☁️🌞☁️
#داستانهای_واقعی_از #مرگ
🍀سالهاى آغاز قرن سيزدهم بود، مرجع بزرگ تقليد آيت اللّه العظمى وحيد بهبهانى (رحمة الله عليه) در كربلا سكونت داشت، و داراى حوزه درسى بود و شاگردان بسيارى داشت.(199)
🌺از شنيدنىها در اين عصر اينكه، يكى از شاگردان برجسته او به نام مولا محمد كاظم هزار جريبى نقل مىكند:
✨من در مجلس درس آيت آللّه وحيد بهبهانى در مجلس پائين صحن مقدس كربلا حضور داشتم، ناگاه مردى كه از زوار غريب بود، نزد آيت آللّه بهبهانى آمد و نشست و دست ايشان را بوسيد، و يك دستمال بسته كه در ميان آن طلاهاى زنانه بود نزد آيت آللّه بهبهبانى نهاد و عرض كرد، اين طلاها را در هر جا كه صلاح ديديد، به مصرف برسانيد.
💫آيت اللّه: اين طلاها از كجا به دست آمده، ماجرايش چيست؟
🌿زائر غريب: اين طلاها، داستان عجيبى دارد: اگر اجازه بفرمائيد بيان كنم.
آيت آللّه : بيان كن.
🌹زائر غريب: من از اهالى شيروان (يا دربند) هستم، به يكى از بلاد روسيه مسافرت كردم، و در آنجا تجارت و بازرگانى مىنمودم، و ثروت كلانى به دست آوردم، در آنجا چشمم به دخترى زيبا افتاد، شيفته جمال او شدم و سرانجام از او خواستگارى كردم.
▫️او گفت : من مسيحى هستم، و تو مسلمان، اگر تو مسيحى شوى، حاضرم با تو ازدواج كنم.
🔺بسيار غمگين شدم، حيران بودم كه چه كنم، كارم به جائى رسيد كه تجارت و شغلم را رها ساختم و آن چنان پريشان بودم كه نزديك بود هلاك گردم، سرانجام تصميم گرفتم به آن دختر اعلام كنم كه مسيحى شدهام، نزد خانواده آن دختر رفتم و رسما مسيحى شدم، و از اسلام برائت جستم، و آنها پذيرفتند و سرانجام با آن دختر ازدواج نمودم.
🔅مدتى از اين ماجرا گذشت، ناگاه از عمل زشت خود، پشيمان شدم، و خود را سرزنش مىكردم كه اين چه كارى بود كه نمودهام، نه مىتوانستم به وطن باز گردم، و نه برايم ممكن بود كه به دستورهاى آئين مسيحيت عمل كنم.
🌀در اين بحران، به ياد مصائب امام حسين (عليه السلام) مىافتادم و گريه مىكردم و از اسلام چيزى جز حسين (عليه السلام) و رنجهاى او در راه اسلام، در قلبم جائى نداشت، زار زار مىگريستم، همسرم با تعجب زياد از من مىپرسيد كه چرا گريه مىكنى؟
🔰من با توكل به خدا، حقيقت را به او گفتم: كه در مذهب اسلام باقى هستم، و گريهام به خاطر مصائب آقا امام حسين(عليه السلام) است.
🔆همسرم همين كه نام شريف امام حسين(عليه السلام) را شنيد، نور اسلام در قلبش پرتو افكند و هماندم مسلمان شد، و با من در مورد مصائب آن حضرت مىگريست.
🌾روزى به او گفتم: بيا مخفيانه با هم به كربلا كنار قبر امام حسين(عليه السلام) برويم، تا در حرم آن حضرت، آشكارا اظهار اسلام كنى، او موافقت كرد، و با هم به فراهم كردن لوازم سفر، پرداختيم، در اين ميان او بيمار شد و در همان بيمارى از دنيا رفت، بستگان او جمع شدند و او را مطابق آئين مسيحيت همراه همه طلاها و زيورهائى كه داشت در قبرستان مسيحيان روسيه به خاك سپردند.
🔺از فراق آن زن، بسيار محزون گشتم، تصميم گرفتم كه جسد او را از قبر بيرون آورده به شهرى ببرم و در قبرستان مسلمين دفن كنم، وقتى مخفيانه در دل شب، قبر را شكافتم، ديدم مردى با ريش تراشيده و سبيل كلفت، در آنجا مدفون است بسيار پريشان شده و تعجب كردم، در همان حال، خواب مرا فرا گرفت، در عالم خواب ديدم، شخصى به من مىگويد:
🔹شادمان باش كه فرشتگان (نقاله) جسد همسرت را به كربلا بردند و در آنجا در ميان صحن، طرف پائين پا، نزديك منازه كاشى، دفن كردند، و اين جسد را كه در اين قبر مىبينى جسد فلان رباخوار است كه امروز او را در آنجا دفن كردند، و فرشتگان آن جسد را به اينجا آوردهاند، و زحمت حمل و نقل جنازه عيالت، از تو برداشته شد!.
🌸بسيار خوشحال شدم و بى درنگ بار سفر بستم و به كربلا آمدم، و به توفيق الهى براى زيارت قبر شريف امام حسين (عليه السلام)، وارد حرم شدم، در آنجا از دربان صحن، پرسيدم، آيا فلان روز (نام همان روز دفن همسرم را به زبان آوردم در پاى مناره كاشى چه كسى را دفن كرديد؟.
گفتند: فلان ربا خوار را.
🔶من قصه خودم را براى آنها باز گو كردم، آنها همان قبر را شكافتند، من وارد قبر شدم، ديدم عيالم در ميان لحد خوابيده است، همان دم زيورهاى او را كه طبق مذهب نصارى، با او دفن شده بود، بيرون آوردم، و به حضور شما رسيدم و تقديم مىكنم، تا در آنچه صلاح دانستيد به مصرف برسانيد!!.
🍃آيت آللّه بهبهانى (رحمة الله عليه) آنها را گرفت و در راه تامين زندگى فقراى كربلا، به مصرف رسانيد
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
#داستانهای_واقعی_از #مرگ
#زیارت_اهل_قبور
🔶بانوئى به نام باهيه از زنان وارسته و باكمال بود، او هنگام مرگش سر به آسمان بلند كرد و گفت: اى خداى من! اى ذخيره من، اى مورد اعتماد من در زندگى و بعد از مرگ، هنگام مرگ تنها نگذار، وحشت قبر را از من دور ساز.
🔹او از دنيا رفت، پسرش هر شب و روز جمعه، كنار قبرش، مىرفت، قدرى قرآن مىخواند و سپس براى او دعا و طلب آمرزش مىكرد، و همچنين براى اهل آن قبرستانى كه مادرش در آن، دفن بود، دعا و استغفار مىنمود.
🍃آن پسر، شبى مادرش را در خواب ديد و احوال او را پرسيد، مادر گفت: پسر جان! مرگ، داراى سختىهاو دشواريهاى جانكاه است، ولى من هم اكنون بحمداللّه در برزخى هستم كه فرش شده، و با ريحان بهشتى خوشبو گشته و متكاهاى بهشتى در آن نهاده شده است.
✨پسر گفت: مادر جان ! چه حاجتى دارى؟
🔅مادرگفت: پسرم! هرگز در شب و روز جمعه، از زيارت ما و ديدار در كنار قبر ما، دريغ نكن، هنگامى كه تو كنار قبرم مىآئى و قرآن و دعا مىخوانى، بسيار شاد مىشوم، آن هنگام كه به سوى قبر من مىآئى، مردگان مرا مژده مىدهند و مىگويند: اى باهيه ! پسرت به سوى تو مىآيد، من از مژده آنها شاد مىگردم، مردگانى كه در اطراف من هستند، نيز شاد مىشوند.
💠آن جوان (پسر باهيه) هر شب و روز جمعه كنار قبر مادرش مىرفت، و پس از تلاوت، چند آيه از قرآن، و دعا كردن، مىگفت:
🔰انس اللّه وحشتكم، و رحم غربتكم، و تجاوز عن سيئاتكم و تقبل حسناتكم: خدا وحشت شما را با اونس خود، برطرف سازد، و به غريبى شما رحم كند، و از گناهانتان بگذرد، و نيكىهاى شما را بپذيرد.
🌀آن جوان گفت: شبى در خواب ديدم، جمعى نزد من آمدند و گفتند ما اهل قبرستان هستيم، آمدهايم از شما تشكر كنيم، و تقاضا كنيم كه قرائت قرآن و دعا كنار قبر ما ادامه دهى و قطع نكنى. (202)
🔻خدايا! سختىهاى هنگام جان دادن را بر ما آسان و گوارا گردان!
▫️امام (عليه السلام) و اولياء خدا در اين لحظه خطير به فريادمان برسان!
🔸پروردگارا! عذاب قبر، و دشواريها و فشارهاى عالم برزخ را از ما دور كن! و ما را براى فراهم نمودن بهشت برزخى، آماده و موفق ساز!
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
#داستانهای_واقعی_از #مرگ
سرانجام #برصیصیای_عابد
🍃در ميان بنى اسرائيل عابدى به نام برصيصيا زندگى مىكرد، او زمان طولانى عبادت كرده بود و در اين راستا به حدى از قرب الهى رسيده بود كه مردم بيماران روانى را نزد او مىآوردند، او دعا مىكرد، آنها سلامتى خود را باز مىيافتند
⭐️روزى زن جوان بيمارى را كه از يك خانواده باشخصيت بود، برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد آن زن مدتى در نزد برصيصيا بماند تا شفا يابد.
💥شيطان از فرصت استفاده كرد و به وسوسه گرى پرداخت، و آن قدر زن را به نزد او زينت داد كه آن مرد عابد به آن زن تجاوز كرد، چيزى نگذشت كه معلوم شد آن زن باردار است، عابد خود را در تنگناى سخت ديد، براى اين كه گناهش، كشف نگردد، آن زن را كشت و در گوشهاى در بيابان دفن كرد.
برادران آن زن از اين جنايت هولناك، آگاه شدند، و اين خبر در تمام شهر پيچيد و به گوش امير رسيد، امير با جمعى، به تحقيق پرداختند پس از قطعيت خبر، آن عابد را از عبادتگاهش فرو كشيده، و فرمان اعدام او صادر گرديد.
💠در روز معينى در حضور جمعيت بسيار، عابد را بالاى چوبه دار بردند، وقتى او بالاى چوبه دار قرار گرفت، شيطان در نزدش مجسم شد و به او گفت: اين من بودم كه تو را به اين روز افكندم، و اگر آنچه را مىگويم، اطاعت كنى تو را از اين مهلكه نجات خواهم داد.
عابد گفت: چه كنم.
🔱شيطان گفت: تنها يك سجده براى من انجام دهى كافى است.
عابد گفت: در اين حال كه مىبينى، نمىتوانم سجده كنم.
شيطان گفت: اشارهاى كفايت مىكند.
🍁عابد، با گوشه چشم خود يا با دستش اشاره كرد، و شيطان را اين گونه سجده نمود و همان دم جان سپرد و از دنيا رفت (16)
🍂اين است نمونهاى از عاقبت سوء پيروان شيطان، و كفر و درماندگى آنها در لحظه سخت مرگ.
🍀و طبق بعضى از روايات، از برصيصا به عنوان راهب (عالم و عابد بزرگ مسيحى) ياد شده كه انسان از او تقاضاى دو سجده كرد، او دو سجده كرد و از دنيا رفت(17)
🌀قابل توجه اينكه امام صادق (عليه السلام) فرمود: هر كسى كه لحظه مرگش فرا رسد، ابليس يكى از شيطانهاى خود را نزد او مىفرستد تا او را به سوى كفر بكشاند، و يا او را در دينش مشكوك سازد، تا او با اين حال از دنيا برود، كسى كه با ايمان باشد، شيطان قدرت ندارد كه او را به كفر يا شرك در دينش وادارد، آنگاه فرمود:
🔆فاذا حضرتم موتاكم فلقنوهم شهادة ان لا اله الا اللّه وان محمد رسول اللّه .
🔻هرگاه به بالين آنان كه در حال مرگ هستند حاضر شديد، آنها را به گواهى دادن به يكتائى خدا، و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) تلقين كند
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
#داستانهای_واقعی_از #مرگ
#زیارت_اهل_قبور
🔶بانوئى به نام باهيه از زنان وارسته و باكمال بود، او هنگام مرگش سر به آسمان بلند كرد و گفت: اى خداى من! اى ذخيره من، اى مورد اعتماد من در زندگى و بعد از مرگ، هنگام مرگ تنها نگذار، وحشت قبر را از من دور ساز.
🔹او از دنيا رفت، پسرش هر شب و روز جمعه، كنار قبرش، مىرفت، قدرى قرآن مىخواند و سپس براى او دعا و طلب آمرزش مىكرد، و همچنين براى اهل آن قبرستانى كه مادرش در آن، دفن بود، دعا و استغفار مىنمود.
🍃آن پسر، شبى مادرش را در خواب ديد و احوال او را پرسيد، مادر گفت: پسر جان! مرگ، داراى سختىهاو دشواريهاى جانكاه است، ولى من هم اكنون بحمداللّه در برزخى هستم كه فرش شده، و با ريحان بهشتى خوشبو گشته و متكاهاى بهشتى در آن نهاده شده است.
✨پسر گفت: مادر جان ! چه حاجتى دارى؟
🔅مادرگفت: پسرم! هرگز در شب و روز جمعه، از زيارت ما و ديدار در كنار قبر ما، دريغ نكن، هنگامى كه تو كنار قبرم مىآئى و قرآن و دعا مىخوانى، بسيار شاد مىشوم، آن هنگام كه به سوى قبر من مىآئى، مردگان مرا مژده مىدهند و مىگويند: اى باهيه ! پسرت به سوى تو مىآيد، من از مژده آنها شاد مىگردم، مردگانى كه در اطراف من هستند، نيز شاد مىشوند.
💠آن جوان (پسر باهيه) هر شب و روز جمعه كنار قبر مادرش مىرفت، و پس از تلاوت، چند آيه از قرآن، و دعا كردن، مىگفت:
🔰انس اللّه وحشتكم، و رحم غربتكم، و تجاوز عن سيئاتكم و تقبل حسناتكم: خدا وحشت شما را با اونس خود، برطرف سازد، و به غريبى شما رحم كند، و از گناهانتان بگذرد، و نيكىهاى شما را بپذيرد.
🌀آن جوان گفت: شبى در خواب ديدم، جمعى نزد من آمدند و گفتند ما اهل قبرستان هستيم، آمدهايم از شما تشكر كنيم، و تقاضا كنيم كه قرائت قرآن و دعا كنار قبر ما ادامه دهى و قطع نكنى. (202)
🔻خدايا! سختىهاى هنگام جان دادن را بر ما آسان و گوارا گردان!
▫️امام (عليه السلام) و اولياء خدا در اين لحظه خطير به فريادمان برسان!
🔸پروردگارا! عذاب قبر، و دشواريها و فشارهاى عالم برزخ را از ما دور كن! و ما را براى فراهم نمودن بهشت برزخى، آماده و موفق ساز!
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
#داستانهای_واقعی_از #مرگ
#زیارت_اهل_قبور
🔶بانوئى به نام باهيه از زنان وارسته و باكمال بود، او هنگام مرگش سر به آسمان بلند كرد و گفت: اى خداى من! اى ذخيره من، اى مورد اعتماد من در زندگى و بعد از مرگ، هنگام مرگ تنها نگذار، وحشت قبر را از من دور ساز.
🔹او از دنيا رفت، پسرش هر شب و روز جمعه، كنار قبرش، مىرفت، قدرى قرآن مىخواند و سپس براى او دعا و طلب آمرزش مىكرد، و همچنين براى اهل آن قبرستانى كه مادرش در آن، دفن بود، دعا و استغفار مىنمود.
🍃آن پسر، شبى مادرش را در خواب ديد و احوال او را پرسيد، مادر گفت: پسر جان! مرگ، داراى سختىهاو دشواريهاى جانكاه است، ولى من هم اكنون بحمداللّه در برزخى هستم كه فرش شده، و با ريحان بهشتى خوشبو گشته و متكاهاى بهشتى در آن نهاده شده است.
✨پسر گفت: مادر جان ! چه حاجتى دارى؟
🔅مادرگفت: پسرم! هرگز در شب و روز جمعه، از زيارت ما و ديدار در كنار قبر ما، دريغ نكن، هنگامى كه تو كنار قبرم مىآئى و قرآن و دعا مىخوانى، بسيار شاد مىشوم، آن هنگام كه به سوى قبر من مىآئى، مردگان مرا مژده مىدهند و مىگويند: اى باهيه ! پسرت به سوى تو مىآيد، من از مژده آنها شاد مىگردم، مردگانى كه در اطراف من هستند، نيز شاد مىشوند.
💠آن جوان (پسر باهيه) هر شب و روز جمعه كنار قبر مادرش مىرفت، و پس از تلاوت، چند آيه از قرآن، و دعا كردن، مىگفت:
🔰انس اللّه وحشتكم، و رحم غربتكم، و تجاوز عن سيئاتكم و تقبل حسناتكم: خدا وحشت شما را با اونس خود، برطرف سازد، و به غريبى شما رحم كند، و از گناهانتان بگذرد، و نيكىهاى شما را بپذيرد.
🌀آن جوان گفت: شبى در خواب ديدم، جمعى نزد من آمدند و گفتند ما اهل قبرستان هستيم، آمدهايم از شما تشكر كنيم، و تقاضا كنيم كه قرائت قرآن و دعا كنار قبر ما ادامه دهى و قطع نكنى. (202)
🔻خدايا! سختىهاى هنگام جان دادن را بر ما آسان و گوارا گردان!
▫️امام (عليه السلام) و اولياء خدا در اين لحظه خطير به فريادمان برسان!
🔸پروردگارا! عذاب قبر، و دشواريها و فشارهاى عالم برزخ را از ما دور كن! و ما را براى فراهم نمودن بهشت برزخى، آماده و موفق ساز!
@bachehaeyaseman