ساعت ۵ آماده شدم که بعد یه هفته برم باشگاه
جوری خوشحال بودم که مامانم میگفت انگار داری میری عروسی :)😭😂
رسیدیم باشگاه شروع کردیم گرم کردن و به طرز عجیبی نفس کم آورده بودم ، منی که اصلا اونقدر نفس کم نمیارم امروز به زور داشتم تمرینو انجام میدادم .
خلاصه گرم کردن و کارای اولیه رو انجام دادیم مربی گفت دیوار اختیار کنید ۵۰ تا شنا روی دیوار برید.
و بازم فکرمیکردیم فقط همون ۵۰ تا بازوعه..
همینجوری گذشت و هرکدومش ۲۵۰ تا شد :)
یکی از بچهها : عشقم امروز نمیخوای رحم کنیا
مربی خوشحال و خندون : امروز روز منه😏
یه سری تمرین بود که به نوبت باید انجام میدادیم ، نوبت من شد و گفت هرکی انجام داده بره اب بخوره
من : خب منم برم اب بخورم
مربی : بیا وایسا اینجا تمرینتو برو اب خوردن نداریم من تورو میخوام بفرستم مسابقه قوی باش.
کار بعدیمون این بود که حریف بگیریم
و تمرینمون تقریبا ۱۰ دقیقه(فکرکنم)
جاخالی و ضربه بود ، من برای این تمرین
جون میدم انقدر که دوسش دارم😭