تو مترو هم تقریبا ۱۲ ایستگاه رو ، رو زمین نشستم
[چون صندلی خالی نبود] و کمرم به فنا رفت .
هدایت شده از ‹ف.حـــٰاء›
همیشه وقتی به آخرای یه کتاب میرسم غم عالم و آدم میشینه تو دلم
انگار شخصیتای اون کتاب خانواده ی حقیقیِ منن و با تموم شدنشون برمیگردم به زندگی مسخره خودم
هروقت بیرونم صورتم یه جوری قرمز میشه
که انگار یه ورزش سنگینی رو انجام دادم
الان دوباره میزارمش تافشار بخورن
مِراکِتمَس[نگران نباشید/نمیدونم درست گفتم یا نه😂]