#مناجات_با_امام_زمان_ارواحنا_فداه
ناخداى كشتى بحر ولا يابن الحسن
لنگر دین خدای کربلا یابن الحسن
عاشقانت را بگو كى وعده ى ديدار ما ؟
كربلا يا در نجف يا سامرا يابن الحسن
كي شود بر دست گيري ذوالفقار جد خود ؟
عدل را بر پا كنى چون مرتضي ياابن الحسن
هر شب جمعه زيارت مى كنى با اشك چشم
قبر شش گوش غريب نينوا يابن الحسن
دير شد ديدار رويت ، درد هجران تا به کی ؟
بر ظهورت روز و شب دارم دعا یابن الحسن
من ندارم طاقتى مانند يعقوب نبى
يوسف زهرا به امدادم بیا یابن الحسن
بی وفایم من گنهکارم ز تو شرمنده ام
عفو کن مولا به خود کردم جفا یابن الحسن
جان زهرا مادرت رحمى نما گر چه بدم
لحظه ای از خود مکن ما را جدا یابن الحسن
#محمد_مبشری
___________________________
✅کانال سبک وشعرباب الحرم👇
https://eitaa.com/babollharam
#مناجات_با_امام_زمان_ارواحنا_فداه
از خودی های خود رهایم کن
با خودت قدری آشنایم کن
دل من از گناه تاریک است
ای گل فاطمه دعایم کن
ساکن خیمه های صحرایی
سوی خیمه شبی صدایم کن
ای جدا از تمام زشتی ها
از خودم اندکی جدایم کن
ساده و پاک و با صفا هستی
ساده و پاک و باصفایم کن
ای محب الحسین بی همتا
زائر خاک کربلایم کن
#محمد_مبشری
https://eitaa.com/babollharam
#مناجات_با_امام_زمان_ارواحنا_فداه
روی تو را دوباره ندیدم ، غروب شد
بغضم گرفت ، تا که شنیدم ، غروب شد
تا یادم آمد این همه سال است رفته ای
آهی ز عمق سینه کشیدم ، غروب شد
باران نداشت شهر ، که او شرم هم نداشت
یک قطره اشک هم نچکیدم ، غروب شد
آقا به ندبه ات نرسیدم مرا ببخش
شرمنده تا ز خواب پریدم ، غروب شد
آقا کلافه ام من از این نفس سرکشم
جمعه به پای نفس پلیدم ، غروب شد
خورشید سرخ شد ، به گمانم که گریه کرد
بیچاره گفت تا که خمیدم ، غروب شد
از عصر جمعه بغض عجیبی است در گلو
این بار هم تو را ندیدم ، غروب شد
روزی که بود فرصت دیدارتان گذشت
مثل همیشه تا که رسیدم ، غروب شد
#محمد_مبشری
___________________________
♨️سبک و شعر بابُ الحَرَم در #ایتا
https://eitaa.com/babollharam
#مناجات_با_امام_زمان_ارواحنا_فداه
#غزل
#مجموعه_انتظار
اگر چه صفحه ی اعمال من سیه رنگ است
دلم برای تو یا صاحب الزمان تنگ است
ز لطف کن نظری ای کریم بر حالم
کجا مجالست با گدا تو را ننگ است
بروی بام تو خوانم اگر چه می دانم
سزای مرغ بدآواز عاقبت سنگ است
امان ز کوتهی دست ما و دامن تو
فغان ز راه درازی که رَهروش لنگ است
شباهت من مسکین و حضرتت این است
که بخت تیره چنان زلف تو سیه رنگ است
ز عمر خویش ندیدم به غیر غم خیری
که دهر با من بیچاره بر سر جنگ است
صدای پای اجل می رسد خدا را شکر
که این نوای رهائی مرا خوش آهنگ است
بیا و از قفس هجر خود رهایم کن
که این قفس به من آسمان نشین تنگ است
غم فراق تو و داغ کربلایم کشت
عنایتی که غمت با دلم هماهنگ است
#محمد_مبشری