نمیدانم برای بارِچندم است که دفتر میخریم برایشان!
نه اینکه مدام سرشان توی کتاب داستان و دفترنقاشی باشد، نه !
ولی انتخابشان بین اسباب بازی و دفتر نقاشی ، قطعا مدادرنگی است !
تنوع دارد ؛
رنگها را دوست دارندبچهها .
نه اینکه مرتب نگهشان دارند ، نه !
هربار یک مداد قرمزی، صورتیای، سبزی ، زیر مبلی،پشتِ پشتیای،زیرِکابینتی،جایی پیدا میکنم!
هربارهم غُرمیزنندبه جانمان که مدادرنگی نداریم .
هربارهم میگوییم بروید آن قبلیها را که تازه خریدیم برایتان، پیدا کنید. چه کارشان کردید؟!
و هربارهم ملتمسانه میآیند سراغِ من که "میذاری یدونه از مداداتو برداریم ؟!"
و هربارتر هم من میگویم " بیاری بذاری سرجاشها" و باز هربارتر هم همان مداد را با دوسه تایِ دیگر که بعدترش آمدهاند قرض گرفته اند ؛ زیر مبلی ، کابینتی ، جایی پیدا کردهام !
کاش فقط همین بود !
بعد از پروسهی سهمگین پیداکردن مدادها و قرض گرفتن مدادها میآیند که "تراش بده !"
مینشینند مدادها را به تیغِ تیز تراش میسپارند و فرشِ ما را به باد !
تازه کارشان شروع میشود !
میافتند به جانِ سفیدی های کاغذ دفترشان.
مداد در دستهای ظریفشان پیج و تاب میخورد روی صفحه و بعد انگاری جان میبخشند به کاغذهای بیجان !
اینها نه چند خطی سیاهی و رنگی ، بلکه نقشِ زندگیاست ؛ زندگیای که بچهها خلق میکنند !
و منت خدای را عزّوجلّ که نقشهای زندگیشان را در تبلت و گوشی و نمیدانم چه و چه ، خلق نمیکنند!
حالا میخواهدروزی ده باربه جانمان غُربزنند که مدادمان گم شده،یااگرگم نشده تراش نداردیااگرتراش شده،دفترمان برگهی سفید ندارد؛
فدایِ سرشان ! _🌱_
#یادداشتیبرایدلخوشیهایمان
بهار کتاب
نمیدانم برای بارِچندم است که دفتر میخریم برایشان! نه اینکه مدام سرشان توی کتاب داستان و دفترنقاشی با
با همه ی دسته گلهای مجتمع ها بودیم آ 😌
این چندتا عکس دم دستمون بود ☺