📨سلام...
🧕من نازنین هستم.
یه دختری که تو یه خانواده نسبتا مذهبی زندگی میکنه...
داستان من از اونجایی شروع میشه که به یه مهمونی دوستانه دعوت میشیم...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
یه شب یکی از اقوام دور ما زنگ میزنن که امشب با 👨👩👧👦 خونه ما دعوتین
بابام گفتن چشم حتما و به اون مهمونی رفتیم.
من اون موقع 🧕 بودم چادری ،اهل نماز و روزه 📿، بسیجی ، درکل میشه گفت مذهبی بودم.......
اون شب که به مهمونی دعوت شدیم، رفتیم اونجا و من اونجا با 🙍♀شون آشنا شدم.
اسم دخترشون فاطمه بود،،،
اون شب خیلی با هم حرف زدیم و خندیدم 😂🤣
ولی باز زیاد بهم خوش نگذشت چون زیاد راحت نبودم ولی درکل بدم نبود 😒
فاطمه اون شب شماره 📱 منو خواست،
من رو دوتا چیز خیلی حساس بودم :
❌ یکی شمارم و یکی عکسم ❌
⬅️ولی دیدم 🧐 به ظاهر دختر خوبی به نظر میاد، منم گفتم اشکال نداره دختره.
شماره مو میدم، با هم آشنا میشیم.
من شمارمو دادم و خدافظی کردیم واومدیم خونه.
داشتم 👚👗 عوض میکردم، دیدم از تلگرام چند تا پی ام از طرف فاطمه برام اومده، باز کردم پیامو، دیدم نوشته سلام چطوری خوبی؟
منم گفتم : مرسی تو چطوری؟
خلاصه یکم احوال پرسی کرد منم احوال پرسی کردم.
من اون موقع تازه تلگرام نصب کرده بودم زیاد سردرنمیاوردم،
زیادم با دنیای مجازی جورنبودم،،،
بیشتر 📚های مفید میخوندم و با دوستای بسیجیم مینشستیم و صحبت میکردیم،
خب داشتم میگفتم،،،
فاطمه پی ام داد گفت : گروه داری؟
گفتم : نه حقیقتش من زیاد با مجازی جور نیستم .
👈 گفت : من لینک میدم حالا تو بیا ضرر نداره خوشت نیومد لفت بده. 😎
ادامه دارد....
#داستان_دنباله_دار_٢
#من_و_رفیق_مجازی
#قسمت_اول
🔰ارسال تجربیات،
فقط و فقط به آیدی زیر:🔰
@Toranj_14
#منتظر_نظراتتون_هستیم...
🍊 @baharnarenj251
2⃣👇👇👇👇👇👇
👈من اون موقع ۱۴،۱۵سال سن داشتم فاطمه از من بزرگ تر بود و ۱۸،۱۹سال سن داشت.
به فاطمه گفتم : ببخشید میشه بگی لینک چیه لفت چیه؟ 🙁
تازه اومده بودم مجازی چیزی نمیدونستم😒
گفت : ازطریق لینک میتونی بیای گروه و لفت هم هرموقع دوست داشتی میتونی گروهو ترک کنی.
منم گفتم باشه، گفت اگه بلد نیستی خودم عضوت کنم 😏
گفتم: حقیقتش بلد نیستم خودت عضوم کن
⛔️اون شب منو دعوت داد تو یه گروه که ۳۰۰ نفر عضو داشت
گروه مختلط بود 👱♀ و 👱♂ قاتی😱
اولش یکم مخالفت کردم خوشم نمیومد از همچین جایی...
گفتم : فاطمه میشه بگی چجوری لفت بدم؟
فاطمه گفت : چرا میخوای لفت بدی؟😏 حالا یکم دیگه بمون اگه خوشت نیومد اون موقع لفت بده؟ 😏
فاطمه تو گروه منو صدا میزد و هی بامن چت میکرد که منم کشوند وسط چت کردن....
من عادت نداشتم شبا دیر بخوابم،
یعنی خانواده م کلا اینجوری بودن
ولی برعکس هرشب من اون شب تا ساعت ۳،۴صبح بیدار بودم و چت میکردم تو گروه...
😔من اونجا موندگار شدم و تا چند ماه تو اون گروه بودم، دیگه داشتم وابسته میشدم،،،
کارم کلاً شده بود
👈گوشی📱
درس و 📚 و مشق 📖📋و همه رو کنار گذاشتم... 📱
رابطه منو فاطمه هی بیشتر میشد...
هر روز چت ، هر روز 📲📞
باهم میرفتیم 🚕 بیرون و....
اوایلش فک میکردم دختر خوبیه،،،
ولی فقط از رو ظاهر بود،😒
البته ناگفته نمونه اینو فقط اون شب اول اینجوری درموردش فک میکردم،،،
ولی کم کم دیدم انگار یه جورایی رفتار میکنه طرز لباس پوشیدنش به من نمیخوره ولی،،،
ادامه دارد...
#داستان_دنباله_دار_٢
#من_و_رفیق_مجازی
#قسمت_دوم
🔰ارسال تجربیات،
فقط و فقط به آیدی زیر:🔰
@Toranj_14
#منتظر_نظراتتون_هستیم...
🍊 @baharnarenj251