چ43:
✨
#حاج_قاســـم
- برگشت گفت: من آماده ام بروم
گفتم: حاجی موقعیت شما طوری نیست گه این حرف را بگویید! منطقه متاثر از #مسئولیت های شماست! خواهش میکنم این حرف ها را نگویید و نفوس بد نزنید .
گفت: ما کاره ای نیستیم، کاگردان اوست، همه اینها کار خداست...
این تعبیرش بود.
دوباره #تسبیح در دست گرفت و ذکر میگفت، اینبار بجای شوخی ها و صحبت های وسط ذکر گفتن، فقط #ذکر میگفت.
چند دقیقه که گذشت و نزدیک به دقایق برگشتن به #عراق متوجه شدیم که دارد تلفنی با #خانواده مغنیه صحبت میکند. نزدیک شدم. ناگهان جمله ای شنیدم که نفسم را نگه داشت. حاجی در جواب به سوال #خواهر مغنیه که پرسیده بود الان به کجا میروید گفت : "به مقتلم میروم..."
دیگر نتوانستم صبر کنم، به سمت ماشین هدایتش کردم تا سریع تر به پرواز برسد. رفتنی با عکس های #قاب شده #شهدا به دیوار چیز هایی میگفت
و رفت...
حوالی #ساعت یک و بیست دقیقه بود، داشتم اتاقش را مرتب میکردم. در حین تمیز کردن دست نوشته ای را با تاریخ امروز پیدا کردم که رنگ از رخسارم کشید. دست خط سردار بود و #امضا و خودکارش روی کاغذ. روی آن نوشته بود : "دارم می آیم. #خداوندا ! مرا پاک بپذیر..."
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
#hero
─┅═༅𖣔💛𖣔༅═┅─
splus.ir/baghdad0120