baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار
✨سلام علیکم✨
هرشب با رمان های
عاشقانه های شهدایی🌷
در خدمتتون هستیم
#قسمت_بیست_وچهار
داستان( #مجـیـــر )
🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎
📝 #قسمت_بیست_وچهار
#مجـیـــر
جایم کنار تختش بود.
شب ها همان جا می خوابیدم؛
پای تخت.
یک شب از یا حسین گفتنش بیدار شدم. خواب دیده بود.
خیس عرق بود.
خواب دیده بود چهل چراغ محل را بلند کرده.
«چهل چراغ سنگین بود. استخوان هام می شکست. صدای شکستنشان را
می شنیدم. همه ی دندان هام ریخت توی دهانم.»
آشفته بود.
خوابش را برای یکی از دوستانش که آمده بود ملاقات تعریف کرد.
او برگشت گفت:
تعبیرش این است که شما از راهتان برگشته اید؛ پشت کرده اید به اعتقاداتتان.
آن روزها خیلی ها به ما ایراد می گرفتند؛ حتی تهمت می زدند،
چون ریش های منوچهر به خاطر شیمی درمانی ریخته بود و من برای اینکه بتوانم زیر بغل هایش را بگیرم و راه برود چادرم را می گذاشتم کنار.
نمی توانستم ببینم منوچهر این طور زجر بکشد.
تلفن زدم به کسی که تعبیر خواب
می دانست. خواب را که شنید، دگرگون شد.
به شهادت تعبیرش کرد؛
شهادتی که سختی های زیادی دارد.