eitaa logo
بچه های آسمان ۳۱۳
1.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
16.2هزار ویدیو
83 فایل
آنهایی که دلشان میخواست در کربلای حسین (ع) بودند,بدانند,امروز,هر لحظه یک کربلاست جنگ،جنگ نفس گنه آلودس وهوای هوس، واین طرف میدان مهدی فاطمه(س) غریب وتنها اشک می ریزد. مهدی یاوران #گناه نمیکنند!همین» خادم کانال @nafas_aseman_313 تبادل @i_11n8
مشاهده در ایتا
دانلود
☁️🌞☁️ 🌸ضمن عرض سلام و ادب خدمت شما بزرگواران... 🌕 خدا را شکر بعد از مدت ها توفیق شد تا دوباره با یک داستان و دنباله دار از در خدمت شما خوبان باشیم. 🍀کتاب داستان زندگی یک مدافع و جانباز حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد . 🔴اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است... 🔰البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه ♦️و طبق گفته بسیاری از دوستانش بعد از عمل جراحی اخلاق و رفتار فوق العاده خوبی پیدا کرده. 🔆در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم: 💠پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. 🍃در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. ♻️سال‌های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. 💠 با اصرار و التماس و دعا و ناله به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.. 🌷اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند ♦️ به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. 💠یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم... در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی‌ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...! ادامه دارد... @bachehaeyaseman
بچه های آسمان ۳۱۳
☁️🌞☁️ 🔴 قسمت های اضافه شده به داستان #سه_دقیقه_در_قیامت (قسمت ۳) ✅استقبال از کتاب سه دقیقه در قیا
☁️🌞☁️ 🔴قسمت های اضافه شده به کتاب (قسمت چهارم) 🔥حتی دستبندی به من زدند که شعله ور بود. اما داد زدم: من که امروز توبه کردم! 💠 واقعا نیت کرده بودم کارهای گذشته را تکرار نکنم ..یکی از مأموران گفت: بله از شما قبول می‌کنیم چون توبه کردی و خدا توبه پذیر است. 💥 اما حق الناس را چه می کنی؟! 🔰 گفتم من با تمام بدی ها مراقب بودم که حق کسی را در زندگی‌ام وارد نکنم، در محل کار بیشتر می‌ماندم بیماران از من راضی هستن! ♻️ فرشته گفت: بله درست می گویید اما ۱۱۰۰ نفر از مردان هستند که به آنها در زمینه حق‌الناس بدهکاری! وقتی تعجب مرا دید گفت: خداوند به شما قد و قامت و چهره زیبا عنایت کرد، اما در مدت زندگی شما چه کردی؟! 🔴 با لباس‌های تنگ و نامناسب و آرایش موهای رنگ شده و بدون حجاب از خانه بیرون می آمدی و این تعداد از مردان با دیدن شما دچار مشکلات مختلف شدن بسیاری از آنها‌همسرانشان به زیبایی شما نبودند و زمینه اختلاف بین زن و شوهرها شدید! ♻️ برخی از مردان جوان هم که همکار و بیمار شما بودند با دیدن زیبایی شما به گناه افتادند... 💥 گفتم آنها چشمانشان را حفظ می کردند و نگاه نمی کردند! به من جواب داد: شما اگر پوشش و حریم ها و حجاب را رعایت می‌کرد و آنها به شما نگاه می‌کردند دیگر گناهی برای شما نبود چون خدا به هر دو گروه زن و مرد دستور داده که چشمانتان را حفظ کنید. 💥 اما اکنون به دلیل عدم رعایت دستور خداوند در زمینه حجاب در گناه آنها شریک هستید باعث مشکلات شدید و این کار از بین بردن حق مردم در داشتن زندگی آرام است... 💠 شما آرامش آنها را گرفته و این حق‌الناس است! به واسطه حق ۱۱۰۰ نفر در گرفتاری ها از آن خواهی بود تا تک تک آنها به برزخ بیاید و بتوانی از آنها رضایت بگیری... ✅خانم ادامه داد: آنها مرا به محل عذاب بردند تا قرار شد وارد آن شوم، یاد کتاب شما و توسل به حضرت زهرا افتادم! فریاد زدم و گفتم: خدایا به حق مادرم حضرت زهرا به من فرصت جبران بده... 💥 تا این را گفتم به داخل بدنم پرتاب شدم، به بیمارستان منتقل شدم و بهبودی کامل پیدا کردم، اما فقط یک نشانه از آن چند لحظه بر روی بدن باقی مانده... 🔥 دستبندی از آتش به دستان من زده بودند،وقتی به هوش آمدم هنوز هم این مشکل برطرف نشده و روی مچ من‌جای سوختگی با حلقه‌ای از آتش است و جای تاول های آن هم باقی مانده... 💥 فکر می‌کنم خدا می خواست که من آن لحظات را فراموش نکنم.. من به توبه وفادار ماندم گناهان گذشته را ترک کردن نماز ها رو شروع کردم و نمازهای قضا را می‌خوانم... ♻️آنچه مرا در به در به دنبال شما‌ کشانده این است که مرا یاری کنید... 🌾 من چطور می‌توانم این هزار و خورده ای را پیدا کنم چطور از آنها حلالیت بطلبم؟ ♻️این خانم حرف آخرش را با گریه تکرار می‌کرد...راه‌حلی به ذهنم نرسید از اینکه یکی از علمای ربانی را به ایشان معرفی کنم... ادامه دارد... @bachehaeyaseman