🟢 رفاقتیازجنسنور
#قسمتِشانزدهم
✍_دلنوشته حاج حسین کاجی در فراق شهید عباس عاصمی مسول تفحص و اطلاعات سپاه علی ابن ابیطالب(ع)
"هرگز آن روز از یادم نمیرود. ناراحت بودی، گفتی، همسرم آزمایش داده بهنظرم مشکوک است و مدتی بعد جواب میآید. گفتم، حاج عباس! روضة حضرت زهرا(س) خواندن با من، گریه با شما، شفا با بیبی. و هنوز هقهق گریههایت، اشک را بر گونههایم جاری میکند.
وقتی خوابی را که دیده بودی برای همسرت تعریف کردی، در اصل خبر شهادتت را به او دادی. گفتی، در خواب بهم گفتند، حضرت رسول(ص) داخل مسجد است. میخواهی ایشان را ببینی، برو. داخل مسجد شدم. دیدم چهار خانم نشستهاند. بهم الهام شد که نفر اول حضرت خدیجه(س) و نفر دوم حضرت زهرا(س) است. آمدم برگردم عقب، حضرت زهرا(س) با دست اشاره کرد، بیا نزدیک.
من سریع جلو رفتم. خواستم قسمتی از چادر بیبی را که روی زمین بود، بهعنوان تبرک ببوسم. حضرت دست روی سرم کشید و سرم را بر چادرش گذاشت. از خواب بیدار شدم. حال عجیبی داشتم. دو، سه شب بعد خواب دیدم که شهید شدهام و بالای کوه بلندی ایستادهام. حالتی برایم ایجاد شد که بین من و مردم فاصله افتاد و آنقدر بالا رفتم که خودم را در میان ابرها دیدم.
حاجی! یادت هست که در همه مأموریتها به حقالله و حقالناس بسیار توجه میکردی؟ در یکی از مأموریتها کمی شک و تردید داشتی. وقتی از سفر حج برگشتی، برایم نقل کردی که در حج به عواقب آن مأموریت فکر میکردم. خواب دیدم که امام علی(ع) وارد مسجد کوفه شد. دست آقا را بوسیدم و گفتم آقا! یک سؤال دارم. سؤالم دربارة مأموریتم است.
آقا لبخندی زد، یک انگشتر به من داد و رفت. اصحاب اطراف امام گفتند، برخورد با امام آداب خودش را دارد؛ با التماس و تضرع سؤالت را بپرس.
وقتی آقا از درِ دیگر وارد شد، دوباره جلو رفتم تا سؤالم را بپرسم. قبلازاینکه لب باز کنم، آقا فرمود، شما در فلان تاریخ جزو نیروهای ما استخدام شدید.
وقتی بیدار شدم، بررسی کردم و دیدم آن روز، تاریخِ دقیق مأموریتم است. "
ادامهدارد..
#داستانک
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
ــــــــــــ
◀️ ما را دنبال کنید وبه دیگران هم معرفی کنید
⬇️باحاج حسین کاجی
@bahajhosseinkaji