eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
بین چراغانی شهر،ماه را گم نکنی زرق و برق بدلیجات فریبت ندهد @baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم داستان( ) 🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎 📝 گفت:«از خدا خواسته ام مرگم را شهادت قرار بدهد، اما دلم می خواست وقتی بروم که تو و بچه ها دچار مشکل نشوید. الان می بینم علی برای خودش مردی شده. خیالم از بابت تو و هدی راحت است.» نفس هایش کوتاه شده بود. کمی راهش بردم. دست و صورتش را شستم و نشاندمش و موهایش را شانه زدم. توی آینه نگاه کرد و به ریش هایش که کمی پر شده بودند دست کشید. چند روز بود آنکادرشان نکرده بودم. خوشش آمد که پر شده اند. تکیه داد به تخت و چشم هایش را بست. غذا آوردند. میز را کشیدم جلو. گفت:«نه آن غذا را بیاور» با دست اشاره می کرد به پنجره. من چیزی نمی دیدم. دستم را گذاشتم روی شانه اش و گفتم: غذا این جاست. کجا را نشان می دهی؟ چشم هایش را باز کرد. گفت: «آن غذا را می گویم. چه طور نمی بینی؟» چیزهایی می دید که من نمی دیدم و حرف هایش را نمی فهمیدم. به غذا لب نزد. دکتر شفاییان صدام زد. گفت:نمی دانم چه طور بگویم، ولی آقای مدق تا شب بیش تر دوام نمی آورد. ریه سمت چپش از کار افتاده؛ قلبش دارد بزرگ می شود و ترکش دارد فرو می رود توی قلبش. دیگر نمی توانستم تظاهر کنم. از آن لحظه اشک چشمم خشک نشد.😭 منوچهر هم دیگر آرام نشد.😭 از تخت کنده می شد. سرش رامی گذاشت روی شانه ام و باز می خوابید.😭 از زور درد، نه می توانست بخوابد نه بنشیند. همه آمده بودند.........😭😭😭
هدی دست انداخت دور گردن منوچهر و هم دیگر را بوسیدند. نتوانست بماند. گفت: نمی توانم این چیزها را ببینم ببریدم خانه. فریبا هدی را برد. یکدفعه کف اتاق نگاه کردم دیدم پر از خون است. آنژیوکت از دست منوچهر در آمده بود و خونش می ریخت. پرستار داشت دستش را می بست که صدای اذان پیچید توی بیمارستان. منوچهر حالت احترام گرفت. دستش را زد توی خون ها که روی تشک ریخته بود و کشید به صورتش. پرسیدم:منوچهر جان چه کار می کنی؟ گفت:«روی خون شهید وضو می گیرم.» 😭 دو رکعت نماز خوابیده خواند. دستش را انداخت دور گردنم. گفت:«من را ببر غسل شهادت کنم.» مستاصل ماندم.😭 گفت:«نمی خواهم اذیت شوی.» یک لیوان آب خواست. تا جمشید لیوان آب را بیاورد، پرستار یک دست لباس آورد و دوتایی لباسش را عوض کردیم. لیوان آب را گرفت. نیت شهادت کرد و با دست راستش آب ریخت روی سرش. جایی از بدنش نمانده بود که خشک باشد. تا نوک انگشت پایش آب می چکید..... 😭😭😭 🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات ⏪ادامه دارد..... ☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف 💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠 @Baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای عشق بی نشان ای ماه جمکران عجل ظهورک یاصاحب الزمان دارم غروب هر جمعه به لب دعا یابن الحسن بیا @baghdad0120
«همیشه با توکل به خدا و توجه به ائمه معصومین(ع) واطاعت از دستورات رهبرعزیز وعالیقدرمان بر دشمنان بتازید تا آنها را از صفحه روزگار بردارید و هیچ وقت بر پیروزیهایتان مغرور نشوید». @baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_مجید_نان_آور #شهید_مدافع_حرم_مجید_نان_آور مجید نان آور" از نیروها
🕊 داود مـرادخانی مومنی مهربان وخوش‌رو بود که علاقه‌اش به امام راحل وصف‌ناپذیر بود. فرمان ولایت همیشه ارجح‌ترین پیام زندگی‌اش بود. به نماز عشق می‌ورزید و خواندن نماز اول وقت از مـهم‌تـرین ویـژگی‌هـایش به شمار می‌رفت. شهید داود مرادخانی اهمیت خاصی بـه حـجاب و عـفـاف قـائـل بـود و همـواره دو دخـتـرش را به برترین حجاب توصـیه مـی‌کرد. در هـنـگام کـار روحـیه‌ای جهادی و توام با تواضع داشت. شهید، همسری وفادار و پدری دلسوز و مهربان بود. او همیشه الگو بود و اهل مطالعه و کتاب.نماز شب از عادت‌های همیشگی‌اش بود. وقتی به هر دلیل از چیزی ناراحت می‌شد به قرآن روی می‌آورد. آیه‌های نور بود که آن شـهید بـزرگوار را آرام می‌کرد. تنها ملاک او در زندگی رضای خداوند متعال بود.  با حمله دشمنان قسم خورده اسلام به حرم امامان و حضرت زینب(س)، داوطلبانه به مدافعان حرم پیوست و در نجات برادران و خواهران مسلمانش صفحاتی شکوهمند از حماسه آفرید.داود مرادخانی در ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ به آرزوی دیرینه‌اش دست یافت و در سوریه به وصال معبود رسید و حسین‌وار در راه دفاع از حریم زینبی به همرزمان شهیدش پیوست 🌷 @baghdad0120
✨ اگر امام زمان (عج) غیبت کرده است... این غیبت ماست نه غیبت او این ما هستیم که چشمان خود را بسته ایم این ما هستیم که آمادگی نداریم...! ۶روز تا نیمه شعبان✨🌸🍃 @baghdad0120
سخنش با تو ! ای خواهرم!بیش از هر چیز که پشت ابر قدرت ها را به لرزه در آورد و ضربه مهلکی است که بر سر آنان فرود می آورد؛حجاب و عفاف توست که تاثیرش بیش از ریختن خون هر شهید است. @baghdad012
به غیرت علی قسم که فخر زن حجاب اوست @baghdad0120
✨ مےگفت‌چشمان‌شهدا بهـ راهےاست‌که‌ازخودبهـ یادگـارگذاشته‌اند اماچشم‌مابه‌روزیےاست کہ با‌آنان‌روبه‌رو‌خواهیم‌شد! ♥️ @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أنت جمیل حین تبتسم و جهان به اعتبار خنده‌ی تو زیباست سردارم❤️ ❤️ــها @baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم داستان( ) 🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎 📝 سرم را گذاشتم روی دستش. گفت:«دعا بخوان.» آن قدر آشفته بودم که تند تند فاتحه می خواندم. حمد و سه تا قل هوالله و اناانزلناه می خواندم. خندید. گفت:«انگار تو عاشق تری. من باید شرم حضور داشته باشم. چرا قاطی کرده ای؟» هم دیگر را بغل کردیم و گریه کردیم. گفت:«تورا به خدا ، تورا به جان عزیز زهرا دل بکن.» من خودخواه شده بودم. منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم، حاضر شده بودم بدترین دردها را بکشد، ولی بماند. دستم را بالا آوردم و گفتم: خدایا من راضیم به رضایت. دلم نمی خواهد منوچهر بیش تر از این عذاب بکشد. منوچهر لب خند زد و شکر کرد. دهانش خشک شده بود. آب ریختم دهانش. نتوانست قورت بدهد. آب از گوشه لبش ریخت بیرون، اما «یا حسین» قشنگی گفت. به فهیمه و محسن گفتم وسایل را جمع کنند و ببرند پایین. می خواستند منوچهر را ببرند سی سی یو. از سر تا نوک انگشتان پاش را بوسیدم. برانکار آوردند. با محسن دست بردیم زیر کمرش، علی پاهاش را گرفت و نادر شانه هاش را. از تخت که بلندش کردیم، کمرش زیر دستم لرزید. منوچهر دعا کرده بود آخرین لحظه روی تخت بیمارستان نباشد.😭 او را بردند..........😭
از در که وارد شدم، منوچهر را دیدم. چشم هاش را بست. گفت:«تو را همه جوره دیده م. همه را طاقت داشتم، چون عاشق روحت بودم، ولی دیگر نمی توانم این جسم را ببینم.» صورت به صورتش گذاشتم و گریه کردم. سر تا پایش را بوسیدم. با گوشه ی روسری صورت منوچهر را پاک کردم و آمدم بیرون. دلم بوی خاک می خواست. دراز کشیدم توی پیاده رو و صورتم را گذاشتم لب باغچه ی کنار جوی آب. علی زیر بغلم را گرفت, بلندم کرد و رفتیم خانه. تنها بر می گشتم. چه قدر راه طولانی بود. احساس می کردم منوچهر خانه منتظرم است . اما نبود. هدی آمد بیرون. گفت: بابا رفت؟ 😭 و سه تایی هم را بغل گرفتیم و گریه می کردیم. 😭😭😭 دلم می خواست منوچهر زودتر به خاک برسد.😭 فکر خستگی تنش را می کردم. دلم نمی خواست توی آن کشوهای سردخانه بماند.😭 منوچهر از سرما بدش می آمد. روز تشییع چقدر چشم انتظاری کشیدم تا آمد. یک روز و نیم ندیده بودمش، اما همین که تابوتش را دیدم، نتوانستم بروم طرفش. او را هر طرف می بردند، می رفتم طرف دیگر؛ دورترین جایی که می شد......... 😭😭😭
رفتم کنار پنجره، عکس منوچهر را روی حجله دیدم. تنها عکسی بود که با لباس فرم انداخته بود. زمان جنگ چه قدر منتظر چنین روزی بودم، اما حالا نه. گفت:«یادت باشد تنها رفتی، ویزا آماده شده، امروز باید با هم می رفتیم...» گریه امانم نداد. دلم می خواست بدوم جایی که انتها ندارد و منوچهر را صدا بزنم. این چند روزه اسم منوچهر عقده شده بود توی گلویم. دویدم بالای پشت بام. نشستم کف زمین و از ته دل منوچهر را صدا زدم؛ انقدر که سبک شدم. تا چهلم نمی فهمیدم چه به سرم آمده. انگار توی خلا بودم. نه کسی را می دیدم، نه چیزی می شنیدم. روزهای سخت تر بعد از آن بود. نه بهشت زهرا و نه چیزی خواب ها تسلایم نمی دهد. یک شب بالای پشت بام نشستم و هرچه حرف روی دلم تلنبار شده بود زدم. دیدم کبوتر سفیدی آمد و کنار نشست. عصبانی شدم. داد زدم منوچهر خان با تو حرف می زنم، آن وقت این کبوتر را می فرستی؟ آمدم پایین. تا چند روز نمی توانستم بروم بالا . کبوتر گوشه ی قفس مانده بود و نمی رفت. علی آوردش پایین. هرکاری کردم، نتوانستم نوازشش کنم. می آید پیشمان. گاهی مثل یک نسیم از کنار صورتم رد می شود، بوی تنش می پیچید توی خانه، بچه ها هم حس می کنند. سلام می کند و می شنویم. می دانم آن جا هم خوش نمی گذراند. او آن جا تنها است و من این جا. 😭 تا منوچهر بود، ته غم را ندیده بودم. حالا شادی را نمی فهمم. این همه چیز توی این دنیا اختراع شده، اما هیچ اکسیری برای دل تنگی نیست.........💔🥀😭 🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات پایان داستان زندگی👇 زندگی واقعی یک شهید 💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠 پایان 💔🥀💔
مناجات شعبانیه.mp3
15.38M
🔘 یک سوم از ماه شعبان تمام شد چند بار توفیق خواندن مناجات شعبانیه را داشتیم ؟🤲 مناجات شعبانیه بانوای دلنشین سید مهدی میرداماد ✅حداقل یک بار گوش کنیم ۱۶ دقیقه @baghdad0120
امام صادق (علیه‌ السلام) اللهُ فی عَوْنِ الْمُؤْمِنِ، مادامَ المُؤْمِنُ فی عَوْنِ أخیهِ. تا وقتی که مؤمن در پی یاری برادر خویش باشد، خداوند یاور اوست. بحار الأنوار، ج 74 God will help a believer so long as he seeks to help his brethren. @baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_داود_مرادخانی #شهید_مدافع_حرم_داود_مرادخانی داود مـرادخانی مومنی م
🕊 اولین روز از شهریور ۱۳۶۰ در یک خانواده مذهبی و اصیل افغانستانی ساکن مشهد مقدس به دنیا آمد. پدر او حجت الاسلام والمسلمین سید حبیب‌الله هاشمی‌نژاد از اساتید حوزه علمیه بود. سید محمدمهدی پس از دوره کوتاهی که در مشهد مقدس بوددر جوار کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام) در حوزه علمیه قم مشغول به تحصیل شد سید محمدمهدی پس از گذراندن مقطع ابتدایی و راهنمایی رسماً طلبه حوزه علمیه قم شد.سید کارشناسی رشته فقه و معارف اسلامی را با معدل ۱۸.۹۳ به اتمام رسانده پس از موفقیت در آزمون ورودی، در سطح سه رشته فقه عبادی گرایش طهارت و صلاه در مدرسه عالی فقه تخصصی مشغول به تحصیل شده و از پایان‌نامه کارشناسی ارشد خویش تحت عنوان «حکم اقتداء به غیر امامی در نماز جماعت» با نمره عالی ۱۹ دفاع کرد وباموفقیت به پایان رساند و در طول این سال‌ها نیز به لباس مقدس روحانیت ملبس شد.پس ازآن مدرسه عالی فقه و اصول را با معدل ۱۸ به اتمام رساند. سید محمدمهدی هاشمی‌نژاد در سال‌های ۱۳۹۲ و ۱۳۹۳ عازم سوریه شد و افتخار سربازی و دفاع از حرم حضرت زینب علیها السلام را نصیب خود کرد که پس از چندین بار اعزام در آخرین حضور خود در سوریه پس از یک سال و چند ماه نبرد و دفاع از حریم اسلام در آخرین روز‌های اسفند ماه سال ۱۳۹۴ به آرزوی دیرینه خود رسیده و به دست تروریست‌های تکفیری داعش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید مدافع حرم از لشکر فاطمیون چندین ماه مفقودالاثر بود تا اینکه پس از ۹ ماه پیکر پاک او در «تدمر» شناسایی شدو به قم بازگشت. 🌷
baghdad0120
✨ اگر امام زمان (عج) غیبت کرده است... این غیبت ماست نه غیبت او این ما هستیم که چشمان خود را بسته ا
خمــــار یک نظــر از نرگس خمـار توایم به حال ما نظری کن، که ما دچار توایم. ۵ روز تا نیمه شعبان✨🌸🍃 @baghdad0120
🔘 حاجتش را نگه دارید... ✅ بسند صحیح عَنْ حَدِيدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَلْعَبْدَ لَيَدْعُو فَيَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْمَلَكَيْنِ قَدِ اِسْتَجَبْتُ لَهُ وَ لَكِنِ اِحْبِسُوهُ بِحَاجَتِهِ فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ صَوْتَهُ وَ إِنَّ اَلْعَبْدَ لَيَدْعُو فَيَقُولُ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَجِّلُوا لَهُ حَاجَتَهُ فَإِنِّي أُبْغِضُ صَوْتَهُ. ✅ امام صادق عليه السّلام فرمود: همانا بنده ای دعا مى‌كند و خداى عزّ و جلّ‌ به دو فرشته مى‌فرمايد: من دعاى او را اجابت كردم ولى حاجت او را نگهداريد تا او باز هم دعا كند، زيرا من دوست دارم صدایش را بشنوم. و بنده‌اى هم هست كه دعا مى‌كند و خداى تبارك و تعالى مى‌فرمايد: خواسته‌اش را زود بدهید ،زيرا من از صدایش بدم مى‌آيد. 📚الکافي ج۲ ص ۴۸۹ @baghdad0120
✨ شهید حاج قاسم سلیمانی : نباید تردید کنیم که شهدا مثل اولیای الهی دارای اعجازند.اینکه به قبور آنها توسل می‌کنیم و استمداد می‌طلبیم برای این است که آنها مثل قطره‌ای به دریا وصل و جزئی از ائمه(علیه السلام) شده‌اند. @baghdad0120