eitaa logo
باغِ هَیاهو
2 دنبال‌کننده
521 عکس
75 ویدیو
0 فایل
*یادداشت های یک روانی* دنبال خودم میگردم، مرا ندیدی جایی؟ —من معتقدم زندگی ام واقعاً حکمتی دارد، معنایی دارد؛ اگرچه هنوز نتوانسته ام آن را به روشنی و وضوح دریابم— بسته شده در ۱۸ دی ماه۱۴۰۳ به طور رسمی
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتمین روز از زمستون 1402‌تون به شادی 🌱
میخواستم یه توصیه داشته باشم دیروز برای همه مون یه پیامک جهت فعال شدن نت رایگانِ دولتی از ۱۲ دی اومده که قطعا از سر دلسوزی و هدیه و اینجور چیزا نیست قراره یه گرونی مشتی داشته باشیم تو عرصه ی نت ، تا قبل از اون سریالاتونو با تعرفه ی قبلی که هنوز گرون نشده دانلود کنین
ادمینتون امروز تو مراسم دعای ندبه جایزه گرفت ، این عکس هم جایزه ادمین به شما🌝
از زاویه ای دیگر .✨
باغِ هَیاهو
از زاویه ای دیگر .✨
هوهو خان رو در تصویر میبینید؟!
تا همین ۵ دیقه پیش در انتظار امتحانِ دوازدهم دی بودم که اتفاقا چندان اهمیتی از لحاظ مطالعه نداشت برام و بیخیال همه چیز و همه کس ۳ روزه دارم فقط سریال میبینم اونوقت همین ۵ دیقه پیش فهمیدم دوازدهم، ۲ تا امتحانه‌(یکی دیگهم بهش اضافه شد که اتفاقا باید بخونمش اونم زیاد*) و فرداش یعنی سینزدهم هم ۲ تا امتحان از کتابهایی دارم که اصن‌وای😀💔 چرا من چشمامو باز نمیکنم برنامه ی کوفتی رو دقیق بخونم ؟ اه.
یعنی خدا برسه به دادم فقط همین😀
نههه ببین! من این شیشه رو تو ۵ روز (اونم با تجویز پزشک!) تموم نکردم که علائمم هنوز باقی باشه!!🗿
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
سالها پیش ، یه روز عادی که جمعه بود صبح زود بیدار شدم ، همه ی خانواده بیدار بودیم و چراغ کمی روشن بود و خونه چون هنوز اولای صبح بود و شاید حتی هوا ابری بود تقریبا فضای تاریکی داشت ، قرار بود بریم خونه ی مادربزرگم ولی خب باید اول آماده میشدیم، من تلویزیون رو روشن کردم و دیدم یه شبکه ای داره یه کارتون میده و با بهترین و جالب ترین سینمایی که تا اون روز دیده بودم آشنا شدم ، داستان اسباب بازی ۱ داشت پخش میشد و من تقریبا و شاید حتما از اولش رو دیدم و از شدت قشنگ بودنش هنوزم اون فضا ، اون تلویزیون کوچولو و منی که رفته بودم جلوی جلو نشسته بودم تا صداشو بشنوم و صدای بقیه مزاحم نشه رو یادمه. از اون به بعدش یادم نیست ، اینکه اصلا رفتیم خونه ی مادربزرگ؟ یا بقیه ی روز چ اتفاقی افتاد ، هیچی یادم نیست، فقط همون لحظه و اینکه چقدر روزای بعدش خداروشکر میکردم که اون روز تونستم اون کارتون خوشگل رو ببینم و از دستش ندادم
_ حدود ۱۰ سال پیش ، روز عید فطر، صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم و دیدم مامانم با کدو حلوایی، شیرینی محلی درست کرده و حقیقتا خوشمزه ترین بود و انقدر چسبیده بود که هنوزم عیدفطر که میشه دوست دارم اون صحنه تکرار بشه ، چیزی که هیچوقت تکرار نمیشه چون حس اون لحظه انقدر تکه که مثلش نمیاد‌.
خب دیگه بسه بقیه خاطراتم بمونه برای روزای بعد🤣