فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نامههای_ماریه | قسمت هشتم
🔹ماریه توی این نامه خیلی خسته و تشنهست، برای همین چشماش دیگه رمق نداره،اون میگه: اینجا هیچ کس دلش نمیاد از آبی که تو خیمهها باقی مونده آب بخوره چون همه آب رو برای علی اصغر کوچولو نگه داشتیم.
#محرم
🍏#کودکانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نامههای_ماریه | قسمت هفتم
🔹ماریه این بار نوشته آدمبدها آب فرات رو روی اونها بستند، بابای ماریه بهش گفته اونها میخوان آقای امام حسین رو اذیت کنند،برای همین هم پیش رقیه کوچولو رفته تا دلداریش بده و بهش بگه کنارشه!
#محرم
🍏#کودکانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#بازی
#ایده
#خلاقیت
مامان جونا کارتون ها رو دور نریزید ...
میتونید اینطوری خلاقیت به کار بگیرید 😊
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | #انیمیشن عزاداری در دوران پهلوی
- بعد اذون مغرب توی کوچه وایستاده بودم و کشیک میدادم.
قرار بود امشب خونه ما روضه باشه...
🚀 #نوجوانانه
🖤#محرم
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🌈حتما برای دوستان خودبفرستید
🔮💜احترام به پدر و مادر💜🔮
خدای مهربونم
نوشته تو کلامش
هر پدر و مادری
واجبه احترامش
باید باشه رفتارت
همیشه با محبت
بالا نبر صداتو
پیش اونا تو صحبت
بابا و مامان ما
مثل چراغ خونن
نشونه رحمت
خدای مهربونن
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
#شعر
🖤#محرم
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
وقتی حمام می رفت🛁، چراغ را خاموش می کردیم.💡 یک بار در دستشویی را به رویش بستم.🚪 دنبالمان می دوید و می ترساندمان، ولی با اینکه زورش می رسید نمی زد.😊
گاهی که می خواست اذیت کند، با لوله خودکار کاغذ فوت میکرد بهمان.📃😅
دوسال بزرگ تر از من بود. پشت سرهم بودیم. هم بازی بچگی همدیگر بودیم. بزرگ تر که شد، توی کوچه با پسرها بازی می کرد⚽️ و من هم با دخترها خاله بازی و عروسک بازی می کردم.🎀 حواسش به ما بود. بچه همسایه، فاطمه را زد.👊🏻 دویدم بزنمش،😤 محسن نگذاشت. شروع کردم به بد وبیراه گفتن.😡 محسن را زدم و نشستم به گریه کردن.😭 چرخش را برداشت و من و فاطمه را گذاشت ترکش و بردمان خانه مادربزرگم تا حال و هوایمان عوض شود.🙃
بزرگ که شد، چیدمان اتاقش خیلی مرتب بود. لباس هایش را اتو میکرد.😌
اگر مشکلی داشتیم کمکمان می کرد. حالا در مسئله های ریاضی یا قرآن خواندن.
قرآن زیاد می خواند. شب ها حافظ می خواند و می خوابید.😌 انواع مداحی ها را گوش می داد.🎧 این اواخر توی خانه مادرم «منم باید برم» را زیاد می خواند. نوحه های حاج محمود کریمی را مثل خودش می خواند.😍 صدایش خیلی خوب بود؛ ولی چون می خواستیم سر به سرش بگذاریم، مسخره اش می کردیم.😁
راوی: زهره حججی (خواهر شهید)💓
منبع: کتاب سربلند🌷
شادی روح شهدا صلوات💝
#شهیدانه
#شهید_محسن_حججی
🍏#کودکانه
🍎#نوجوانانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🎊🎉#من_میترا_نیستم 🎊🎉
✈️فرزند ششم ✈️
#قسمت_پنجم
بعد از دو روز تحمل درد و ناراحتی، خانم مهری آمپولی به من زد و به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم
نزدیک اذانمغرب حالم به قدری بد شد که حتی نتوانستم خودم را به خانه مادرم برسانم. جعفر رفت و جیران را آورد.
در غروب یک شب گرم خرداد ماه، برای ششمین بار مادر شدم. که خدا یک دختر قشنگ قسمت و نصیبم کرد جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک شکلات داد.
پسر بزرگم مهران بیشتر از بقیه بچه ها ذوق خواهر کوچکش را داشت. هر کدام از بچه ها که به دنیا می آمدند، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند.
من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت می کردم. جعفر بابای بچه بود حق پدری داشت. از طرفی مادرم هم یک عمر آرزوی مادر شدن داشت و همه دلخوشی زندگیش من و بچه هایم بودیم
نمیتوانستم دل مادرم را بشکنم او که خواهر و برادری نداشت. من را زود شوهر داد تا بتواند به جای بچههای نداشته اش، نوه هایش را بغل کند.
جعفر هم به جز مادر و تنها خواهرش کسی را نداشت تقریباً هر دوی ما بی کس و کار بودیم و فامیل درست حسابی نداشتیم.
جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت او به اسم های اصیل ایرانی علاقه داشت. مادرم که طبعش را میدانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد و شانس اسم گذاری بچه ها را از او نگیرد.
جعفر اسم دختر اول مرا مهری و مادرم اسم بعدی را مینا گذاشت. جعفر اسم
پنجمین فرزندمان را شهلا و مادرم هم آخرین دخترم را میترا گذاشت.
من نه خوب می گفتم و نه بد دخالتی نمی کردم. همیشه سعی می کردم کاری کنم که بین شوهرم و مادرم اختلاف و ناراحتی پیش نیاید. تنها راه برای سازش آنها گذشتن از حق خودم بود و بس. این روش همیشه ادامه داشت کم کم به نادیده گرفتن خودم در همه زندگی عادت کردم.
مادرم اسم میترا را برای دخترم انتخاب کرد اما بعدها که میترا بزرگ شد به اسمش اعتراض داشت بارها به مادرم می گفت :مادر بزرگ، اینم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگه تو اون دنیا از شما بپرسن چرا اسم من رو میترا گذاشتی چه جوابی میدی؟ من دوست دارم اسمم زینب باشه می خوام مثل حضرت زینب باشم.
زینب که به دنیا آمد سایه بابام هنوز روی سرم بود در همه سالهایی که در آبادان زندگی کردم او مثل پدر و حتی بهتر از پدر واقعی، به من و بچه هایم رسیدگی می کرد.
او مرد مهربان و خداترسی بود و از ته دل دوستش داشتم. بعد از ازدواجم هر وقت به خانه مادرم می رفتم بابام به مادرم میگفت: کبری تو خونه شوهرش مجبور هرچی هست بخوره اما اینجا که میاد تو براش کباب درست کن تا قوّت بگیره.
شاید کبری خجالت بکشه از شوهرش چیزی بخواد. اینجا که میاد هر چی خواست براش تهیه کن.
دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی بود. بابام هر وقت که به خانه ما می آمد در می زد و پشت شمشادها قایم میشد. در را که باز میکردیم میخندید و از پشت شمشاد ها خودش را نشان میداد
همیشه پول خُرد در جیب هایش داشت و به دخترها سکه میداد. بابام که امید زندگی و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت.
مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با مقداری از پول فروش خانه جنازه بابای عزیزم را به نجف برد و در زمین وادی السلام دفن کرد.
در سال ۴۷ یک نفر که کارش بردن اموات به عراق و خاکسپاری آنها در آنجا بود سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت در بین آبادانی ها خیلی از مردها وصیت میکردند که بعد از مرگ در قبرستان وادی السلام قم یا نجف دفن شوند
مادرم بعد از دفن بابام در نجف سه روز به نیابت از او به زیارت دوره ائمه رفت.
تحمل غم مرگ بابام برای من سنگین بود پیش دکتر رفتم. ناراحتی اعصاب گرفته بودم و به تشخیص دکتر شروع کردم به خوردن قرص اعصاب.
حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب یک ساله بود که یک روز سراغ قرص های من رفت و آن ها را خورد
ادامه دارد..
#شهیدانه
🍏#کودکانه
🍎#نوجوانانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
1_455392554.mp3
8.12M
#قصه_صوتی
#محرم_مهدوی
🎧قصه صوتی شهادت امام حسین علیه السلام😢
🏴تقدیم به همه بچه های عاشق و محب امام حسین علیه السلام🖤
✨خدایا به حق همه شهدای کربلا هر چه زودتر فرج امام زمان مهربون ما رو برسون🤲🏻
🖤#محرم
🍏#کودکانه
🍎#نوجوانانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
27.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 #نوستالژی
🇮🇷 #فیلم زیبای #زی_زی_گولو
🇮🇷 قسمت پنجم : روز تخم مرغی
🍏#کودکانه
🍎#نوجوانانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈