eitaa logo
باقیات الصالحات
44 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3هزار ویدیو
92 فایل
(( والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر املا )) این کانال محفل بصیرت افزایی و اطلاع رسانی مجمع فرهنگی مذهبی باقیات الصالحات مشهد مقدس است که از سال ۱۳۷۵ فعالیت خود را آغاز نموده و به حول و قوه الهی همچنان با قوت به راه خود ادامه می دهد. یا علی مدد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کتابخانه صوتی
کتاب صوتی "استاد عشق" (خلاصه) زندگینامه و شرح خاطرات پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران پروفسور سید محمود حسابی بصورت خلاصه شده با صدای #بهروز_رضوی #استاد_عشق #پروفسور_حسابی @audio_ketab
هدایت شده از کتابخانه صوتی
🍀🍀 ...ما در بیروت به مدرسه می رفتیم و از هزینه خانواده و مدرسه خبر نداشتیم تا اینکه یک روز در باغ بازی می کردیم ناگهان فریاد و جیغ مادر را شنیدیم فوری به خانه برگشتیم مادر بی هوش افتاده بود علی اقا دکتر اورد و مادرم به هوش امد اما از آنروز از سینه به پایین فلج شد... پس از این ماجرا مادر از علی اقا خواست که برای ما مدرسه رایگان پیدا کند و او هم با زحمت فراوان مدرسه ای با عنوان روحانیون که متعلق به مسیحیان بود پیدا کرد برای ما سخت بود اما چاره ای نبود صبح ها به مدرسه می رفتیم و بعد از ظهرها برای تامین هزینه ی دوا و درمان مادر کار می کردیم و برای غذا و میوه و لباس پولی نمی ماند لذا مجبور می شدیم شبها به درب منازل مردم برویم و نان خشک را از آشغالها جدا کنیم و به خانه بیاوریم درخانه نان خشکها را می شستیم و پس از خشک شدن شکم مان را سیر می کردیم و برای تامین قند بدن یه نوع میوه بود که در بیروت فراوان بود و مفت و مجانی بود از آن استفاده می کردیم و مقداری نیز برای زمستان خشک می کردیم. با تحمل این مشکلات توانستم در رشته ادبیات درسم را تمام کنم ... "زندگینامه و خاطرات پروفسور حسابی" @audio_ketab
هدایت شده از کتابخانه صوتی
کتاب صوتی "استاد عشق" (خلاصه) زندگینامه و شرح خاطرات پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران پروفسور سید محمود حسابی تولید ایران صدا بصورت خلاصه شده با صدای @audio_ketab
هدایت شده از کتابخانه صوتی
🍀🍀 ...ما در بیروت به مدرسه می رفتیم و از هزینه خانواده و مدرسه خبر نداشتیم تا اینکه یک روز در باغ بازی می کردیم ناگهان فریاد و جیغ مادر را شنیدیم فوری به خانه برگشتیم مادر بی هوش افتاده بود علی اقا دکتر اورد و مادرم به هوش امد اما از آنروز از سینه به پایین فلج شد... پس از این ماجرا مادر از علی اقا خواست که برای ما مدرسه رایگان پیدا کند و او هم با زحمت فراوان مدرسه ای با عنوان روحانیون که متعلق به مسیحیان بود پیدا کرد برای ما سخت بود اما چاره ای نبود صبح ها به مدرسه می رفتیم و بعد از ظهرها برای تامین هزینه ی دوا و درمان مادر کار می کردیم و برای غذا و میوه و لباس پولی نمی ماند لذا مجبور می شدیم شبها به درب منازل مردم برویم و نان خشک را از آشغالها جدا کنیم و به خانه بیاوریم درخانه نان خشکها را می شستیم و پس از خشک شدن شکم مان را سیر می کردیم و برای تامین قند بدن یه نوع میوه بود که در بیروت فراوان بود و مفت و مجانی بود از آن استفاده می کردیم و مقداری نیز برای زمستان خشک می کردیم. با تحمل این مشکلات توانستم در رشته ادبیات درسم را تمام کنم ... "زندگینامه و خاطرات پروفسور حسابی" @audio_ketab