اومدیم نشستیم تو صحن رو به روی ضریح و تا نیم ساعت همینجوری سرفه میکردم
حالا این سرفه برای چی بود ؟ اون وسط نفس کم آورده بودم و رسما رو به موت بودم :)😭😂😂
تو همون وضعیتم هی یه چی میگفتم بچهها از خنده غش میکردن دور و بریامون همه ایرانی بودن و حتی اوناهم میخندیدن
آخرش اینجوری بودن که مگه تو مریض نبودی دو دقیقه اروم بگیر تطدسنطدیتتث
همونجا گفتم چی میشه یه بار دیگه برم زیارت
دلم واقعا اروم و قرار نداشت انگار قلبمو گذاشته بودم تو حرم امام حسین و داشتم برمیگشتم
967.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دقیقا همینجا که داشتم حرفای آخرمو میزدم یکی از بچههای کاروانو دیدم که در به در دنبال یکی میگشت تا باهاش بره داخل حرم.
داوش فندک داری؟
دقیقا همینجا که داشتم حرفای آخرمو میزدم یکی از بچههای کاروانو دیدم که در به در دنبال یکی میگشت تا ب
حالا چرا تنها نمیرفت ؟ موقع تفتیش سر یه چیز کوچیک بهش گیر دادن و گفتن نمیتونی بری داخل حرم ؛ این بنده خدا هم دلش شکست که یعنی چی دم آخری اینجوری میکنن و زد رو دنده نینی بودن گفت اصن نمیخوام خدافظی کنم
اینجا ساعت ۵ بود و گفته بودن ساعت ۶ برای صبحونه بیاید منم خیمه گاه نرفته بودم[روزی که بچهها رفتن من مریض بودم و کل اون روزم با خواب سپری شد]
همه وسایلامو دادم به یکی از بچهها و با این خانومه رفتیم سمت حرم[تقریبا سی و خورده ای سالشه و خودش و خواهراش تو این چندروز خیلی برام عزیز شدنن💗]
رفتیم بهش گفتم خاله دست منو بگیر بریم سمت ضریح و خیلی قشنگ دستمون به ضریح رسید و زیارت کردیم :))))
وقتی از جمعیت بیرون اومدیم همو بغل کردیم و فقط گریه کردیم اطنسپس
بعدش رفتیم خیمهگاه و یه روضه کوتاهی برام خوند و با اینکه خیلی کم موندیم اونجا ولی یه جور دیگه هواییم کرد ..
داوش فندک داری؟
بعدش رفتیم خیمهگاه و یه روضه کوتاهی برام خوند و با اینکه خیلی کم موندیم اونجا ولی یه جور دیگه هوایی
اصلا هر قسمت از کربلا خودش یه آرامش و هوای خاصی داره برای خودش ، این باعث میشه بیشتر نتونی دل بکنی : )