eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
25 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 شهید حمزه کاظمی در شهریور سال ۱۳۴۸ در استان اهواز متولد شدند فوق لیسانس رشته اطلاعات استراتژیک را در دانشگاه تهران اخذ کردند. وی از دوران نوجوانی وارد بسیج شدند و در سال 1369 استخدام رسمی سپاه شدند. البته در سال 1366 در سردشت مجروح شیمایی شدند. کاظمی در سال 1394 به صورت افتخاری به سوریه اعزام شدند و در ۲۵ بهمن سال 1395 در منطقه طاموره واقع در شمال حلب به درجه رفیع شهادت نائل شدند. کاظمی مسئولیت فرماندهی تیپ فاطمیون را به عهده داشتند، او به همراه شهید مهدی قاسمی برای شناسایی منطقه ماموریت داشتند، اما پس از شهادت قاسمی برای این که پیکر ایشان دست گروهک های تکفیری نرسد، پس از آرام شدن منطقه برای عقب آوردن پیکر به منطقه می روند که با ضرب گلوله تک تیرانداز زخمی و در 47 سالگی به فیض شهادت نائل می شوند. پس از ناامنی منطقه توسط تکفیری ها، آن ها 500 میلیون تومان بابت پس دادن پیکر شهید طلب کردند، اما همسر ایشان قبول نکرد و گفت هدیه که خدا داده است بابت آن پول نمی دهند و باید این هدیه را به خداوند داد. پیکر ایشان با برخی خانواده های کشور سوریه در منطقه به صورت دسته جمعی در کاورها دفن شده بودند و پس از گذشت یک سال و آزادسازی منطقه پیکر شهید حمزه کاظمی با پلاک گردن شناسایی شدند. مزارش در گلزار شهدای کرمانشاه قرار دارد   🌷 @baghdad0120
🕊 رضا ایزدیار در ۸ سال دفاع مقدس ۳۰ ماه حضور مستمر و فعال داشت و فرمانده پدافند هوایی لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) بود در جریان جنگ سوریه و محاصره حرم حضرت زینب و کشتار وحشیانه داعش، با اصرار زیاد به طور داوطلبانه به این کشور اعزام شد. از آنجایی که یکی از گروهان‌های لشکر فاطمیون فرمانده نداشته، رضا ایزدیار به عنوان فرمانده یکی از گروهان‌های لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد و ۳۵ روز پس از اعزام، در ۲۵ بهمن ماه ۱۳۹۴ در حومه شهر حلب در سن ۴۷ سالگی بر اثر اصابت تیر به پهلویش به شهادت رسید. داعش که قصد مبادله ی پیکر شهید با ۱۰ تن از اسرای خود را داشت، با مخالفت همسر شهید مواجه شد. سرانجام پیکر او که از طریق DNA شناسایی شد، یکسال بعد به آغوش میهن بازگشت و در ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ در گلزار شهدای جوادآباد به خاک سپرده شد. 🌷 @baghdad0120
🕊 حاج مهدی قاسمی از فرماندهان نیروی مقاومت بسیج که برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) راهی سوریه شده بود، همچنان پیکر پاک این شهید به دیار و نزد خانواده خود بازنگشته است. خاطرنشان می‌شود مهدی قاسمی در تله طاموره ریف شمالی حلب و در اثر اصابت گلوله تک تیرانداز به شهادت رسید.شجاعت شهید مهدی قاسمی همیشه زبانزد همرزمانش بود، به گونه‌ای که جانشین وی در شب عملیات نقل می‌کند: حاجی شب عملیات اولین نفری از گروهان بود که به تنهایی وارد مقر مسلحین شد. 🌷 @baghdad0120
✨ بخشےازنامہ‌آقـابہ‌حاج‌قـاسم : -من‌نگران‌جـان‌توهستم ..! پاسخ‌حاج‌قـاسم : +جـان‌من‌هزاران‌بارفداۍشما ..! ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌
گاهی اوقات تاثیرش از موندن بیشتره توی دور و بر حاجی شلوغ بود. با همه رو بوسی و می‌کرد. نگران شدم! قبل اینکه برسیم پای ، همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم. دستش را فشار دادم و گفتم: « ! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی می‌افته برات...» گفت: «این خیلی هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمی‌ترسیدی!» حق به جانب گرفتم و گفتم: «حاجی من نگفتم از شهادت می‌ترسم!» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید هستید. شما الان بچه‌های عراق و.. هستید» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌@baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم داستان( ) 🍃✨
💠 🍀بسم الله الرحمن الرحیم 🍀 📝 قرار شد برود خانه پیدا کند و بیاید ما را ببرد. شروع کردم اثاث را جمع و جور کردن. منوچهر زنگ زد که خانه پیدا کرده؛ یک خانه ی دو طبقه در دزفول. یکی از بچه های لشکر، آقای موسوی، با خانمش قرار بود با ما زندگی کنند. همه ی وسایل را جمع کردم. به کسی چیزی نگفتم تا دم رفتن. نه خانواده ی من نه خانواده ی منوچهر؛ هیچ کس راضی نبود به رفتن ما. می گفتند: همه جای دنیا جنگ می شود، زن و بچه را بر می دارند می روند یه گوشه ی امن. شما می خواهید بروید زیر آتش؟ فقط گوش می دادم. آخر گفتم:همه حرف هایتان را زدید.
علی را بردم توی اتاقش، در را رویش قفل کردم تلفن زدم به یکی از دوستان منوچهر و جریان را گفتم. یک اسلحه توی خانه نگه می داشتم. برش داشتم. آمدم بروم اتاق پذیرایی که من را دیدند. گفتند: اِ، حاج خانم خانه ید؟ در را باز کنید. گفتم: ببخشید، شما کی هستید؟ یکیشان گفت: من صاحب خانه ام. گفتم: صاحب خانه باش. به چه حقی آمده ای اینجا؟ گفت: دیدم کسی خانه نیست، آمدم سری بزنم. می خواست بیاید تو. داشت شیشه را می شکست. اسلحه را گرفتم طرفش. گفتم: اگر یکی پا بگذارد تو، می زنم. خیلی زود دوتا تویوتا از بچه های لشکر آمدند. هر پنج تاشان را گرفتند و بردند. به منوچهر خبر رسیده بود. وقتی فهمیده بود آن ها آمده اند توی خانه، قبل از این که بیاید، رفته بود یکی زده بود توی گوش صاحب خانه. گفته بود:«ما شهر و زندگی و همه چیزمان را آوردیم اینجا، آن وقت تو که خانواده ت را برده ای جای امن، این جوری از ما پذیرایی می کنی؟» شام می خوردیم که زنگ زد.... 🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات ⏪ادامه دارد..... ☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف 💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠 @Baghdad0120
امام صادق (علیه‌ السلام): إمتَحِنُوا شِیعَتَنا عِندَ مَواقِیتِ الصَّلاةِ: کَیفَ مُحافَظَتُهُم عَلَیها. شیعیان ما را در زمان‌های نماز بیازمایید ( و ببینید) چگونه بر آن مواظبت می‌کنند.  Assay our real Shī'a in their prayers and see how they care of them وسائل الشیعه، ج 4، ص 114 @baghdad0120
🕊 نژاد ای ملت بدانید امروز مسئولیتتنان بزرگ و بارتان سنگین است از شما مردم مسلمان و دوستان تقاضا می‌کنم که با انقلاب به حالت سستی برخورد نکنید. انقلاب هدف بزرگی را دنبال کرده است. باید کار جهادی صورت گیرد و آن هم احیای ارزش‌های اسلامی است. می‌خواهم بگویم که زمانی در اوایل انقلاب جنگ ما در مرزهای سرزمین ایران بوده است ولی الان فراتر رفته است و تا مرزهای فلسطین، لبنان، سوریه حتی خود آمریکا رسیده است. بزرگ‌ترین دشمن ما آمریکاست که شیطان بزرگ است. مردم عزیز بدانید بزرگ‌ترین نعمت امنیت است برای خانواده‌ها. ما حاضریم گرسنگی بکشیم و سختی و تحریم را تحمل کنیم ولی زیر بار زور نمی‌رویم. این درس را از سیدالشهدا آموختیم. در آخرین لحظات عمر سیدالشهدا دشمن وقتی به خیمه‌ها حمله کرد، ابی‌عبدالله تمام توان خود را گذاشت و بلند شد و گفت: تا زمانی که من زنده هستم، به حرم من حمله نکنید. آری؛ حسین غیرت الله است. نامرد دستور داد اول کار حسین را تمام کنید، بعد به خیمه‌ها حمله کنید. این یک درس است برای همه‌ی مسلمانان. امروز بزرگ‌ترین جنگ ما مقابله با تهاجمات فرهنگی است. روز مصیبت ما آن زمانی است که چادر از سر زنان و دختران ما کنار برود و ماهواره بر سر در همه‌ی خانه‌ها علم شود. وای بر آن روز که موجب بی‌حیایی در خانواده‌ها می‌شود. در این مدت وقتی خبر شهادت چند تن از دوستان همکارم را شنیدم، فهمیدم که همچنان در باغ شهادت باز است. 🌷 @baghdad0120
🕊 وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت‌ها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشور زندگی‌ می‌کنم مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است قدر کشورمان را بدانند و پست سر ولی فقیه باشند و با بصیرت باشند چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید و از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا رعایت بکنند نه مثل حجاب‌های روز چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) را نمی‌دهد 🌷 @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاهست نفس ,علی علی میخوانم در ظل ولایت علی می مانم من بی علی وآل علی حیرانم من هستی خویش ازعلی می دانم مبارک🍃🌸 @baghdad0120
Asadollah.mp3
7.53M
🎧 «اَسَدُالله» با صدای محسن چاوشی 🍀فرا رسیدن ولادت با سعادت امام علی علیه السلام را تبریک می‌گوییم. ╭─┅••─•🍃🌸🍃•─┅••─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
من به عنوان پدر پیر شما ، دلم سرشار از محبت شما جوانان است . روزت مبارک پدر پیر و مقتدرم❤️ سایه اتون مستدام حضرت پدر ❤️ @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعلام رمز آغاز یکی از عملیات‌‌های نیروهای علیه تروریست‌ها، در سالروز ولادت با حضور سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و (سید ذوالفقار) @baghdad0120
✨پ؛ مثل مادر!✨ سه‌شنبه ۲۶بهمن ۱۴۰۰ ⭕️مادرم ۲۵ سالش بود وقتی تو شدی. او زن جوانی بود با هزار آرزوی ریز و درشت که لابد یکی‌شان این بود که من پا بگیرم و تاتی تاتی کنم و آن‌روز که شد، با تو دست مرا بگیرد و اولین سفرِ سه تائی‌مان را برویم مثلا پابوس شاه خراسان. ⭕️یا که جنگ مجال بدهد و مثلا به قاعده یک هفته ده روز امان داشته باشی از کارِ جنگ و مرخصی بگیری از آقا مهدی و بیائی خانه و از نمی‌دانم کدام دوستت یک دوربین عکاسی قرض کنی و سر راهت که داری می‌آئی بروی از عکاسی مهتاب یک حلقه فیلم ۲۴ تائی بگیری و بیاوری تا به قدر یک حلقه، عکس بگیرید از هم و باهم و بعدش مرا بدهد بغل تو که چندتای آخرِ حلقه را عکس دوتائیِ پدر و پسری بگیرد ازمان که اقلا یکیش درست و درمان افتاده باشد و لابد بعدش که تو برگشتی جبهه بدهد آن عکس را بزرگ کنند و قابش کند و بگذاردش بالای طاقچه کنار جانماز و قرآن و آینه. ⭕️لابد پیش خودش خیال داشت نوبت واکسن ۶ ماهگی پسرش –پسرت- که رسید، تو با آن کلاه کشی سبز یشمی از در می‌آئی تو و می‌گوئی پاشو برویم بچه را بزنیم و بعدش لابد می‌رفتید – می‌رفتیم- ناهارخوری بازار و بعدش از راسته خرازی‌ها، خنزر پنزر می‌خریدید برای من و تا غروب یا تا هروقت که کهنه‌ی بچه خیس نشده بود، اصلا تا هروقت که تو وقت داشتی می‌چرخیدید و شب وقتی خسته و کوفته می‌رسیدید خانه و تو باید برمی‌گشتی سپاه، از پشت سر صدایت می‌کرد که «علی امشب را زودتر برگرد. شاید بچه تب کند... .» و لابد برای آن شب، دمپختک درست می‌کرد… . ⭕️مادرم ۲۵ ساله بود که تو شهید شدی. در اوج‌ترین سال جوانی و سرزندگی و امید و آرزوی یک زن که شوهرش را به قدر دنیا دوست داشت. ⭕️مادرم ۲۵ ساله بود که تو شهید شدی و او قرار شد که بعد از آن‌، پدر باشد و پدر بماند. که بلد شود مهرِ مادرانه‌اش با حریمِ جدیتِ پدری قاطی شود و قاطی نشود. و کسی از او نپرسید که بلدی یا نه؟ که می‌توانی یا نه؟ که می‌شود یا نه؟ و مادرم حالا نزدیک چهل سال است که پدرست؛ درست از همان بهارِ بی‌بازگشت که آمد و تو را با خودش برد. خیلی بیشتر و بهتر از خیلی پدرها که نرفتند و شهید نشدند… . ⭕️امروز همه عکس پدرِ زنده و مرده و شهیدشان را گذاشتند در این‌جا و آن‌جای مجازی و شعر و درود و حسرت و ادب و احترام خرجِ زنده و مرده و شهیدِ پدرشان کردند و من امروز می‌باید اول از تو، قبل‌تر از سنگ سفید مزار تو، دست مادری را ببوسم که ۳۹ سال است پدرست. @baghdad0120
زیباترین تصویر شد لبخند چشمانش. @baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم داستان( ) 🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎 📝قسمت پانزدهم اف اف را برداشتم. گفتم: کیه؟ گفت:«باز کنید لطفاً» پرسیدم شما؟ گفت:«شما؟» سر به سرم می گذاشت. یک سطل آب کردم، رفتم بالای پله ها. گفتم کیه؟ تا سرش را بالا گرفت بگوید "منم"، آب را ریختم روی سرش و به دو به دو آمدم پایین. خیس آب شده بود. گفتم برو همان جا که یک ماه بودی. گفت: «در را باز کن. جان علی. جان من.» از خدایم بود ببینمش. در را باز کردم و آمد تو. سرش را با حوله خشک کردم. برایش تعریف کردم که تو رفتی، دو سه روز بعد آقای موسوی و خانمش رفتند و این اتفاق افتاد.