✨️🇮🇷
🔴 #رسانه_های_اوکراینی با انتشار #کاریکاتوری #اولاف_شولتز، #صدراعظم_آلمان، را به خاطر #ترس از #جنگ رو در روی #ناتو و #روسیه و تصمیم بر عدم تحویل #تانک های Leppard 2 به #کیف، به #موش_ترسو تشبیه کردند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
خاک میخورند و به خاک میافتند ، اما خاک به دشمن نمیدهند.
#سپاه_خط_مقدم_همه_جبهه_هاست #سپاه_مقتدر #سپاه_متشکریم
#لبیک_یا_خامنه_ای #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🇮🇷
📍مباحث پیرامون حجاب
📝 به بحثهایی مانند حجاب از دو منظر میتوان ورود کرد؛ یک منظر زمانی است که ما بهعنوان یک #شهروند یا یک گروه اجتماعی درباره #حجاب صحبت میکنیم و منظر دیگر وقتی است که از موضع #حکمرانی به این موضوع پرداخته میشود.
من از منظر #حکمرانی به این مساله ورود میکنم. برای پرداختن به هر بحثی در حکمرانی، دو دسته استاندارد یا معیار وجود دارد؛ یکی سطح #هنجاری است، درواقع شما چیزی را میپذیرید یا رد میکنید و رابطه صفر و صدی برای آن متصور هستید، در سطح دیگر هم موضع #امکانی است و شما درباره شرایط و بسترهای تحقق هنجار صحبت میکنید، یعنی راجع به حجاب من میتوانم از موضع حکمرانی بهلحاظ هنجاری به آن قائل باشم، ولی بهلحاظ امکانی یا شرایط تحقق دربارهاش قدری تساهل به خرج دهم. بهعبارتی از آن استاندارد محکمی که برای حد و حدود #پوشش قائل هستم، مقداری ملاحظه کنم ولی بهلحاظ هنجاری آن را بپذیرم.
#زینبیه #حجاب
#زن_حجاب_زینبیه
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
♦️وقت مماشات نیست؛ جواب سیلی، سیلی است.
#زهرا_شیخی فرزند #شهید و نماینده مردم #اصفهان در #توئیتر خود نوشت:
🔹وقت #مماشات نیست. همه کشورهای جهان، عوارض عبور از تنگه ها را میگیرند. امنیت #تنگه_هرمز را #سپاه_مقتدر ایران تامین می کند و #اروپا بابت امنیت کشتی هایش باید به سپاه ما خراج دهد. جواب سیلی، سیلی است.
#پایان_مماشات #سپاه_متشکریم
#لبیک_یا_خامنه_ای #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
🚨 شهادت یک مینی بوس دانش آموز
🔹️روز اول #بهمن، اعضای گروه #سرود #دانش_آموزان #مدرسه_قطب_راوندی #قم بر اثر اصابت #راکت در میان شعلههای سهمگین #آتش سوختند و به همراه مربی و راننده و نود نفر از شهروندان قمی به #شهادت رسیدند.
🔹️هواپیمای متجاوز بعثی که در سال ۶۵، #حقوق_بشر آمریکایی-اروپایی را میان شهروندان ایراتی توزیع می کرد در سه راه #بازار قم، این #جنایت دردناک را آفرید.
🔹️امروز آن #خلبان هواپیمای متجاوز و همرزمانش پیر و فرسوده شدهاند و پشت #رایانههای_متجاوز نشستهاند و دوباره دانش آموزان ایرانی را هدف گرفتهاند اما اینبار با #راکتهای_شیطانی #فضای_مجازی رها شده...
#لبیک_یا_خامنه_ای #سپاه #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
🔺آقایان مسئول حواستون هست؟!
▪️کارمندان خانم #دیجی_کالا توی آینه های این #شرکت #کشف_حجاب میکنن و عکس میگیرن و دیجیکالا هم با تشویقشون #تبلیغ_بد_حجابی میکنه. هیچکس پیگیر این شرکت ها نیست؟
#حجاب #زن_عفت_افتخار #زن_کالا_نیست #جنگ_ترکیبی #جهاد_تبیین #لبیک_یا_خامنه_ای #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🦋
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
https://splus.ir/baghdad0120
✨🌸
#سلام_امام_زمانم✨
بی ما تو به سر بری همه عمر
من بی تو ،گمان مبر که یک دم...
#امام_زمان
#ظهور_نزدیک_است
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🇮🇷
امام على عليه السلام:
«كُن أوثَقَ ما تَكونُ بنَفسِكَ، أحذَرَ ما تَكونُ مِن خِداعِها».
«زمانى كه به نفْس خود بيشترين اعتماد را دارى، از فريب او بيشتر برحذر باش».
غررالحكم حدیث7170
#حدیث_روز
#ظهور_نزدیک_است
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
💠این نقل و نبات برای همه جا به درد نمی خورد❗️
🔰ظاهراً عبارت «کار فرهنگی» مانند نقل و نبات در دهان برخی افراد در حال گردش است؛ در انتقادات به وضعیت #حجاب هم عبارت «کار فرهنگی» نقش #سپر_ایمنی و یا پناهگاه به خود گرفته است❗️
◀️پرسش اساسی این است که اگر شما 365 روز از سال، به صورت شبانه روزی #کار_فرهنگی انجام دهید، باز هم عده ای در #جامعه هستند که اقدامات #ضد_فرهنگی و غیر اخلاقی انجام می دهند و اعتنایی به کار فرهنگی شما نمی کنند؛
برای جلوگیری از آسیب رساندن آنها به جامعه و تنگ کردن عرصه بر این عده، چه کاری انجام می دهید❓
#روشنگری #حجاب #کار_فرهنگی #ماه_رجب #لبیک_یا_خامنه_ای #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🦋
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
https://splus.ir/baghdad0120
📸دیوارنگاره «پاسدار اقتدار ایرانیم» در میدان جهاد
🔹خانه طراحان انقلاب اسلامی بامداد امروز در پاسخ به اقدام بزدلانه اتحادیه اروپا و تروریست خواندن سپاه، از جدیدترین دیوارنگاره میدان جهاد تهران رونمایی کرد.
#سپاه #سپاه_پاسداران #من_یک_سپاهی_ام #ایران_قوی #لبیک_یا_خامنه_ای #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_هفدهم 🔹 گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسم
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هجدهم
🔹 زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه #فراری پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیمخیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم.
همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبندهام افتاده و تلاش میکردم با #چادرم صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ میزدم تا بلاخره از #حرم خارج شدم.
🔹 در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم، باورم نمیشد رها شده باشم و میترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی میرفتم و قدمی #وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند.
پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمیکردم برگردم و دیگر نمیخواستم #اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم.
🔹 پاهایم به هم میپیچید و هر چه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم.
کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانیام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار میکنی؟»
🔹 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشدههای #وهابی آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعدهای؟»
گوشه #چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهرهام بهدرستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمهشب بهروشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
🔹 خط #خون پیشانیام دلش را سوزانده و خیال میکرد وهابیام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید.
چشمان روشنش مثل آینه میدرخشید و همین آینه از دیدن #مظلومیتم شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
🔹 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمیشد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و #غریبانه ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمیدانست با این دختر #نامحرم میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه کمکی پیدا کند.
میترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقبتر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بیواهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم.
🔹 احساس میکردم تمام استخوانهایم در هم شکسته که زیرلب ناله میزدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین میکشیدم.
بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل #معجزه بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه میکردم.
🔹 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابانهای تاریک #داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم میچسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای #زیارت اومده بودید حرم؟»
صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگیام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم میلرزید :«میخواید بریم بیمارستان؟» ماهها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...»
🔹 به سمتم برنمیگشت و از همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که نالهاش در گوشم مانده و او به رخم نمیکشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش #خنجر زد و باز برایم بیقراری میکرد :«خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟»
خبر نداشت شش ماه در این شهر #زندانی و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟»
🔹 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس #شیعیان حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو #حرم کسی کشته شد؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨🦋
@baghdad0120
✨🇮🇷
حجاب وپوشش درمفهوم عام
#حجاب و پوشش در مفهوم عام مقوله خصلتی انسانی داشته و تاریخ را برنمیتابد و شامل مرد و زن است. همین خصلت #انسانی، یکی از فلسفههای اصلی پوشش آدمی بوده و نمیتواند تنها برای حفاظت از سرما و گرما باشد. این مطلب، براساس #مجسمه های به جا مانده، #کتیبه_ها و نقش برجستههای #تاریخی، استنتاج گردیده است و تاریخ بشر قبل از میلاد و پس از آن، پوشش زن و مرد را نشان میدهد. نویسنده کتاب «تاریخ لباس» که محقّقی آمریکایی است، تاریخ پوشاک را تا سال ۱۹۵۰ میلادی بررسی کرده و از هر قوم و ملتی که سخن رانده، پوشش نسبتاً کامل آنها را نشان میدهد. همچنین با مروری بر منابع تاریخی کتب #مذهبی، نتیجه گرفته میشود که حجاب یکی از اساسیترین مسائل #دینی و الهی به شمار میرود که اختصاص به دین اسلام ندارد و در تمام ادیان الهی از جمله #زرتشت، #یهود و #مسیحیت، به لزوم رعایت آن تأکید شده است. «جُرجی زیدان» در کتاب «تاریخ تمدن اسلام» مینویسد: «اگر مقصود از حجاب پوشانیدن تن و بدن زن است که این وضع در پیش از ظهور #اسلام و حتی پیش از #ظهور دیانت مسیح معمول بوده و دیانت مسیح هم تغییری در آن نداده است و تا آخر #قرون_وسطی در اروپا معمول بوده و آثار آن هنوز در خود اروپا باقی مانده است»«ویل دورانت» وقتی از ثروت و ثروتمندان در جوامع غربی مینویسد، گویی حجاب امتیاز ویژه طبقه بالای جامعه بوده است.
#زینبیه #حجاب
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب #رجب
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌸
گل میریزن و ولوله شده ✨
.
.
از مادر مجتباییه💫
از بابا کربلایـــیه💫
#میلاد_امام_محمد_باقر (ع) و حلول ماه پر خیر #رجب مبارک باد 🌸✨
#ماه_رجب
#قاسم_بن_الحسن
#لبیک_یا_خامنه_ای
@baghdad0120
✨️🇮🇷
نفسی تازه کن ، ای وارث اعجاز مسيح!
زيـر دنـدان جذاميـم ، خودت را بـرسـان
کافر و مؤمـن ، آواره و شبگـرد ، همـه
همه محتاج اماميم ، خودت را برسـان
#امام_زمان
#یا_مهدینا_ادرکنا
#ظهور_نزدیک_است
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🇮🇷
#کلام_شهید
«در نبودم مادرم را به صبر دعوت نمایید ، همانگونه که حضرت زینب (س) بزرگترین و با وفادارترین بانوی اسلام در خصوص مصائب عاشورا صبر پیشه نمودند . از همسرم می خواهم فرزندانم را آنگونه که باعث افتخار اطرافیان و جامعه گردند تربیت نمایند».
#شهید_فیروز_حمیدی_زاده
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🦋
عشق هم صاحب فتواست
اگر بگذارند...
#جانفدا
#سپاه_قهرمان
#قاسم_بن_الحسن
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قهرمان_ایرانی
#hero_ir0120
eitaa.com/baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_هجدهم 🔹 زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکش
#دمشق_شهر_عشق
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_نوزدهم
🔹 سری به نشانه منفی تکان داد و از #وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :«الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟»
شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم اقرار کنم اکنون عازم #ترکیه و در راه پیوستن به #ارتش_آزاد است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :«اونا میخواستن همه رو بکشن...»
🔹 فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمیخواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :«هیچ غلطی نتونستن بکنن!»
جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگیام شک کرده بود و مصطفی میخواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :«از چند وقت پیش که #وهابیها به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلافشون کردیم!»
🔹 و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :«فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!»
یادم مانده بود از #اهل_سنت است، باورم نمیشد برای دفاع از مقدسات #شیعیان وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :«درسته ما #شیعههای داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به #حرم برسه!»
🔹 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرینزبانی ادامه داد :«خیال کردن میتونن با این کارا بین ما و شما #سُنیها اختلاف بندازن! از وقتی میبینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما #شیعهها، وحشیتر شدن!»
اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش میچشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!»
🔹 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش #شرم میکردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندانهایم را به هم فشار میدادم تا نالهام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!»
چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی میلرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانهام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگیام #خجالت کشیدم.
🔹 خون پیشانیام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونهام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم!» در برابر محبت بیریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بیکسیام را حس میکرد که بیپرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟»
و من امشب از #جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر میترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم.
🔹 چانهام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش میچرخید و آتش #غیرتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت.
روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانیاش از خون پُرشده و میخواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو میرسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس میکردم دارم میمیرم، فقط به شما فکر میکردم! شب پیشش #خنجر رو از رو گلوتون برداشته بودم و میترسیدم همسرتون...»
🔹 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره #نجیبانه قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :«#خدا رو شکر میکنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زندهاید!»
هجوم گریه گلویم را پُر کرده و بهجای هر جوابی #مظلومانه نگاهش میکردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد.
🔹 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش میخواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو #حرم چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨🦋
@baghdad0120