eitaa logo
بچه های آسمان ۳۱۳
1.2هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
16.4هزار ویدیو
83 فایل
آنهایی که دلشان میخواست در کربلای حسین (ع) بودند,بدانند,امروز,هر لحظه یک کربلاست جنگ،جنگ نفس گنه آلودس وهوای هوس، واین طرف میدان مهدی فاطمه(س) غریب وتنها اشک می ریزد. مهدی یاوران #گناه نمیکنند!همین» خادم کانال @nafas_aseman_313 تبادل @i_11n8
مشاهده در ایتا
دانلود
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «حضرت زینب؛ سردار جنگ نرم» 👤 استاد 🔅 تا روزی که شیعه تربیت رسانه‌ای پیدا نکنه ظهوری شکل نمی‌گیره! @bachehaeyaseman
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ※ یه اسم اعظم هست در مسیر خودسازی، که اگر در روح کسی ایجاد بشه؛ همه‌ی قدرتها رو با خودش میاره ! ※ یعنی قدرتهایی مثل صبر، گذشت، تدبیر، مهرورزی، توکل، عشق، چشم پوشی از خطاها، و ...... همه رو باهم افزایش میده! @bachehaeyaseman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از غم فراقت یاحسین موهایم سفید شد...💔 👤 دلنشینِ «عمویم عباس کجاست؟» با نوای ملا تقدیم نگاهتان @bachehaeyaseman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ راز ارتباط قلبی محمد انصاری با «شهید ابراهیم هادی»
11.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 پرسش حزن‌آلود حسین(ع) در کودکی از جدشان پیامبر اکرم(ص) و خبر دادن رسول خدا(ص) از آینده @bachehaeyaseman
😍✋ برمشامم میرسدهرلحظه بوی انتظار بردلم ترسم بماند آرزوی وصــل یار تشنه ی دیداراویم معصیت مهلت بده تا بمیرم در رکابش با تمام افتــخار 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @bachehaeyaseman
☁️🌞☁️ ⚫️ بعد از کربلا چه گذشت...(قسمت 5) ✳️چون اهل بیت علیه السلام وارد شهر شدند، ام کلثوم علیها السلام به شمر گفت: حاجتی دارم ممکن است آنرا انجام دهی؟ 🔘 ما را از دروازه ای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل میکنند بگو سرها را از محفل زنها دور کنند که در معرض دید اینهمه تماشاچی نباشیم! 🔥شمر پست فطرت دقیقا برعکس دستور داد سرها را بالای نیزه ها نصب کنند و در کنار محمل زنها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند... ✳️ سهل ابن سعد میگوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد . ❗️دیدم تمام شهر آذین بسته شده و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند! با خودم گفتم ایا برای مردم شام عیدی هست که من بیخبرم؟! 💠 ناگهان دیدم در گوشه ای چند نفر به آرامی مشغول صحبت هستند. گفتم: آیا برای شما شامی ها عیدی است که ما بی خبریم؟ 🔰گفتند : پیرمرد غریبی؟ گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم. 🔅گفتند: سهل تعجب نمیکنی چرا از آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آورده اند! ❗️گفتم: الله اکبر! سرحسین را می اورند و مردم این چنین خوشحالی میکنند؟!! 🔴 جلوی دروازه آمدم، سواری را دیدم که نیزه ای در دست دارد که سری روی آن است که شبیه ترین انسانها به رسول خدا است. 🍃نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: ایا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟ 🌷حضرت سکینه فرمود: ای سهل به کسی که این سر را حمل میکند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر مارا نگاه کنند.. 🍀جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم: اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو میدهم. مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد. 🌺 از علی ابن الحسین روایت شده: هنگامیکه مارا بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم: 🔥 یزید تو رو به خدا چه فکر میکنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟ ♨️یزید دستور داد بند از ما برداشتند. 🌹 فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود: ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری..؟ 💥ناگهان زنی از بنی هاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت: ای حبیبم حسین، ای سید اهل بیت رسول خدا...ای پسر رسول خدا..ای کشته ی اولاد زنا.. ⚡️ ندبه و گریه های این زن همه زنان اهل مجلس را گریانید. ♨️مردی از اهل شام که فکر میکرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد. 🌸زینب دختر علی علیه السلام غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پست تر از انی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست! 🔥 یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ میکنی!اگر بخواهم میتوانم! ⭐️زینب سلام الله فرمود: چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشی و به دین دیگری در آیی! 🌑مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش. 🔥یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد... ✍ادامه دارد... 📔بحار ج 45،ص129. 📗حیات الحسین ج 3/ص371 📕 نفس المهموم ص 433 📚 طبری ج 7 ص381. 📘ارشاد ص246. 📙کامل ج4 ص86 📓روضه الواعظین ص 164 @bachehaeyaseman
🔥سرگذشت قاتلان امام حسین علیه السلام... ☁️🌞☁️
❗️اگر زمان امام حسین بودیم به حرف حضرت گوش میدادیم؟! ☁️🌞☁️
☁️🌞☁️ ⚫️در ظهر عاشورا چه گذشت...(قسمت سیزدهم) ⚫️السلام علی عباس ابن علی،قمر بنی هاشم 🌹حضرت اباالفضل علیه السلام سی و چهارسال با امام حسین علیه السلام زندگی کرد. ✨ از بس زیبا بود اورا قمر بنی هاشم مینامیدند، مردی قوی و شجاع و تنومند بود که وقتی بر اسبان تنومد هم سوار میشد پاهایش به زمین کشیده میشد. 🔴 قمر بنی هاشم در میدان جنگ 🌺حضرت ابوالفضل وقتی همه ی برادرانش را به جنگ فرستاد و به شهادت رسیدند به خدمت امام حسین علیه السلام آمد و و اجازه میدان خواست. 🌺امام علیه السلام فرمود: تو پرچمدار منی،اگر کشته شوی دیگر دشمن بر من چیره میشود... 🌸ابوالفضل علیه السلام عرض کرد: برادر سینه ام تنگ شده و از زندگی سیر شده ام. ✨امام فرمود: پس قدری آب برای این کودکان که صدای العطششان بلند شده است بیاور. 🌹سقای کربلا مشک بدوش انداخت و سوار اسب شد و مقابل صف دشمن ایستاد و بعد از نصیحت آنها گفت: این حسین پسر رسول خداست که با او جنگیدید و اهل بیت و یارانش را کشتید . لااقل زنان و فرزندانشان را اب دهید که دلهای آنان از تشنگی میسوزد. 🔥شمر ملعون صدا زد: پسر ابوتراب اگر تمام دنیا آب باشد و در اختیار ما،قطره ای از آن را به شما نمیدهیم مگر اینکه بیعت یزید را بپذیرید. ✨قمر بنی هاشم از انها مأیوس شد سپس بعد از کسب اجازه از برادر وارد شریعه فرات شد و و تمام نگهبانان آنجا را دور کرد. 💥 مشک را پر از آب کرد و تا خواست کفی از آب بنوشد یاد تشنگی لبهای خشک اباعبدالله افتاد و آب را خالی کرد. سپس از شریعه خارج شد نگهبانان اطرافش را گرفتند... 🔴شهادت حضرت عباس علیه السلام ⚡️سپاهیان که تحمل ضرب شصت اورا نداشتند از جلوی راهش پراکنده میشدند تا اینکه زید ابن ورقا از پشت درخت دست راست قمر بنی هاشم را قطع کرد و بعد حکیم بن طفیلی دست چپش را... 🌺 حضرت عباس سریع مشک را به دندان گرفت و خواست سریع حرکت کند تا آب را به لب تشنگان حرم برساند که ناگهان تیری بر مشک آب اصابت کرد و آب روی زمین ریخت... 🌷 در این لحظه دیگر حضرت اباالفضل ناامید شد و متحیر وسط میدان مانده بود که دشمن به چشمانش تیر زد و با عمود آهنین بر فرق مبارک کوبید چنان که از اسب بر روی زمین افتاد و فریاد زد: برادر مرا دریاب... 🌺 امام حسین علیه السلام خود را به نعش برادر رسید و اورا دست بریده و چهره مجروح و شکسته و چشمان تیر خورده یافت. ✨امام با کمر خمیده کنار پیکر مطهر برادر ایستاد و چون قدرت ایستادن نداشت در کنارش بر روی زمین نشست و شروع به گریه کرد تا اباالفضل علیه السلام جان به جان افرین تسلیم کرد. 🌾آنگاه فرمود: الان کمرم شکست و چاره ام از هم گسست... 🌹سپس حسین علیه السلام که نمیتوانست عباس را به خیمه شهدا ببرد با چشمانی اشکبار به سوی خیمه ها برگشت . سکینه به استقبال پدر آمد و پرسید: عمویم چه شد؟ امام فرمود: شهید گردید... ✍ادامه دارد.. 📗ابصارالعین ص29 📕کامل 394 📒نفس المهموم ص348 📘حیات الحسین 274/3