eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
25 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم می‌کردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!» از شنیدن خبر سلامتی‌اش پس از ساعت‌ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بی‌اراده از دهانم پرید :«می‌تونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی‌البداهه پاسخ داد :«حرف می‌تونه بزنه، ولی نمی‌تونه بکنه!» 🔹 لحنش به‌حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را می‌خواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده‌هات تنگ شده بود!» ندیده تصور می‌کرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمی‌خواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفه‌های اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک می‌کنن، یعنی خودش داره صحنه جنگ رو برای آماده می‌کنه!» 🔹 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :« داره میفته دست تکفیری‌ها، حمص همه آواره شدن! آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست‌هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، به‌خصوص اینکه تو رو میشناسن!» و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته‌های مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این رو می‌گیریم!» 🔹 و دلش برای من می‌تپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمی‌تونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی !» سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو به‌خاطر اشتباه گذشته‌ام سرزنش می‌کنی؟» 🔹 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظه‌ای که تو حرم (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟» و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم‌خیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بی‌صدا پرسیدم :«پس می‌تونم یه بار دیگه...» 🔹 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«می‌خوای به‌خاطرش اینجا بمونی؟» دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت به‌خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی‌کنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس هم کرده!» 🔹 تازه حس می‌کرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور بود، این !» سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست می‌تونه بیاد دنبالت.» 🔹 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانه‌ای ذهنم به هر طرف می‌دوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی می‌خواد اونو برگردونه خونه‌شون ؟ کسی جز ما خبر نداره!» مات چشمانم مانده و می‌دید اینبار واقعاً شده‌ام و پای جانم درمیان بود که بی‌ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب می‌کنم، برا تو هم به بچه‌ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری ان‌شاءالله!» 🔹 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد. ساعت سالن فرودگاه روی چشمم رژه می‌رفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را می‌دیدم و یک گوشه دلم از دوری‌اش آتش می‌گرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم می‌خواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه می‌گفتم راضی نمی‌شد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد... ✍️نویسنده: ✨🦋 @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸 📸 گل آرایی مزار شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید حسین پورجعفری به مناسبت ولادت امام علی(ع) 🌸 @baghdad0120
✨️🇮🇷 زنان با حضور فعال و سازنده خود، نقش عمده‌ای در به ثمر رساندن نهضت انقلاب اسلامی ایران ایفا کردند. به طور کلی می‌توان گفت تاریخ گواه آن است که در انقلاب های اجتماعی بزرگی که در جهان رخ داده است زنان نقش فعالی ایفا نموده‌اند اما نقش آنان همیشه حاشیه‌ای پنداشته می‌شده است.  وقوع انقلاب اسلامی در ایران و حضور همه جانبه زنان در جریان انقلاب، نقطه آغازین برای تحولات زنان بود. زنان با حضور فعال و سازنده خود در تمام مراحل انقلاب اسلامی ایران، نقش عمده‌ای در به ثمر رساندن این نهضت ایفا کردند و پس از آن نیز برای حفظ دستاوردهای آن از پای ننشستند. در سال‌های بعد از پیروزی انقلاب نیز  تحولات وسیعی در حوزه فرهنگی و اجتماعی و حقوقی زنان به وقوع پیوست. @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴 پرونده این نماینده مسلمان در تنها به دلیل یک انتقاد کوچیک به ، در حال بررسی جهت اخراجه، اونوقت هرگونه توهین و تمسخر علیه در اون خراب شده آزاده 🔹 بله، کم کم همه ملت‌ها میفهمن که هیچ پایگاهی جز برای ایستادن مقابل این وجود نداره. @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴استعفای جمعی افسران ارتش رژیم صهیونیستی 🔹روزنامه صهیونیستی «اسرائیل هیوم»، به استعفا‌های رخ داده در ارتش و حقوق‌های پایین آن‌ها پرداخته و اشاره کرده است این موارد مشکلات نیروی انسانی را در خدمت دائمی به شدت تشدید کرده است. ✍ بحران در رژیم صهیونسیتی در حال افزایش است و در حال رسیدن به سطح خطرناکی می باشد، این رژیم با سرعت زیاد به پایان خود نزدیک می شود @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ حضرت محمد( ص): «انتَ یا علیُّ بِمَنزِلَةِ الکَعبةِ تُؤتی ولاَتأتی». تو یاعلی همانند کعبه‌ای، همه به سوی تو رو می‌آورند تو به سوی کسی رو نمی‌آوری! (اُسدالغابة، ج ٤، ص ٣١) فرخنده میلاد مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب بر تمام شیعیان و محبین اهلبیت ع مبارک باد💐 @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨️🇮🇷 «مکتب نجات‌بخش» 🔺شهید حاج قاسم سلیمانی: شکر می‌کنیم خداوند سبحان را از اینکه ما را پیرو مکتب و مذهبی قرار داد که این مکتب و مذهب امروز و دیروز، نجات‌بخش بشریت بوده و تا آخر خواهد بود. @baghdad0120
01:20✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨️🇮🇷 فَبَلِّغْهُ مِنّاٰ تَحِیَّةً وَ سَلاٰماً پس تو از ما به آن حضرت سلام و تحیت برسان @baghdad0120
قال علی علیه ‏السلام : زَکاهُ العِلمِ بَذلُهُ لِمُستَحِقِّهِ وَإجهادُ النَّفسِ فِی العَمَلِ بِهِ؛ زکات دانش، آموزش به کسانی که شایسته آنند و کوشش در عمل به آن است. غرر الحکم و درر الکلم،ص۳۹۱ #لبیک_یا_خامنه_ای @baghdad0120
🌸✨
✨️🇮🇷 ♦️درحالی‌که براندازها زیر پتو توییت می‌زنن تا سپاه بره تو لیست تر*وریستی، سپاه و بسیج مثل همیشه رفتن کمک مناطق زلزله زده، اما تودنیای ســـر و تهِ اینا، این مسائل تر*وریستی و سرکوبگری معنی میشه، ولی تلاش برای تحریم و حمله‌نظامی به وطن آزادی‌خواهی تلقی می‌شه @baghdad0120
🔹 به نیمرخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی‌اش را گرفت و به‌شدت فشار داد. از اینهمه آشفتگی‌اش شدم، نمی‌فهمیدم از آن طرف خط چه می‌شنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد. 🔹 منتظر حرفی نگاهش می‌کردم و نمی‌دانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد می‌رسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد. زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده‌ام، اما به‌خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟» 🔹 فقط نگاهم می‌کرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمی‌خواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم کرد :«مگه نمی‌خواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!» باورم نمی‌شد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او می‌دانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمی‌گردیم بیمارستان، این پسره رو می‌رسونیم .» 🔹 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره می‌خواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرت‌زده نگاهش می‌کردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش می‌دویدم و بی‌خبر اصرار می‌کردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمی‌گردیم؟» 🔹 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانی‌ام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و می‌دیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم می‌چرخد که شربت شیرین ماندن در به کام دلم تلخ شد. تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل می‌کرد و هر چه پاپیچش می‌شدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره می‌رفت تا پشت در اتاق مصطفی که هاله‌ای از اخم خنده‌اش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت. 🔹 نمی‌دانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر می‌ترسد تنهایم بگذارد. همین که می‌توانستم در بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمی‌دانستم برادرم در گوشش چه می‌خواند. در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم. 🔹 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بی‌صدا وارد شدم. سکوت اتاق روی دلم سنگینی می‌کرد و ظاهراً حرف‌های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین‌تر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لب‌هایش بی‌حرکت مانده و همه از آسمان چشمان روشنش می‌بارید. 🔹 روی گونه‌اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی‌اش پیدا بود قفسه سینه‌اش هم باند‌پیچی شده است که به سختی می کشید. زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از آتش گرفت. 🔹 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرف‌هایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمان‌شون رو تو خونه باشن!» سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیص‌شون رو انجام میدم و می‌بریم‌شون داریا!» 🔹 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش می‌کرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد. کنارم که رسید لحظه‌ای مکث کرد و دلش نیامد بی‌هیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمی‌گردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد. 🔹 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبه‌ای به سمت در می‌دوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پرده‌ای از پنهان شدم. ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب‌هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :« خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو پَرپَر شدن، از این نامسلمونا می‌گیریم!» 🔹 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم می‌لرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟» نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محوصورتم مانده و پلکی هم نمی‌زند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»... ✍️نویسنده: ✨🦋 @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴 اتاق جنگ اقتصادی ما کجاست⁉️ ♦️ اتاق وزارت خزانه‌داری تحریم های جدیدی علیه وضع کرد: تحریم‌ ۸ فرد و ۲ کشتی نیروی دریایی به بهانه نقش در تولید پهباد و .... 🔹اسم دقیقش دفتر کنترل دارایی‌های خارجی خزانه‌داری آمریکا است، می گوید دو کشتی متعلق به نیروی دریایی ایران را به عنوان دارایی‌هایی تشخیص داده که حکومت ایران در آن سهم دارد و باید شود. دو و را نیز به موجب فرمان اجرایی ۱۳۵۹۹ تحریم می کند. ⁉️ اتاق جنگ اقتصادی ما کجاست؟ چرا ما کشتی ها و افراد آمریکایی را به شکلی هوشمند تحریم نمی‌کنیم؟ ✅ برای مقابله با تحریم باید نهادسازی کرد و ابزار مناسب طراحی کرد. ما هنوز از ظرفیت استفاده نکردیم. @baghdad0120
✨🇮🇷 ✴️ دادگاه متهمان حادثه شاهچراغ به زودی برگزار می‌شود رئیس کل دادگستری استان فارس: 🔹پس از صدور کیفرخواست و ارسال پرونده به دادگاه انقلاب اسلامی شیراز ۵ متهم این حادثه به زودی پای میز محاکمه حاضر خواهند شد. 🔹در کیفرخواست صادر شده اتهام این افراد ، افساد فی‌الارض، بغی و اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی عنوان شده است. 🔹متهمان با رصد اطلاعاتی و همکاری مشترک نهادهای امنیتی و اطلاعاتی در شهرهای متخلف کشور دستگیر شدند و همگی تبعه یکی از کشورهای همسایه هستند. 🔹آخرین متهم پرونده حمله تروریستی به زائران و خادمان حرم مطهر (ع) در اواخر آذر دستگیر شد، رسیدگی به بخشی از این پرونده در صلاحیت محاکم انقلاب اسلامی تهران است. ٠۱۲٠ @baghdad0120
✨️🇮🇷 آمریکا به دنبال تحریم چین 🔹یک رسانه آمریکایی گزارش داد در پی شرکت‌های چینی به بهانه فروش نظارتی به است. 🔹مقامات آمریکایی در مراحل پیشرفته برای اعمال تحریم‌ها هستند و بر شرکت «تیندای تکنولوژی»، به عنوان یک تولید کننده تجهیزات الکترونیکی مستقر در شهر تیانجین که ادعا می‌شود محصولات آن به اسلامی ایران فروخته شده است، متمرکز شده‌اند. @baghdad0120