eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
25 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ #چ۴۳ در تصویر عده ای در حال ساخت کوکتل مولوتف و تصویر دیگر فردی که کوکتل مولوتف را پرتاب میکند تعبیر این دو وقایع بستگی به موقعیت جغرافیایی و نوع سیاست هر رسانه را دارد جالب اینکه استفاده از ٪کوکتل_مولوتف اگر در باشد قهرمان، اما اگر در باشد خطاب میشود!! #سواد_رسانه @baghdad0120
حاج قاسم برای نجات کُردها از چنگ داعش از جونش مایه گذاشت و کُردها هم سردار رو مثل خانواده ی خودشون میدونستن . اونی که عکس سردار رو پاره می‌کنه کُرد نیست ؛ یه تروریست تجزیه‌طلبه... @baghdad0120
آیا می دانستید : شعار اصلی گروهک پ.ک.ک بوده و از این شعار دهنده برای جذب و به داخل گروهک استفاده میکردند؟ #گروهک_تروریستی @baghdad0120
✨️🇮🇷 حامیان اغتشاشگران و شعار «زن ، زندگی ، آزادی» چه کسانی هستن؟ 1️⃣ که به چند همسری نه، به شصت همسری معتقد است. 2️⃣ که همه زنان سازمان مجاهدین را به عقد خود در آورده و رحم آنها را خارج کرد تا باردار نشوند! خاطرات خانم را درباره کثافت کاری های مسعود رجوی بخوانید. منافقین بازیگر مهم رسانه ای در هستند. 3️⃣ که حتی به مادر خودش هم رحم نکرد و او را حبس خانگی کرد. وی شبکه را برای آزادی زنان ایران تاسیس کرده است! 4️⃣ هم در حالی حامی حقوق زنان شده که زنان حق ورود به مسجدش را ندارند اما خب شعار آزادی زن میدهد! 5️⃣ موسس پ ک ک و سازنده شعار زن زندگی آزادی معتقد بود که ، مرد کُرد را فلج می کند پس زنان باید بصورت مشترک در اختیار همه اعضای حزب مخصوصا خودش باشد. حجم کثافت کاری اوجالان به حدی بود که همسرش از دستش فرار کرد با اینحال، بخاطر آزادی زنان ایرانی تربیت میکند! 👌 حالا اگر کسی به این شعار و پدران آن علاقه دارد، خود داند @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴توهین زشت روزنامه رسمی جمهوری آذربایجان به رهبر انقلاب 🔴 جمهوری ، مدتهاست که با تحریک ها ، به دنبال شعله ور کردن آتش و جنگ با از طریق و به مردم عزیز ایران و آذربایجانهای ایران و همچنین کمک به ها در ناامن کردن جمهوری اسلامی ایران است که با درایت سیاستمداران ما، سیاست های غلط آنها به بن بست کشیده شده است. 🔴 این جمهوری تحت استعمار ، این بار اقدام به عبور از خطوط قرمز نموده است که خود می داند، اگر هر ایرانی مشتاق ، فقط یک لیوان آب به سمت کشور بریزد، سیل باغ آذربایجان را خواهد برد. ✨ لذا این مردم ایران اسلامی هستند که به زودی، با مشت آهنین، پاسخ گستاخی های جمهوری آذربایجان را خواهند داد و ان شاءالله هر چه زودتر، شاهد نابودی یهودیان آذربایجان توسط لشکریان ارواحنا لتراب مقدمه الفدا باشیم ان شاءالله. @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴 چند روز همه رسانه‌ها از ، تا بقیه تبلیغات کردند که بزرگ‌ترین نشست سران مخالفان در دانشگاه جرج تاون برگزار خواهد شد. (حالا این جمع چه ارتباطی با دانشگاه دارند، بماند!!) 👈 دیروز برگزار شد تا مثلاً ۲۲ بهمن را تحت تأثیر قرار دهد! اما چه شد؟! ▪️ نیامد و پیام تصویری داد! ▪️ نیامد و پیام تصویری داد! ▪️ رهبر حزب تجزیه‌طلب کردی نیامد و پیام تصویری داد! ▪️ نه آمد و نه پیام داد 🤦‍♂ (البته گلشیفته گفت من از طرفش پیام میدم 😂) ▪️چهار نفر هم مثل ، ، و شرکت کردند! (جالبه که نازنین بنیادی کلاً فارسی صبحت نکرد 😐) 👈 اینا یه نشست نمی‌تونند با حضور همه برگزار کنند حالا می‌خوان جمهوری اسلامی رو برندازی کنند. رسماً تبدیل به بود! @baghdad0120
🔹 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس می‌کرد :«ما اهل هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید. تپش‌های قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه‌ام حس می‌کردم و این قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگ‌هایم بند آمد. 🔹 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و می‌شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری می‌خواند، سیدحسن سینه‌اش را به زمین فشار می‌داد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو می‌رفت. قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟» 🔹 تمام استخوان‌های تنم می‌لرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لب‌هایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم. دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می‌کردم و می‌شنیدم سیدحسن برای نجاتم گریه می‌کند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد. 🔹 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی‌آنکه ناله‌ای بزند، جان داد. دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی‌آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. پاک سیدحسن کنار پیکرش می‌رفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره می‌زد :«حرف می‌زنی یا سر تو هم ببرم؟» 🔹 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش می‌رسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!» با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود !» و او می‌خواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟» 🔹 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشین‌شان می‌رفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به حس کردم اعجاز کسی آن‌ها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند. ماشین‌شان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود برده‌اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم. 🔹 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی می‌دیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم می‌کشد. هنوز نفسی برایش مانده و می‌خواست دست من را بگیرد که پیکر بی‌جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش می‌لرزید. یک چشمش به پیکر بی‌سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن شد که دستانم را می‌بوسید و زیر لب برایم نوحه می‌خواند. 🔹 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگ‌های بدنم از وحشت می‌لرزید. مصیبت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند می‌شد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند. اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمی‌کردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پای‌مان زانو زد. 🔹 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم. مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه می‌زد و من باور نمی‌کردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید. 🔹 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور می‌کرد چه دیده‌ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده می‌شد و هرلحظه ممکن بود دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمی‌دانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و می‌دیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهایی‌اش آتش گرفت... ✍️نویسنده: ✨🦋 @baghdad0120