا تویی تویی یگانه بعد فاطمه معلّمه نداشتی بزرگ عالمه تویی تویی نشسته روی مسند امام امام روزهای سخت شام تویی تویی انیس و مونس حسین تویی تو بانی عزای مجلس حسین تویی تویی که در دلت حسینیه بنا شده دمشق تو شبیه کربلا شده تویی تویی که از تو دارم این‌همه محبت حسین را نشان خلق داده‌ای مسیر هیئت حسین را و این‌همه جنون من فقط بخاطر شماست دلم پی شعائر شماست شکر می‌کنم که این جوان سینه‌زن همیشه شاعر شماست. (به نقل از وبلاگ اشعارآیینی حسینیه)
. شُرطه ای داد زد و شاعرتان را کشتند پشت این پنجره ها زائرتان را کشتند ارث برد از پدر خاک، غم و درد و محن چه قدر خاک نشسته ست روی قبر حسن زیر این هرم عطش خیز، سراسر روضه ست سایه انداختن بال کبوتر روضه ست یادم افتاد از آن مرثیه ی عالم سوز بدن شاه رها شد وسط دشت، سه روز جگرم سوخت از این غربتِ بی پشت و پناه دفن شد شاه به دستان دهاتی ها، آه... گریه کردیم و در این حال نمردیم ببخش تازه شد داغ تو هرسال، نمردیم ببخش روضه خوان گفت که مرکب به تنت تاخته است ای تن پاک تو پامال...نمردیم ببخش روضه خوان گفت و شنیدیم و هنوز اینجاییم اگر از روضه ی گودال نمردیم ببخش دل ما سنگ خرابه ست، از آن هم بدتر پا به پای غم غسال نمردیم...ببخش سوم ماه محرم به تو قولی دادیم ما اگر هشتم شوال نمردیم ببخش @babollharam
همینکه آب می‌دید گریه می‌کرد یه طفلو خواب می‌دید گریه می‌کرد میون کوچه بازار مدینه اگه قصاب می‌دید گریه می‌کرد @babollharam